بریدههایی از کتاب مجنون در تهران
۴٫۱
(۵۴)
ای که گفتی بیقراریهای من بازیگری است
بیقرارم کردهای اما دلت با دیگری است
~sahar~
از بس که دریغ میکنی چشمت را
کمکارترین شاعر شهرم شدهام
آترین🍃
با درد تو افتخار دارد دل من
از رنج تو اعتبار دارد دل من
چندی است دل مرا نمیرنجانی
از دست تو انتظار دارد دل من
f_altaha
یک عمر زوال را نشانم دادند
هی مرگ نهال را نشانم دادند
گفتم که درخت بید مجنون چه شده؟
یک کیسه زغال را نشانم دادند
M.M. SAFI
یک لحظه که دیدمت
نوشتم تا صبح
از گوشهی چشمت
چه رباعیهایی...
M.M. SAFI
به گیسوان پریشان خود نگاه بکن
که شرح حال من است این کلاف سر در گم
M.M. SAFI
نقش اصلی در جهان را رنج بازی میکند
فاطمه ناظریان
ببین، نام تو را در شعرهایم منتشر کردم
نباید تا ابد احساس، مفقودالاثر باشد
فاطمه ناظریان
دفتری هستم که لبریز است از سوز غزل
کاش دریابی، منِ پاشیده از شیرازه را
فاطمه ناظریان
گاه دلسوز است، گاهی سخت میسوزاندم
عشق، گاهی مادر است و گاه هم نامادری است
فاطمه ناظریان
یک عمر زوال را نشانم دادند
هی مرگ نهال را نشانم دادند
گفتم که درخت بید مجنون چه شده؟
یک کیسه زغال را نشانم دادند
hadise
من بههم ریختهام بی تو، چنان درویشی
که پر از شک شده «یاهو» ی بههمریختهاش
مثل پیری که سوادش کم و با حال خراب
خیره مانده است به داروی بههمریختهاش
serendipity
از فتوحاتت بگویم: شهرها، اقلیمها
پرشد از وابستهها، درماندهها، تسلیمها
شاعران توصیفها کردند از چشمت، ولی
آنچه من دیدم فراتر بوده از تفهیمها
دل ببندم، دین و دنیایم؛ نبندم، هستیام...
شیخ صنعانم که میترسم از این تصمیمها
saleh
کشوری هستم که گیرافتاده در تحریمها
کندی ساعات تنهایی برایم کافی است
دیگر از جانم چه میخواهند این تقویمها؟
خاکستری🩶
خوشحالم از اینکه این همه بیدردی
اندازهی یخچال شمالی سردی
صدبار برایت از ته دل مُردم
یکبار ولی برای من تب کردی؟
سمیه جنگی
با درد تو افتخار دارد دل من
از رنج تو اعتبار دارد دل من
چندی است دل مرا نمیرنجانی
از دست تو انتظار دارد دل من
سمیه جنگی
در دلخوشی و دلخوری و بدمستی
با ثانیههای عمر من پیوستی
از غصهی من آب شدی، لرزیدی
ای اشک! تو بهترین رفیقم هستی
سمیه جنگی
مثل سرداری اسیرم، «اعتباری سوخته»
تو زمستانی لطیفی، من بهاری سوخته
شهر بعد از جنگم و آرامشم طوفانی است
مانده از ایل و تبارم یادگاری سوخته
شرح تنها بودنم تنها همین یک مصرع است:
کنج ریلی دور افتاده، قطاری سوخته
در دلم شوری به پا از حسرت دوران اوج
بیقرار زخمهام مثل سهتاری سوخته
باختم خود را به پایت، از غرور سرکشم
پاکبازی مانده با دار و نداری سوخته
مجنون الرضا
به سر هوای تو دارم، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم!
Saboora
شیرم، امّا کنارت آهو شدهام
با سادگیات دوباره جادو شدهام
آن «دهلوی» قدیم در من زنده است
من بیدل چشمهای هندو شدهام
Saboora
حجم
۴۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۴۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان