بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اطلس ابر | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اطلس ابر

بریده‌هایی از کتاب اطلس ابر

۳٫۳
(۱۳)
از حیاط صداهایی شنیدم، از روی بوته‌هایی که دور سرستون را گرفته بودند. برای اولین بار پرنده‌ها را دیدم. صدها چلچله که بالا و پایین می‌رفتند. آن‌ها برای کی آواز می‌خوندند؟ لوگومن‌شان؟ رییس محبوب؟
زهرا۵۸
اگر تجربیات شخصی‌ام به من حق مطمئن بودن رو ندهد، پس تجربیات چه کسی باید این کار را انجام دهند؟
زهرا۵۸
از جات تکون نخور وگرنه تیکه تیکه‌ات می‌کنم!» شوکه؟ چیزی نمانده بود قالب تهی کنم! خوشبختانه کسی که قصد قصابی‌ام را داشت هنوز ده سالش نشده بود و دندانه‌های اره‌برقی‌اش مقوایی بود، اما بانداژهای خون‌آلودش واقعا تاثیرگذار بود. با صدای پایین این را بهش گفتم. صورتش را چروک کرد. «تو دوست مامان بزرگ اورسلایی؟» «آره، یه زمانی بودم.»
زهرا۵۸
امروزه‌روز دیگر جرم و جنایت توسط خلافکارها انجام نمی‌شود، بلکه توسط مدیرانی صورت می‌گیرد که از دست مردم به دورند و در دفاتر فوق مدرن لندنی‌شان لمیده‌اند.
زهرا۵۸
«مردها پول رو اختراع کردن، زن‌ها همکاری دو جانبه رو.»
زهرا۵۸
تنها سلاح ما خشم عمومی‌ئه. همین خشم بود که یوکان دم رو مسدود کرد، نیکسون رو از کرسی کشوند پایین و تا حدودی به شرارت‌ها در ویتنام خاتمه داد. اما خشم به سادگی قابل دستکاری کردن و انحرافه. در وهله‌ی اول به موشکافی و بررسی دقیق احتیاج داری؛ و بعد به آگاهی گسترده؛ تنها وقتی این به یک حد بحرانی برسه، خشم عمومی به وجود می‌آد. در هر مرحله می‌تونه کارشکنی بشه.
زهرا۵۸
خیلی هم برای زندگی به هدر رفته‌ات افسوس نخور. ببخشید که تجربه‌مو به رخ می‌کشم اما تو هیچ تصوری از این که هدر رفتن زندگی چیه نداری
زهرا۵۸
خواست نظرم را در مورد صدای باریتون‌اش بداند. او غرشی از پاگلاچی را برایم اجرا کرد. (در فواصل پایین‌تر صدای خوبی داشت، اما نفس‌گیری‌اش جای کار داشت و تحریرش مثل لرزش تخته‌هایی بود که پشت صحنه‌ی نمایش برای ایجاد صدای رعد از آنان استفاده می‌شود.)
زهرا۵۸
خودپرستیِ نوع بشر عامل انقراض آن است.
زهرا۵۸
آدام ساده‌لوح خوش خیال. آن‌کس که به نبرد با هیولای چند سرِ ذات انسان می‌رود، باید جهانی مملو از درد را به جان بخرد و خانواده‌اش هم به همراه او متحمل این دردها خواهند شد! و تنها هنگامی که در حال بر آوردن دَمِ آخرت هستی، متوجه خواهی شد که زندگی‌ات چیزی بیش از یک قطره‌ی ناچیز در اقیانوسی بی‌کران نبوده!» با این همه، مگر اقیانوس چیزی غیر از اجتماع قطرات است؟
sepide pahlavani
می‌دونم خیلی عاقلانه به نظر نمی‌آد اما قصه‌هایی که در مورد نبوغ گذشتگان و سکونت‌گاه‌های پرنده و بچه‌هایی که توی بطری‌ها بزرگ می‌شدن و تصاویری که در سراسر دنیا دیده می‌شن هم عاقلانه به نظر نمی‌رسه، اما این طوری بوده و قصه‌گوها و کتاب‌های قدیمی اینا رو به ما می‌گن.
سید سروش حقی
