ژاک: آخ! ای کاش بلد بودم همانطور که فکر میکنم حرفم را بزنم! اما آن بالا نوشته شده که کلهام پُر از فکر باشد و برای بیانشان کلمهای به ذهنم نیاید.
در اینجا ژاک در متافیزیکی ظریف و شاید از هر نظر واقعی گیر میافتد. دلش میخواهد به اربابش بفهماند واژه درد معنا ندارد و فقط زمانی معنا پیدا میکند که احساسی را که قبلا تجربه کردهایم به یادمان بیاورد.
rain_88
آیا ما سرنوشت را به دنبال خودمان میکشیم یا سرنوشت ما را؟ چه نقشههای عاقلانهای که نافرجام مانده است و خواهد ماند! و چه نقشههای دور از عقلی که موفق شده است و خواهد شد!
rain_88
چون کسی نمیداند آن بالا چه نوشتهاند، پس نمیداند چه میخواهد یا چه باید بکند، در نتیجه دنبال هوسش میرود و اسمش را میگذارد عقل، در صورتی که عقل همیشه چیزی نیست جز هوس خطرناکی که گاهی به خیر میکشد و گاهی به شر.
rain_88
همیشه به خنده میگفت مذهب و قانون یک جفت چوب زیر بغل است که نباید از کسانی که زانوان ضعیف دارند گرفت.
hadi reshadi
ارباب: هر دو. بگو ببینم ژاک، به زندگی آن دنیا اعتقاد داری؟
ژاک: نه اعتقاد دارم و نه ندارم؛ فکرش را نمیکنم. سعی میکنم از زندگی همین دنیا که به ما ارزانی شده لذت ببرم، مثل مالی که وارث پیشکی دریافت میکند.
hadi reshadi
من نمیدانم ضوابط اخلاقی چیست، فقط میدانم مقرراتی است که به نفع خودمان برای سایرین وضع میکنیم
hadi reshadi
خطر فقط متوجه کسانی است که حرف میزنند؛ و من ساکت میمانم.
hadi reshadi
ژاک: دوست ندارم از زندهها حرف بزنم، چون گاهی آدم از اینکه خوب و بدشان را گفته است خجالت میکشد؛ اگر خوبشان را بگویی شاید بد از آب دربیایند، اگر بدشان را بگویی شاید خوب از آب دربیایند.
ارباب: نه انقدر در مجیزگویی دست و دلباز باش و نه انقدر در انتقاد تلخ؛ همه چیز را همانطور که هست بگو.
hadi reshadi
ما میپنداریم سرنوشت را خودمان تعیین میکنیم در حالی که این سرنوشت است که همواره ما را به دنبال میکشد
hadi reshadi
دوراندیشی همیشه هم خوب نتیجه نمیدهد، اما اگر ناکام شویم میتواند تسلی خاطر و توجیه خوبی باشد
hadi reshadi