بریدههایی از کتاب شیدایی
۳٫۸
(۲۶۴)
پدرام: تو دوست داری کسایی که همه چیزت رو ازت گرفتن ببینی؟؟
من: آره
پدرام: دروغ میگی
من: نه، دوست دارم ببینم
پدرام: چرا؟
من: که ازشون بپرسم چرا همه چیزم رو ازم گرفتن؟
پدرام: فکر میکنی بهت جواب میدن؟ اصلا جوابی دارن که بدن؟
من: من میپرسم حتی اگه جوابی نداشته باشن
پدرام: شنیدن سکوتشون دردی ازت دوا نمیکنه
من: ندیدن و حرف نزدن و نبخشیدنشونم آرومم نمیکنه
پدرام: من دیگه به آرامش فکر نمیکنم
haniyeh
انقدر تو خونمون از این حرف ها شنیده بودم که حس میکردم من و پگاه اشتباهی به دنیا اومدیم، حس میکردم خونمون آدماش همه اشتباهن، ما بودیم اما کسی بودن مارو نمیخواست
haniyeh
اینجوری که نمیشه هرکسی باید خودش تصمیم بگیره چه جوری رفتار کنه کاری به بقیه نداشته باشه، شعور همه که یه اندازه نیست
کاربر ۲۸۶۷۵۰۳
ولی نمیدوست اگه آروم تر شدم بخاطر حرفایی که داره از خودش در میاره میزنه نیست، بخاطر همین بودنشه همین حضورش کنار من که میتونست من رو بعد از هرتلخی دوباره شیرین کنه
sss
دستش روکرد جیب شلوارش وچند تا گل یاس مچاله شده درآورد و گرفت سمتم، ازش گرفتم و بوش کردم وگفتم: باز از حیاط شهرداری کش رفتی؟
خندید و گفت: آره
من: نمیگی آخر یکی یچیزی بهت میگه؟
حامد: ازکجا میدونی نگفتن؟
من: پس گفتن؟
حامد: فداسرت که گفتن مهم اینه که تو بوی یاس رو دوست داری
من: حالا چرا پلاسیده شدن؟
حامد: عزیزم ماشین نداشتم بزارم جلو داشبورد، چپوندم تو جیبم
من: بس که بی سلیقه ای خب دستت میگرفتی
حامد: آقا شما بوش رو دوست داری بوش کن چیکار با چین وچروکش داری؟
Ebtesam
اخیرا انقدر وقایع غیر قابل انتظار سریع و پشت سر هم برام اتفاق افتاده که دیگه از هیچی تعجب نمیکنم و واقعا نمیدونم قراره فردا چی پیش بیاد، ولی فعلا بیخیال فردا و فرداها باید از این آرامش و شادی امروز لذت ببرم هیچوقت نباید غصهٔ چیزی که اتفاق نیفتاده و ممکنه هیچوقت هم اتفاق نیفته روخورد
usofzadeh.ir
شاید آدم ها گاهی لازمه طعم ترس از دس دادن رو بچشن تا یکم دقیق تر یادشون بیاد همدیگرو چقدر دوست دارن
usofzadeh.ir
ولی شما بخاطر یه مشکل کوچیک زندگی من رو خراب کردید از یه کاه چنان کوهی ساختید که همش آوار شد سر منه بدبخت. این ها کی هستن که تو میری زندگی خصوصی من رو براشون تعریف میکنی و اونا هم بهت راه و چاه نشون میدن؟ بیجا میکنن راجع به من و زن و زندگیم نظر میدن دعا کن نفهمم این هم صحبتات کیان وگرنه یه آبرویی ازشون میبرم که دیگه برا کسی نسخه دوا گلی نپیچن
usofzadeh.ir
من امروز تو حرف های حامد نه بویی از احترام شنیدم نه حس کردم در مقابلم احساس مسئولیتی داشته باشه نه شونه هاش رو برا تکیه کردن مناسب دیدم از فردا میرم دنبال کارهای طلاقم وقتی یه تصمیمی درسته دیگه عقب انداختنش فقط تلخی لحظه های انتظار رو بیشتر میکنه پس هرچی زودتر بهتر
usofzadeh.ir
ما از هم جدا میشیم برا هممون هم بهتره اینجوری نه دیگه من به کسی تکیه کردم که هوام رو نداره نه تو مجبوری برا نگه داشتن کسی که جرات نداری به بقیه بگی دوستش داری تلاش کنی نه مامان ها فکر میکنن حرفشون بی اهمیته
دستش رو ول کردم و با اخم گفتم: میفهمی چی میگی؟
مانیا: آره دارم راه درست رو پیشنهاد میدم
من: من که گفتم حرفم اشتباه بود دیگه اینا چیه داری میگی؟
مانیا: با همون حرف اشتباهت خودت رو بهم نشون دادی، فهمیدم تا کی و کجا میتونم روت حساب کنم
usofzadeh.ir
مگه هرکی هرچی خونده همون شده؟! مهندس مکانیک بازیگری میکنه کسی که عکاسی خونده حسابدار شرکت شده و اونی که رشتش جغرافیا بوده حالا دستیار دندونپزشکه! خب من هم روانشناسی خوندم ولی باید قبول کنم که ممکنه هیچوقت روانشناس نشم، حالا نمیدونم شایدهم تلاشم رو کردم و شدم!
