یکی از آنها در حالی که با فریاد حرف میزد گفت: از لحظهای که پاتون رو روی پلهها بذارین و وارد هواپیما بشین، نه اسمی خواهید داشت و نه وجود خارجی. متوجه هستین که، دکتر؟
دکتر پارسا چند لحظهای خیره شد به محافظش. سپس نگاهی به هواپیما انداخت و به پلهها. بعد دستش را زیر قطرات باران کاسه کرد و به آن چشم دوخت. باران تندتر و قطرههایش درشت تر شده بود. سپس دوباره نگاه به نگاه محافظ دوخت و گفت: بله؛ متوجه هستم! شاید روزی تنها کسی باشم که ویروس رو شکست میده.
آبیِ آسمونی
گاهی وقتها آدمهایی حماقت رو ضمانت زندگیشون فرض میکنن. اونوقت، چه خونها که ضامن عقیدهها خواهد شد!
Alireza
گاهی وقتها آدمهایی حماقت رو ضمانت زندگیشون فرض میکنن. اونوقت، چه خونها که ضامن عقیدهها خواهد شد!
Sh Hk
ارتفاع زیاد به زمین چشم دوخت. متوجه درخشش طلاییرنگ گنبد بیتالمقدس شد؛ مانند یک ستاره در میان ابرها.
ali hidden
داستان رهبران بزرگ دنیا، هیچ وقت فراموششدنی نیست. رهبران بزرگ، نگین حلقهٔ تاریخاند.
M.M. SAFI