بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین انار دنیا | صفحه ۲۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آخرین انار دنیا

بریده‌هایی از کتاب آخرین انار دنیا

۴٫۰
(۱۵۵)
نفس عمیقی کشید، عمیق‌ترین نفسی بود که تا آن وقت در زندگی‌ام شنیده بودم.
hedgehog
«مهم‌تر از هر چیز من قلبی شیشه‌ای دارم، شیشه‌ای بسیار نازک، کوچکترین دل‌شكستنی مرا می‌کشد، من از شیشه‌ام اگر شکسته شوم ریزریز می‌شوم و فقط ریزه‌هایی از من به جا خواهد ماند. اگر ریزه‌ای از من جا بماند، مرده پلیدی هستم. من اگر بمیرم به گونه‌ای خرد می‌شوم که برای هیچ‌کس قابل تفسیر نیست بداند چگونه خرده‌ریزهای من زندگی‌ را نابود کرده... به همین خاطر دل مرا نشکنید!»
hedgehog
جوانی که تنها مدت کمی است که برای خودش زندگی‌ای از شیشه درست کرده؛ زندگانی‌ای که تنها خودش می‌داند تا چه اندازه نازک است و چقدر زود می‌شكند. اما بی‌باکانه می‌رود و آوازی زمزمه می‌کند، اتاقش پر از گلدان‌های عجیب و غریب است. پر از قوری‌های منقوش چینی. پر از تصاویر پرنده‌ها و بشقاب‌های عجیب که تصاویری از اژدها و پلنگ و لیوان‌هایی با کبوترهای آتشین روی آن‌ها نقش شده است. کمدهای کتابخانه‌اش، میزش، صندوق لباس‌هایش همه شیشه‌ای‌اند، روی یکی از کمدها، گوی شیشه‌ای آبی‌رنگی گذاشته بود که نقشه همه دنیا رویش نقاشی شده بود. گویی که یادآور دنیای شیشه‌ایی بود که من و تو درونش زندگی می‌كنیم، گویی که آمادگی گم و نامشخصی از شکستن را در خود داشت.
hedgehog
پدر بودن آغوش گشودن است. اما من مشتی خاک سیاه بودم... چشمی كه تمام چشم‌اندازش بیابان بود. حس می‌کردم نزدیک شدنم به دیگران و قضاوت کردن در باره آن‌ها، نزدیکی و قضاوت کسی است که زندگی را همیشه چون صحرا می‌بیند.
hedgehog
بعد از ده سال جدایی، هر یافتنی، گم کردن دیگری است،
hedgehog
مرگ هم مانند زندان نوعی خوکردن است. انسان مانند هر چیز دیگری باید گستره‌ای برای خودش اشغال کرده باشد تا بعدها نبودنش حس شود. مانند هر چیز دیگر؛ مثل گلدانی روی میز، یا صدای رادیو از پنجره‌ای، باید ابتدا جایگاهی را اشغال کرده و بعدها گم شده باشند. اما اگر ابتدا چیزی نبوده باشد، صدایی یا رنگی، دیگر نبودنش را حس نمی‌کنی.
hedgehog
این خیال که مرده‌ای و دیگران بی‌تو زندگی می‌کنند و زندگی آن‌ها روال طبیعی خود را در پیش گرفته، آسودگی بزرگی به انسان می‌بخشد. وقتی کسی در انتظارت نیست، بهشتی است بیكران برای تو.
hedgehog
رمل این‌گونه عادتمان می‌دهد که انسان را در تصویر اصلی خودش رؤیت کنیم، آن‌گونه که هست. بی‌هیچ کم و کاستی، بی‌هیچ اضافات تصنعی. من برای همه چیز غریبه می‌نمودم... هر چیز ترسی بی‌اندازه در من ایجاد می‌کرد‌...، من در آن لحظه دنبال یك زندگی‌ تهی می‌گشتم... خالی از هر گونه سایه‌ای.
hedgehog
بیست و یک‌ سال بود که می‌دانستم کجا هستم و چه هستم، می‌دانستم که چرا در آن صحرا اسیرم، اما نمی‌دانستم آن شب در آن قصر چه‌کاره‌ام. آن مکان از خیال من بزرگ‌تر بود، جسمم عادت نکرده بود از اتاقی به اتاق دیگری برود. حس می‌کردم اشیای آن قصر تنهایی مرا می‌کشند. من متعلق به جغرافیایی تهی بودم. جغرافیایی بود تهی از هر تزئیناتی، متعلق به دنیایی بدون دكور، دنیایی که یک انسان غیر از سایه‌اش هیچ چیز دیگری نداشت كه امتداد انسان تنها جهان خودش بود، امتداد روح تنها شن و آسمان بود. آن مدت من به این می‌اندیشیدم که تهی بودن، خام بودن،‌ نبودن هیچ تزئیناتی، زیباترین زندگی است.
hedgehog
بیابان همیشه شب‌ها درخششی نقره‌ای دارد، آسمان جنبشی در خود دارد مثل جنبیدن شن که سیاهی‌اش به ظلمات زغالی خاموش شبیه است، زغالی که حس می‌کنی با نفسی گُر می‌گیرد