usofzadeh.ir
من همین خنده های الکیش روهم دوست داشتم
usofzadeh.ir
آدم به بچه دوست و همسایه و فامیل هم محبت میکنه اینها که بچه های خودش بودن واقعا که بعضی ها از آدم بودن فقط شکل ظاهریش رو دارن. مینا چرا قبول کرده پنهونی با یه مرد زن و بچه دار ازدواج کنه؟ همه مقصرن همه حتی اون خونواده مینا که بخاطر یه انتخاب اشتباه دخترشون رو ترک کردن و نگفتن تو این جامعه بی پشت و پناه چه جوری میخواد از پس خودش بربیاد! بدتر از همه تصور صحنهٔ افتادن پگاه و حالت اون لحظه پدرام عصبیم میکرد خوب میتونستم درکش کنم، از دست رفتن عزیزترین فرد زندگیش جلو چشمش، این موقعیت آدم بزرگهارو از پا در میاره چه برسه به یه بچه، کم کم داشتم بغض میکردم که پاشدم از کلاس رفتم بیرون.
usofzadeh.ir
مینا بعد ازاون اتفاقها خودکشی کرد، اون همینجوریش هم افسردگی شدید داشت یکی از بچه هاش هم جلو چشمش مرد و اون یکی دیوونه شد، مینا هیچوقت تو زندگیش زن قوی نبوده، اون نتونست با این چیزا کنار بیاد، آدمای ترسو و ضعیف ترحیج میدن نباشن و نبینن
usofzadeh.ir
شیوا: ازدواج با این؟! عمرا فقط دکتر، مهندس، خلبان
من: با این اشتهایی که تو داری چاق میشی ها میخوای یکم رژیم بگیر
usofzadeh.ir
تو دوست داری کسایی که همه چیزت رو ازت گرفتن ببینی؟؟
usofzadeh.ir
پدر و مادر من هیچوقت زندگی آرومی با هم نداشتن، یا بهتره بگم اونا اصلا"زندگی"با هم نداشتن، مادرم زن دوم پدرم بود، زنی که پنهونی گرفته بود و کسی جز خودش از وجودش خبر نداشت، اون با زن اولش و بچه ای که از اون داشت زندگیش رو میکرد فقط گاهی میومد به ما سر میزد، نه که دلش برامون تنگ شه فقط میومد باهامون تمرین جهنم کنه، همیشه تو دعواها سر مادرم داد میزد و میگفت که اون بزرگترین اشتباه عمرشه از همه چی شاکی بود و بیشتر از همه از بودن منو پگاه، اون از زن دومش بچه نمیخواسته وقتی ام که بچه دار شدن نه یکی که دوتا همزمان، همین خیلی عذابش میداد، انقدر تو خونمون از این حرف ها شنیده بودم که حس میکردم من و پگاه اشتباهی به دنیا اومدیم، حس میکردم خونمون آدماش همه اشتباهن، ما بودیم اما کسی بودن مارو نمیخواست
usofzadeh.ir
آینده ای که همیشه تو ابهامه، تو حرف میزنی، براش نقشه میکشی و رویا می بافی اما فقط بخشی از اون طبق رویاهای تو پیش میره اونم تازه اگه خیلی همت کنی و برا بدست آوردن همون بخششم کلی بجنگی
usofzadeh.ir
ولی چقدر جالبه چیزی که برا ما توهمه و قبولش نداریم برا یکی دیگه همه چیزه و داره باهاش زندگی میکنه...
nwshak
ولی چقدر جالبه چیزی که برا ما توهمه و قبولش نداریم برا یکی دیگه همه چیزه و داره باهاش زندگی میکنه...
Aida.Z
حجم
۹۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۳۳ صفحه
حجم
۹۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۳۳ صفحه
قیمت:
رایگان