بریده‌هایی از کتاب نبرد من

زمانی که یک ملت تعادل بین نیازها و محصولات و زمین‌ها را برقرار سازدمی‌تواند استقلال خود را در برابر بیگانگان حفظ کند و در بحران‌های سیاسی، آزادی کامل برای آنها فراهم شود.

اگر یک ساختمان در یک جا قرار داشته باشد می‌توان یک ساختمان دیگر مثل آن بنا کرد ولی بنا کردن روی خرابه‌های ساختمان قدیمی‌مشکل است.

ملت‌های متمدن با توجه به محدودیت‌های زمین خود، افزایش جمعیت را متوقف می‌کنند اما ملل غیر متمدن به جای پیش گرفتن این سیاست شروع به تربیت انسان‌هایی به مانند حیوانات وحشی می‌کنند و در نهایت، این سیاست آنها باعث می‌شود دنیا مملو از این افراد وحشی شود

بعد از سپری کردن آن روزها بود که به این حرف ایمان آوردم که انسان زود به فقر و گرسنگی عادت می‌کند و به همه چیز بدبین می‌شود. آن روزها بسیاری از کارگران را دیده بودم که چون اوضاع خوبی را در روستای خود داشتند با ملت و دولت دوست و مهربان بودند اما بعد از این که به شهر آمده بودند و از یافتن شغل مناسب بازمانده بودند احساس و عواطف انسانی خود را از دست داده بودند و خوی یاغی گری در آنها زنده شده بود و برای امرار معاش خود دست به هر کاری زده بودند.

دو موضوع نظر من را به خود جلب می‌کند: یکی اشتیاق فراوانم برای ناسیولیست شدن که آن زمان برایش سر از پا نمی‌شناختم و دیگری علاقه به مطالعه تاریخ که باعث می‌شد شب و روز را به خواندن کتب تاریخی اختصاص دهم.

با نظریه‌پردازی و صدور تئوری نمی‌توان نیازهای جامعه را فراهم کرد فقط کار کردن اشخاص است که نفع یک جامعه را در پی دارد.

با نظریه‌پردازی و صدور تئوری نمی‌توان نیازهای جامعه را فراهم کرد فقط کار کردن اشخاص است که نفع یک جامعه را در پی دارد.

فلسفه یهودیان به گونه ای بود که پایه های زندگی انسانی و طبیعی را خراب می‌کرد و به ارائه نیروی غیرانسانی در جامعه می‌پرداخت. انها منکر ارزش های نژادی و شخصی می‌شدند و از رسیدن به تمدن خودداری می‌کردند و در کل آنها به دنبال نابودی افراد روی زمین بودند.

فقط عده ای زود باور و دیوانه بودند که انتظار ترحم از دشمن داشتند.

یهودی اهل صلح نیست و باید همه آنها را نابود کرد...

مردان بزرگ به خاطر افکار بزرگ و جدید خود است که تبدیل به مرد بزرگ می‌شوند چون حقایق را در اختیار مردم می‌گذارند و به همین علت است که از پایه گذاریجریان ها، مذاهب و ادیان همیشه استقبال می‌شود.

کسی که نظریه‌ای صادر می‌کند نباید فقط تلاش کند که نظریه را عملی جلوه دهد بلکه باید تلاش کند تا این نظریه خوب و به درستی نتیجه دهد در این صورت اگر نظریه به درستی اجرا شود مشکلات آن هم از بین خواهد رفت.

مثل بنیانگزاران ادیان که مردم آنها را در زمان زنده بودنشان نفرین می‌کنند و حقیر و کوچک می‌کنند چون از نظر مردم نظریات آنها واقعیت هست، اما غیرقابل اجراست.

کسانی که تحصیل کرده هستند خود را مردمانی باهوش می‌دانند و اغلب نمی‌توانند قبول کنند که در بین درس نخوانده ها هم اشخاصی باشند که بتوانند کارهای مهمی‌انجام دهند.

عمق سقوط هر ملت به فاصله بین وضعیت حاضر و گذشته آن ملت بستگی دارد. ملتی که از پستی و ناچیزی به بالاترین و عالی‌ترین مقام‌های سیاسی و اقتصادی برسد، سقوطی عمیق تر و خطرناک‌تر خواهد داشت.

مقام‌ها و اعضای دولت رفته رفته آدم‌هایی شدند که اغلب نزول خوار و فاسد بودند و در میان آنها از افراد صالح و درستکار خبری نبود. در ادامه این بحران اقتصادی، حقوق کارمندان موجب نارضایتی آنها بود و بورس‌ها به کار افتاده و باز هم پول و سود سهام به جیب سهامداران و نزول بگیران ریخته شد و زندگی و کار و درآمد جامعه به دست افراد فاسد و ثروتمندان بی اخلاق افتاد.

مردم، کشور را دوست داشتند و در آن زندگی می‌کردند اما حسی به کشور نداشتند، آن را نمی‌شناختند و برای آن ارزش قائل نبودند چون صفات و فضائل انسانی مردم ضعیف و تخریب شده بود.

اینکه کشور آلمان در بسیاری از جوامع اهمیت خود را از دست داده، تعجب آور نیست چرا که اینگونه به مردم آموزش داده شده که باید حس وطن پرستی را به دور انداخت و سبکبار بود تا هرکس بتواند در جای دیگر غیر از آلمان زندگی کند.

نادان ها در همه جا پراکنده و پر تعداد هستند.

زمانی که وظایف این جوانان را به آنها اعلام می‌کردم شعله‌های آتش را در چشمان آنها می‌دیدم که می‌خواستند با آن شعله‌ها جهان را به آتش بکشند.