بریدههایی از کتاب ژاک قضا و قدری و اربابش
۴٫۰
(۲۲)
چهارصد سال تاریخ رمان بدون ژاک قضا و قدری و اربابش که بحق در کنار رمانهای دنکیشوت و تام جونز و اولیس جای دارد، کامل نیست. به احتمال زیاد دیدرو این رمان را بین سالهای ۱۷۶۵ تا ۱۷۸۴ نوشت و این اثر دوازده سال پس از مرگش، یعنی در سال ۱۷۹۶ منتشر شد.
نسیم رحیمی
«نخستین پیمان دو انسان فانی در پای صخرهای بسته شد که رو به فروپاشی داشت؛ آسمانی را به شهادت وفاداری خویش خواستند که دمی پایدار نبود: همه چیز در درون و در پیرامونشان درگذر بود و آن دو میپنداشتند احساسات قلبیشان تغییرناپذیر باقی میماند. ای کودکان! ای کودکان ابدی!...»
rain_88
باور کنید دوست من، شرف و تقوا اگر حقیقی باشد، برای آنهایی که از این موهبت برخوردارند، قابل خرید نیست.
hadi reshadi
مگر عاشق شدن و نشدن دست ماست؟ وقتی هم عاشق شدیم مگر میشود خودمان را به عاشق نشدن بزنیم؟
hedgehog
آن بچهتان با چشمان قشنگ و پوست زیبا، همان که تُپُلی است؟
ــ حالش از همه بهتر است. چون مُرده.
ــ چیزی به بچهها یاد میدهید؟
ــ خیر، خانم.
ــ نه خواندن، نه نوشتن، نه تعلیمات دینی؟
ــ نه خواندن، نه نوشتن، نه تعلیمات دینی.
ــ آخر چرا؟
ــ برای این که به من کسی چیزی نیاموخت، اما نادانتر از بقیه نیستم. اگر آنها هم باهوش باشند، میشوند مثل من، و اگر احمق باشند، هر چه یادشان بدهم فقط احمقترشان میکند...
دريا
اشعار شاعر جوانم را میخوانم و به او میگویم: شعرهایتان نه فقط خوب نیست، بلکه به من ثابت میکند هرگز شعر خوبی نخواهید سرود. ــــ پس باید شعر بد بگویم، چون نمیتوانم جلوی شاعریام را بگیرم. ــــ چه مصیبت وحشتناکی! آقا، میتوانید تصور کنید چه خفت و خواریی در انتظارتان خواهد بود؟ نه خدایان، نه بندگانشان، و نه کتابفروشها، شاعران میانمایه را عفو نمیکنند: این سخن هوراس است.
M. Hemmati
اشعار شاعر جوانم را میخوانم و به او میگویم: شعرهایتان نه فقط خوب نیست، بلکه به من ثابت میکند هرگز شعر خوبی نخواهید سرود. ــــ پس باید شعر بد بگویم، چون نمیتوانم جلوی شاعریام را بگیرم. ــــ چه مصیبت وحشتناکی! آقا، میتوانید تصور کنید چه خفت و خواریی در انتظارتان خواهد بود؟ نه خدایان، نه بندگانشان، و نه کتابفروشها، شاعران میانمایه را عفو نمیکنند: این سخن هوراس است.
M. Hemmati
اِزوپ میرود. در راه به داروغه آتن برمیخورد. «کجا میروی؟ ــــ اِزوپ جواب میدهد، کجا میروم؟ نمیدانم. ــــ نمیدانی؟ پس میروی زندان. ــــ اِزوپ میگوید، خب دیدی! مگر نگفتم نمیدانم کجا میروم؟ میخواستم بروم حمام، و حالا دارم میروم زندان...»
rezai milad
جنون دو افسر ما چند قرن بود که در اروپا رواج داشت؛ اسمش را گذاشته بودند روحیه سلحشوری. تمام این جماعت مشعشع و تا دندان مسلح که در زره مخصوص و مزین به نشانهای افتخار با اسبهای نمایشیشان جولان میدادند، نیزه در مشت، نقاب کلاهخودشان بالا یا پایین، با تفرعن بههم مینگریستند، یکدیگر را محک میزدند، تهدید میکردند، در خاک میغلتیدند و میدان نبرد را با سلاحهای شکسته پر میکردند، دوستانی بودند که به رسم روزگار، به لیاقت یکدیگر حسادت میورزیدند. این دوستان وقتی نیزه در دست میفشردند و مهمیز به پهلوی اسب میزدند دشمن خونی یکدیگر میشدند؛ و با همان خونخواری میدان جنگ به سر و کله هم میکوبیدند. خب! دو افسر ما هم شوالیههای ماجراجویی بودند که اگرچه در زمان ما متولد شده بودند اما روحیه قدیمیها را داشتند.
