بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اطلس ابر | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اطلس ابر

بریده‌هایی از کتاب اطلس ابر

۳٫۳
(۱۳)
سه چهارم فرارها از زندان، به خاطر بی فکری با شکست روبه‌رو می‌شه، برای این که همه‌ی ماده‌ی خاکستری»- روی شقیقه‌اش ضربه‌ای زد- «صرفا برای خود فرار صرف می‌شه.» آماتورها حرف از استراتژی می‌زنن، حرفه‌ای‌ها می‌رن سراغ پشتیبانی. مثلا من اگه می‌خواستم با چشم بسته می‌تونستم، اون قفل الکترونیکی خوشگلی که روی دره رو باز کنم، اما تکلیف ماشینِ او طرف در چی می‌شه؟ پول؟ راه فرار؟ می‌بینی بدون پشتیبانی به کجا می‌رسی؟ هیچ جا
زهرا۵۸
این «روزی از روزا» فقط به اندازه‌ی یه کک می‌تونست به‌مون امید بده. یادمه مرونیم گفت آره، ولی به این راحتیا نمی‌شه از شر کک‌ها خلاص شد.
زهرا۵۸
پس حقیقت راستین با اونچه که به نظر حقیقی می‌رسه فرق می‌کنه؟ یادمه مرونیم گفت آره، معمولا این طوره، و به همین خاطره که حقیقت راستین ارزشمندتر و نایاب‌تر از الماسه.
زهرا۵۸
عطش انسانی، تمدن رو به وجود آورد، اما همون باعث مرگش هم شد.
زهرا۵۸
می‌بینم یه همراه جدید داری اینو مودبانه گفت اما یه ماده دینگوی دیوانه توی نگاهش بود. اون؟ به مرونیم اشاره کردم که نشسته بود و حرف زدن ما رو تماشا می‌کن رد. مگهنشنیدی سن زن دریانورد از سن مامان‌بزرگِ من وقتی سانمی دوباره متولدش کرد بیشتره! به اون حسودی نکن! اون مثل تو نیست رُزِز. انقدر نبوغ توی کله‌شه که گردنش داره خرد می‌شه. حالا دیگه رُزِز مودب نبود. پس یعنی من هیچ نبوغی ندارم؟ آخ که امان از دست زنا! همیشه می‌گردن بدترین معنی حرف‌تو پیدا می‌کنن و بعد تو روت در می‌آن که حواست باشه چی بهم می‌گیا. من با همه‌ی کله‌خری و نفهمی‌ام فهمیدم با یه جمله‌ی ملایم می‌شه حال و هوای رُزِز رو عوض کرد. خودت می‌دونی منظورم این نیست مشنگ... نتونستم جمله‌ی ملایم‌مو تموم کنم چون رُزِز چنان محکم گذاشت توی صورتم که نقش زمین شدم.
زهرا۵۸
یه طلوع مه‌آلود، من کار شیردوشی رو تموم کرده بودم که مهمون‌مون پرسید می‌تونه برای چروندن بزها با من بیاد. مامان گفت، آره، حتما. من نگفتم که می‌تونه، فقظ خیلی خونسرد و آروم گفتم چروندن بزها برای آدمایی به نبوغ تو راحت نیست. مرونیم مودبانه گفت هیچ کدوم از کارهایی که دره‌نشین‌ها می‌کنن برای من راحت نیست، میزبان زاکری، اما البته اگه شما نمی‌خواین که من کار شما رو ببینم، مساله‌ای نیست، کافیه بهم بگین. می‌بینین؟ کلماتش مثل ماهی سُر بود و خیلی راحت نه‌ی تو رو به آره تبدیل می‌کرد. مامان داشت چپ‌چپ نگام می‌کرد بنابرین مجبور بودم بگم البته البته، بیا.
زهرا۵۸
محیط یک نفر کلیدی‌ست برای شناخت هویت او
زهرا۵۸
ازش خواستم برایم بگوید بودن در یک خانواده چه حسی دارد. جوابش این بود: «یک بار ضروری!»
زهرا۵۸
برنده‌ها، بازنده‌های حقیقی هستند، چون چیزی یاد نمی‌گیرند؟ پس در آن صورت بازنده‌ها چی هستند؟ برنده؟» من گفتم اگر بازنده‌ها بتوانند از چیزهایی که رقبا به‌شان یاد می‌دهند استفاده کنند، در آن صورت بازنده‌ها در بلندمدت می‌توانند برنده باشند.
زهرا۵۸
دانش بدون تجربه که مثل غذای بدون قوت می‌موناند.
زهرا۵۸
ما همه‌ی آن چیزی هستیم که می‌دانیم
