بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین انار دنیا | صفحه ۲۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آخرین انار دنیا

بریده‌هایی از کتاب آخرین انار دنیا

۴٫۰
(۱۵۵)
هرگز در باره خدا حرف نزد. انگار چیزی ناگهان او را از خواب غفلت بیدار كند نماز می‌خواند. بیش‌تر که دقت کردم، بعضی شب‌ها بی‌هیچ قبله‌ای بدون وضو، بی‌سجاده روی خاک و زمین و سنگ‌های خشن نماز می‌خواند.
hedgehog
«اعتماد تو را نابود می‌کند. مظفر صبحدم، اعتماد خوابت می‌کند. مثل گنجشک که اعتماد کورش می‌کند و نمی‌گذارد گربه‌ها را ببیند... من هرگز اعتماد ندارم... هرگز.»
hedgehog
انسان همیشه فراموش می‌کند که روی سیاره‌ای زندگی می‌کند. فراموش می‌کند که خانه و مزرعه و باغ او بخشی از این جهانند، من هم آن شب که بیرون آمدم این را فراموش کرده بودم.
hedgehog
هیچ چیز مشکل‌تر از آن نیست که از ابتدا شروع کنی...
hedgehog
قیام دروغ بزرگی است... تو خوشبختی، تو جنگاور هستی بی‌آن‌كه جنگیده باشی... این خودش نعمتی آسمانی است... فکر می‌کردم وقتی قیام پیروز شود، بهشتی از خاک سر برمی‌آورد و روی زمین پدیدار می‌شود. ولی زمانی که سر و صورتت را شستی و بعد از دومین روز چشم‌هایت را گشودی، سرآغاز همه چیز را درمی‌یابی. من روز به روز تولد آن شیطان را حس می‌کردم، شیطانی که ابتدا چیز کوچکی است. اول می‌گویی خوب چه اشکالی دارد. آن شیطان هم بخشی از همه ماست. چیز کوچکی که بخشی از خصلت هر انسانی است... اما کم‌کم که بزرگ‌تر می‌شود، می‌بینی که همه چیز را در خودش می‌بلعد... همه چیز.
hedgehog
معصومیت دو حس جداگانه به تو می‌بخشد یک‌بار حس می‌کنی هیچ نیستی و ناتوانی، معصومیت تو هم به معصومیت خرگوشی شبیه است در گله‌ای گرگ. بعضی وقت‌ها هم نه، حس می‌کنی با تمام آن جنگ‌ها باز هم پاک مانده‌ای... بعد می‌گویی حالا خوب است، زیباست، کار بزرگ و بی‌عیبی انجام داده‌ام...
hedgehog
از آزادی با تمام مرارت‌هایی که برای به دست آوردنش تحمل کردم، پشیمان نیستم. از این‌كه به روی دنیا آغوش گشودم و گفتم زنده هستم و زندگی را تحمل می‌کنم پشیمان نیستم. می‌شد در سکوت چون معتکفی بی‌خبر از جهان مثل کسی که بیش از اندازه بار زندگی‌اش را سبک کرده باقی بمانم...
hedgehog
«این عشق که مانند آتش دیجور است سوزاند مرغ دلم را به خطا.»
hedgehog
او به خودش می‌گفت «فقیرترین پسر دنیا.» در تنگ‌دستی بی‌اندازه‌ای که قابل وصف نبود زندگی می‌کرد. تنها چیزی که او را نگه‌داشته بود خنده‌هایش بود که شب و روز نمی‌شناخت، مدام آماده بود و آفتاب و مهتاب نمی‌شناخت
hedgehog
در دنیای ما، در دنیای مردان کوچک و زخم‌خورده‌ای مثل من و شما، انسان اگر سزاوار وصال عشق باشد یا نباشد، بسیار محک می‌خورد.
hedgehog