یک خودکشی واقعی کاری حساب شده، منظم و آرام است. مردم اظهار فضل می‌کنند که: «خودکشی خودخواهی‌ست». حرفه‌ای‌های کلیسا مانند پدر پا را از این هم فراتر می‌گذارند و آن را توهینی بزدلانه به زندگی قلمداد می‌کنند. ساده‌لوحان دلایل گوناگونی برای این عمل غلط انداز قایل می‌شوند: پرهیز از مقصر شناخته شدن، تحت تاثیر قرار دادن مخاطبان با نسج مغز خود، تخلیه‌ی خشم، یا صرفا به این خاطر که فرد فاقد درد و رنج لازم برای همدردی کردن است. این کار هیچ دخلی به بزدلی ندارد- خودکشی شهامت بالایی می‌طلبد. ژاپنی‌ها ایده‌ی آن را به درستی فهمیده‌اند. نه، خودخواهی آن است که آدم بخواهد کسی دیگر هم وجود غیرقابل تحملش را تاب آورد، این که از خانواده‌ها، دوستان یا دشمنان اندکی تعمق را طلب کند. تنها خودخواهی موجود در این عمل، در تباه کردن روز غریبه‌ها با واداشتن‌شان به مشاهده‌ی یک تصویر شنیع نهفته.
m86
پرسیدم که چرا در حین شلاق خوردن به من لبخند زده بود. «اثر درد عمیق است، آری- اما اثر چشمان دوست از آن قوی‌تر.» گفتم که او تقریبا هیچ درباره‌ی من نمی‌داند و من هم هیچ چیز از او نمی‌دانم. او به چشم خودش اشاره کرد و بعد به چشم من، گویی که این کار توضیحی کامل و کافی باشد.
m86
صلح، آن طور که خداوند عزیزمان گفته، تنها در صورتی یک فضیلت اساسی‌ست، که همسایگانت با تو همدل باشند.
m86
آن‌کس که به نبرد با هیولای چند سرِ ذات انسان می‌رود، باید جهانی مملو از درد را به جان بخرد و خانواده‌اش هم به همراه او متحمل این دردها خواهند شد!
زهرا۵۸
در روز سوم می‌توانستم بنشینم، خودم غذا بخورم، از فرشتگان محافظم و آئوتوئا، آخرین موریوری آزاد در جهان برای نجاتم، تشکر کنم. آئوتوئا اصرار دارد که اگر در کشتی من جلوی پرتاب شدن او را به دریا، به عنوان مسافر قاچاق، نگرفته بودم، او نمی‌توانست مرا نجات دهد و از این رو از لحاظی این آئوتوئا نبوده که مرا نجات داده، بلکه خودم بوده‌ام. حتی اگر این طور هم باشد، باز هیچ دایه‌ای نمی‌توانست مانند آئوتوئا تا این حد مهربانانه به نیازهای متفرقه‌ی من طی این ده روز رسیدگی کند.
زهرا۵۸
خانم هوراکس سکان بحث را پیش از آن که به صخره‌های ناگوار برخورد کند در دست گرفت.
زهرا۵۸
باورهایی که توسط معلمه‌های سرخانه، مدارس و حکومت‌ها در سرت فرو کرده‌اند را بیرون بریز تا حقایق محو ناشدنی وجودت را بیابی.
زهرا۵۸
جودیت می‌پرسد: «این پروژه‌ایه که داشتی روش کار می‌کردی؟» «هنوزم دارم کار می‌کنم.» «برای کی؟» «برای حقیقت.» کنایه‌ی دختر صمیمی و صادقانه‌ست. «من یه روزنامه‌نامه‌نگار مستقلم.» «از کی تا حالا؟» «از وقتی که اخراجم کردن. اخراج من یه تصمیم سیاسی بود مامان. این ثابت می‌کنه که من سراغ یه چیز بزرگ رفته بودم.»
زهرا۵۸
«قبل از این که پاتو توی دفتر من بذاری از کجا می‌دونستی که برادرت مرده؟» یک فتیله‌پیچ اساسی. صلیبی که به گردنش آویزوان بود، فکری را به سرم رساند. «پیتر قدیس.» یک اخم گنده. «چه طور اون؟» «توی یه رویا اون بهم گفت که دِنهلم اخیرا به سوی دیگر رفته. اون گفت به زن برادرت تلفن کن. اون به کمکت احتیاج داره. من گفتم استفاده از تلفن برخلاف قوانین آئورورا هاوسه، اما پیتر قدیس بهم اطمینان داد که پرستار نوکس یه کاتولیک خداترسه که چنین توضیحی رو دست کم نمی‌گیره.» پیشوا با این چرندیات بر جایش خشک شد. («شناخت دشمنت» بهتر از «شناخت خودت» است.)
زهرا۵۸

حجم

۶۷۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۶۲۴ صفحه

حجم

۶۷۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۶۲۴ صفحه

قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
تومان