زهرا۵۸
اونقدر با زندگی بیرون ناآشنا بودم که خیال کردم آن مگس یک دستیار است و خودم را بهش معرفی کردم.
زهرا۵۸
من برای اولین بار به نبرد جاذبه رفتم، پله پله و در حالی که میله‌ی کناری پلکان را گرفته بودم. دو دانشجو از پلکان سمتی که مخصوص پایین رفتن بود، پایین آمدند و به ناشی‌گری من خندیدند. یکی از آن‌ها گفت: «طرف حالا حالاها نمی‌تواند اقدام به فرار کند.» آقای چنگ بهم هشدار داد که به آن سمت نگاه نکنم؛ اما من به طرز احمقانه‌ای این کار را کردم و سرگیجه تمام وجودم را گرفت. اگر راهنمایم من را نگرفته بود، حتما افتاده بودم. چندین دقیقه طول کشید تا به طبقه‌ی ششم، بالاترین طبقه رسیدیم.
زهرا۵۸
چه چیزی چشمت را گرفت؟ آه، سبزی رنگ سبز: بعد از این که سقف کروکی سرجایش برگشت، فوردمان کنار یک باغ ژاله‌زده میان ساختمان‌های غصبی سرعتش را کاست. سبزی برگ‌های پرمانند، برگ‌های جدا از هم و خزه‌های خیس خورده. توی غذاخوری تنها نمونه‌های سبز مربع‌های کلروفیل و لباس‌های مشتری‌ها بود و به همین خاطر تصورم این بود که باید چیز خیلی نادر و ارزشمندی باشه. در نتیجه یک باغ ژاله‌زده و رنگین‌کمانی که در امتداد مسیر فوردها خیمه زده بود، من را مبهوت کرده بود.
زهرا۵۸
فورد نزدیک مون‌تاور سقف کروکی مخصوص نواحی شهری را پایین داد و من اولین طلوعم زندگی‌ام را بر فراز کوهستان کانگوون دو دیدم. نمی‌توانم آن چه را که احساس می‌کردم شرح بدهم. خورشید واقعیِ رییس مطلق، با نور گداخته‌اش، ابرهای سنگی، گنبد آسمانش
زهرا۵۸
موهایم با نسیم یک پنکه‌ی نامریی غول‌پیکر پریشان می‌شد.
زهرا۵۸
استراتژی‌ام از همان خانه‌ی اول اشتباه بود. سعی کرده بودم با داد و قال راهم را از این مضحکه به بیرون باز کنم، اما کسی که گیر آسایشگاه افتاده نمی‌تواند چنین کند. برده‌دارن از این که یاغی‌ها را جلوی چشم دیگر برده‌ها ملامت کنند، استقبال می‌کنند. در تمام ادبیات مربوط به زندان که من مطالعه کرده‌ام، از جمع‌الجزایر گولاگ تا گهواره‌ای شریر و حتی مشت در دهان، حق و حقوق باید با چانه‌زنی و دوز و کلک به دست بیاید. مقاومت محبوس تنها حبس را در نظر حبس‌کنندگان موجه‌تر نشان می‌دهد. زمان، زمانِ حقه‌بازی بود. باید نکات زیادی را برای جبران خرابکاری‌ام در نظر می‌گرفتم. باید رفتار مودبانه‌ای را در قبال نوکس سیاه پیش می‌گرفتم.
زهرا۵۸
«قدرت نامحدود در دستان انسان‌های محدود همیشه منجر به ظلم می‌شود.»
زهرا۵۸
«یک ساختمان ساخته‌ی دست است، اما خانه ساخته‌ی دل.»
زهرا۵۸
«دنیای بیرون جایی برای تو نداره. آئورورا هاوس جایی‌ئه که حالا توش زندگی می‌کنی. واقعیت رو فهمیدی یا از آقای ویترز بخوایم که یه بار دیگه همه چی رو براتون توضیح بدن؟» دلم هشدار می‌داد: «بهش بگو بره به درک واصل شه، وگرنه بعدا پشیمون می‌شی.» سیستم عصبی‌ام می‌لرزید و می‌گفت: «بهش چیزی رو بگو که می‌خواد بشنوه، وگرنه همین حالا پشیمون می‌شی.» چه می‌کردم؟ گرچه دل مشتاق بود اما جسم ضعیف.
زهرا۵۸

حجم

۶۷۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۶۲۴ صفحه

حجم

۶۷۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۶۲۴ صفحه

قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
تومان