لاولاو سپید و شادریای سپید دو پرنده بی‌دوست بودند، چیزی كه باعث می‌شود داستان آن‌ها همیشه تازه باشد، ظاهر شدن مدامشان بود. آن‌ها از آن دخترانی نبودند که در خانه آرام بگیرند. همین‌که تنهایی عمیقی حس می‌کردند، همین‌که بی‌کس‌تر می‌شدند، بیش‌تر بیرون می‌آمدند، مثل این‌كه در آن پیاده‌روی‌ها، مدام در کوچه‌‌های تاریک، در خیابان‌های خاموش، دنبال چیزی باشند. تا به آن‌جا رسید كه در همۀ لحظه‌ها و زمان‌های عجیب و بی‌معنی و نابهنگام دیده می‌شدند، شب روی گورها، صبح زود در خیابان‌های سرد و خالی و بی‌روح دیده می‌شدند. مانند دو روح درهم گره‌خورده و ساکت. دو روح که تا ابد به هم پیوند خورده باشند.
hedgehog
هیچ هنری از این سخت‌تر نیست که به خودت بیاموزی انتظار نکشی... خدایا... خدایا، انسان چه موجود پر از انتظاری است. چه موجود ناتوانی است. در مقابل وسوسه آن مژده‌ای که هرگز نمی‌رسد و می‌باید تا قیامت در انتظارش بمانی... من امشب به شما می‌گویم انسان نامنتظر هیچ چیز ندارد. بی‌انتظاری یعنی ویرانی. انتظار نکشیدن، برای ابد پایان یافته است.
hedgehog
آن شب که به اکرام کوهی گفتم دوست دارم برهنه در باغی زندگی کنم که هرگز بارانش قطع نشود در درونم به وحشت افتادم. اما حس کردم در مقابل ترس مقاوم شده‌ام... شهامت آن نیست که ترسی نداشته باشیم، آن است که در مقابل ترس‌هایمان مقاوم باشیم.
hedgehog
او شبیه کسی بود که خدا در آفرینش روحش خسته شده بود.
hedgehog
تو از این‌جا که بیرون بروی به اتاقی احتیاج داری... انسان بی‌خانه از سگ هم نجس‌تر است. همه آن چیزهایی که طبیعت به انسان می‌بخشد برای آن است که بتواند برای خودش خانه‌ای بسازد.
hedgehog
«آزادی را برای چه می‌خواهی؟ با آزادی چه‌کار داری، آزادی برای ما چه دستاوردی داشته، تو چه انتظاری از آزادی داری؟»
hedgehog
گفتم: «پیوسته چیزی هست که تو را به عقب برمی‌گرداند... چیزی که از توانایی‌های انسان پرقدرت‌تر است، یعقوب، من در آن بیابان چیزی آموختم «آن هم این‌كه انسان موجودی است که نباید چیزهای بزرگ را فراموش کند.» با اندوه عمیقی گفت: «تو از خودت فرار نکرده‌ای، تو از خودت بیزار نشده‌ای، بلکه از تنگناها و کم‌عمقی‌های گل‌آلود زندگی به جاهای عمیق‌تری شنا کرده‌ای.»
hedgehog
«زندگی نوری است در صندوقی دربسته. آن صندوق هم شاید در بین صندوق‌های دیگر باشد. هر وقت خواستی زندگی آشکار شود، باید از تاریکی بیرونش بکشی، و همه پوشش و پوسته‌هایش را جدا کنی... یعقوب من نمی‌دانم تو چه هستی و چه داری... اما خودت را سبک کن. بارهای سنگینت را جدا کن، زیورآلات فراوانت را دور بینداز و شنا کن.»
hedgehog
او شبیه سیاره‌ای بود که وزنی بیش‌تر از توان خودش بر آن حمل كرده باشند. سیاره‌ای که اشیایی آن را دربر گرفته‌اند که آن را از تلألؤ می‌اندازند. آن زمان که من دیدمش به هیچ چیز اعتماد نداشت. می‌خواست ذره‌ذره زندگی‌اش را سبک کند تا آن روشنایی که در درونش است بیرون بتابد.
hedgehog
لحظه‌ای است که زبان از کار می‌افتد... وصف‌ناشدنی است. شاید مانند نوری است که از درون شعله می‌کشد.
hedgehog

حجم

۳۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۹۱ صفحه

حجم

۳۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۹۱ صفحه

قیمت:
۱۹۵,۵۰۰
۱۵۶,۴۰۰
۲۰%
تومان