hedgehog
من با بو کشیدن سپیده‌دم را تشخیص می‌دهم، زمین در همه‌جا صبح‌ها عطر خودش را دارد.
hedgehog
با اندیشیدن زیاد به جهان جوری می‌شوی که نترسی
hedgehog
ماهی یک بار به من اجازه می‌دادند بیرون، داخل صحرا، بروم. نگهبانی می‌آمد و همراهش چند صد متری روی شن راه می‌رفتم، آن روزها خوش‌ترین ایام زندگی‌ام بود... همیشه هفته‌ای مانده به روز موعود، خودم را آماده می‌کردم. قدم که روی شن‌ها می‌گذاشتم قلبم پرواز می‌کرد... بیست و یک‌ سال جز شن هیچ رفیق دیگری نداشتم. قدم که روی شن‌ها می‌گذاشتم، احساس زنده بودن می‌کردم، زمین را حس می‌کردم، جوانب بی‌حد و حصر خودم را که در آن اتاق مرده بودند، احساس می‌كردم. کم‌کم دیگران را فراموش کردم و تنها چیزی که به آن می‌اندیشیدم کلیت جهان بود... بیست و یک‌ سال زمانی طولانی برای فکر کردن به دنیاست. من، تنها، در آن شن به دنیا می‌اندیشیدم. بیابان را در آغوش می‌گرفتم و گرما به تنم باز می‌گشت، وسعت صحرا احساس بسیار عمیقی نسبت به آزادی در من به وجود می‌آورد. اگر بیست و یک‌ سال در بیابانی اسیر شده باشی، روزی از روزها طوری می‌شوی که جز آن آزادی‌هایی که دریاهای بیكرانه شن به تو می‌بخشد، به چیز دیگری فكر نكنی.
hedgehog
بعد از بیست و یک‌ سال زندگی در بیابان، شن تنها چیزی است که می‌توانی به آن بیندیشی. بعضی شب‌ها می‌شنوی كه کویر صدایت می‌زند. همیشه شب‌ها یا طرف‌های غروب حس می‌کردم بیابان صدایم می‌زند اما مشكل بزرگ این است كه نمی‌دانی چی جواب بدهی. كابوس بیابان را می‌دیدم و اشباحی که رمل پدیدشان می‌آورد و عینهو گردباد می‌پراکند. خیلی طول می‌کشد تا یاد بگیری با رمل حرف بزنی. طی آن بیست و یک‌ سال یاد می‌گیری که هنر حرف زدن با رمل طور دیگری است...، در حرف زدن با شن نباید هرگز منتظر جواب‌ باشی. حرف بزنی و به صدایش گوش بدهی، نه! صدایی است که چون خاکستر زمین آن را می‌برد و می‌رود زیر بار هزاران صدای دیگر.
hedgehog
بوی صحرا به خود گرفته بودم... هر صحرایی بوی خودش را دارد، آن‌هایی که مدت بیش‌تری در آن‌جا زندگی کرده‌اند درکش می‌کنند.
hedgehog
«تمام دنیا را بیماری فرا گرفته است، مظفر صبحدم در این‌جا توی این دنیای زیبا بنشین، این همان کاخی است که من برای خودم ساخته‌ام... برای خودم و فرشته‌هایم... برای خودم و شیطان‌هایم... در این‌جا بنشین و آرام بگیر... فرشته‌های من برای تو، شیطان‌های من نیز برای تو... بیرون طاعون است باید از آن دور باشید... دور، متوجه شدید، باید از طاعون‌ها دور باشی.»
hedgehog
وقتی دروغ می‌گفت همه پرندگان به پرواز در می‌آمدند. از بچگی همین‌طور بود، هر وقت دروغ می‌گفت اتفاق غریبی می‌افتاد: باران می‌بارید، درختان سقوط می‌کردند یا پرندگان جملگی بالای سرمان به پرواز در می‌آمدند.
hedgehog
دستفروشی که سال‌های زیادی عاشق کژال نامی بود این اسم را روی گاری گذاشته بود، گویا کژال هم با پیش‌مرگه‌ای ازدواج کرده بود. پیش‌مرگه‌ای قدیمی که عاشقِ دیگری بود. دیگری هم معشوق دیگری بود و بدین گونه همه ناکامی‌های بزرگ در آن گاری کوچک جمع شده بود.
n re
دوست نداشتم فحاشی‌های مرا بشنوید. اما این‌جا بازار است. اگر آدم فحش ندهد دلش می‌ترکد. اگر روز فحاشی نکنی غروب جنازه‌ات را به خانه می‌کشانند.»
n re
خیلی زمان می‌خواست تا یاد بگیرم انتظار نکشم... آه هیچ هنری از این سخت‌تر نیست که به خودت بیاموزی انتظار نکشی... خدایا... خدایا، انسان چه موجود پر از انتظاری است. چه موجود ناتوانی است.
n re

حجم

۳۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۹۱ صفحه

حجم

۳۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۹۱ صفحه

قیمت:
۱۹۵,۵۰۰
۱۵۶,۴۰۰
۲۰%
تومان