muhammad shirkhodaei
آیا کسی پیدا میشود که بتواند وضعیت خودش را درست سبک و سنگین کند؟ حسابی که ما در مغزمان میکنیم کجا و حسابی که روی طومار در آن بالا نوشتهاند کجا. آیا ما سرنوشت را به دنبال خودمان میکشیم یا سرنوشت ما را؟ چه نقشههای عاقلانهای که نافرجام مانده است و خواهد ماند! و چه نقشههای دور از عقلی که موفق شده است و خواهد شد!
muhammad shirkhodaei
دوراندیشی همیشه هم خوب نتیجه نمیدهد، اما اگر ناکام شویم میتواند تسلی خاطر و توجیه خوبی باشد: به همین دلیل حتی روز قبل از هر عملیاتی فرماندهم در چادرش چنان آسوده میخوابید که پنداری در خوابگاه پادگانِ خودش خوابیده، طوری به مقابل آتش دشمن میدوید که انگار در مجلس رقص میرقصد.
muhammad shirkhodaei
آیا کسی پیدا میشود که بتواند وضعیت خودش را درست سبک و سنگین کند؟ حسابی که ما در مغزمان میکنیم کجا و حسابی که روی طومار در آن بالا نوشتهاند کجا. آیا ما سرنوشت را به دنبال خودمان میکشیم یا سرنوشت ما را؟ چه نقشههای عاقلانهای که نافرجام مانده است و خواهد ماند! و چه نقشههای دور از عقلی که موفق شده است و خواهد شد!
muhammad shirkhodaei
آدم نمیداند در زندگی از چه خوشحال باشد و از چه غمگین. به دنبال خیر، شر میآید و به دنبال شر، خیر. ما زیر آنچه آن بالا نوشته شده در جهالت بهسر میبریم و آرزوها و خوشحالیها و ناراحتیـ هایمان یکی از دیگری احمقانهتر است. وقتی گریه میکنم اغلب به این نتیجه میرسم که ابلهم.
ارباب: وقتی میخندی چطور؟
ژاک: باز هم فکر میکنم که ابلهم؛ با این حال نه میتوانم جلو گریهام را بگیرم و نه جلو خندهام را. و همین کفریام میکند.
آرمان
ارباب: باور دارم؛ اما باور ندارم که درست از آب دربیایند.
ژاک: چرا؟
ارباب: چون خطر فقط متوجه کسانی است که حرف میزنند؛ و من ساکت میمانم.
آرمان
من میدانم فیلسوفها از نژادی هستند که برای بزرگان تحملناپذیرند، زیرا جلوشان زانو نمیزنند؛ همچنین برای قضات که تن به دخالت آنها در احکام صادرهشان نمیدهند؛ برای کشیشها که بهندرت آنها را در کلیسا میبینند؛ برای شاعران بیاخلاقی که فلسفه را ابلهانه تبر هنرهای زیبا میپندارند، و برای آنهایی که هجونامههای نفرتانگیز مینویسند اما درواقع چاپلوسی میکنند؛ برای مردم که همواره برده فرمانروایان مستبدی هستند که آنها را سرکوب میکنند، شیادانی که کلاه سرشان میگذارند، و دلقکهایی که سرگرمیشان را فراهم میآورند.
آرمان
اگر کمتر حرفی است که درست فهمیده شود، از آن بدتر این است که اعمالمان هم درست قضاوت نمیشوند.
آرمان
اشعار شاعر جوانم را میخوانم و به او میگویم: شعرهایتان نه فقط خوب نیست، بلکه به من ثابت میکند هرگز شعر خوبی نخواهید سرود. ــــ پس باید شعر بد بگویم، چون نمیتوانم جلوی شاعریام را بگیرم. ــــ چه مصیبت وحشتناکی! آقا، میتوانید تصور کنید چه خفت و خواریی در انتظارتان خواهد بود؟ نه خدایان، نه بندگانشان، و نه کتابفروشها، شاعران میانمایه را عفو نمیکنند: این سخن هوراس است. ــــ میدانم.
آرمان
آخ! ای کاش بلد بودم همانطور که فکر میکنم حرفم را بزنم! اما آن بالا نوشته شده که کلهام پُر از فکر باشد و برای بیانشان کلمهای به ذهنم نیاید.
آرمان
صِرفِ گفتن حقیقت کافی نیست، بلکه باید به دل هم بنشیند
آرمان
کیست که بتواند به داشتن تجربه کافی ننازد؟ کسی که به تجربهاش نازیده، آیا هیچوقت گول نخورده؟ و بعد، آیا کسی پیدا میشود که بتواند وضعیت خودش را درست سبک و سنگین کند؟ حسابی که ما در مغزمان میکنیم کجا و حسابی که روی طومار در آن بالا نوشتهاند کجا. آیا ما سرنوشت را به دنبال خودمان میکشیم یا سرنوشت ما را؟ چه نقشههای عاقلانهای که نافرجام مانده است و خواهد ماند! و چه نقشههای دور از عقلی که موفق شده است و خواهد شد!
آرمان
حجم
۲۴۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۳۵۸ صفحه
حجم
۲۴۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۳۵۸ صفحه
قیمت:
۱۹۶,۰۰۰
۱۳۷,۲۰۰۳۰%
تومان