بریدههایی از کتاب شیدایی
۳٫۸
(۲۶۵)
آخوندی سفید از مرحوم پدرش براش مونده بود با یه خونه هشتاد متری سمت بلوار فردوس که با مادرش و خواهرشانزده سالش حدیث زندگی میکردند، انصافا مادرش با حقوقی که از پدرش جا مونده بودخونه رو اداره میکرد و توقع زیادی از حامد نداشت اما حامد خودش خیلی جاها کمک میکرد و مخصوصا هوای حدیث رو خیلی داشت که این موضوع با غیرت بودن حامد رو نشون میداد و من رو د
saeedeh amini
آخوندی سفید از مرحوم پدرش براش مونده بود با یه خونه هشتاد متری سمت بلوار فردوس که با مادرش و خواهرشانزده سالش حدیث زندگی میکردند، انصافا مادرش با حقوقی که از پدرش جا مونده بودخونه رو اداره میکرد و توقع زیادی از حامد نداشت اما حامد خودش خیلی جاها کمک میکرد و مخصوصا هوای حدیث رو خیلی داشت که این موضوع با غیرت بودن حامد رو نشون میداد و من رو د
saeedeh amini
حامد: بدنبود یچیزی مثل
saeedeh amini
حامد: بدنبود یچیزی مثل
saeedeh amini
باشه مرسی، سرکارت چطور بود؟
حامد:
saeedeh amini
تصمیمم برا موضوع پایان نامم کاملا جدی بود، هرچند نامزدم حامد مخالف بود اما مطمئن بودم میتونم قانعش کنم، رفتم اتاق استاد سهیلی یه خانم تقریبا شصت ساله که همیشه مشوق من بوده، موضوع رو باهاش مطرح کردم اولش چند ثانیه سکوت کرد اما بعدش گفت بنظرم عالیه فقط باید محدودترش کنی
saeedeh amini
شاید همیشه نباید چیزی رو که آدما دوست دارند بگیریم، شاید باید چیزی رو که بدشون میاد بگیریم و سعی کنیم از این به بعد خوششون بیاد!!!
maha
آدمای ترسو و ضعیف ترحیج میدن نباشن و نبینن
MIM
دیدی ما بچه ها میفهمیدیم؟ ما میفهمیدیم و هیچکی حواسش به فهمیدن ما نبود.
MIM
ولی شاید اگه نتونم این اخلاقم رو کنار بزارم هیچوقت یه روانشناس خوب نشم، اصلا نشم مگه هرکی هرچی خونده همون شده؟! مهندس مکانیک بازیگری میکنه کسی که عکاسی خونده حسابدار شرکت شده و اونی که رشتش جغرافیا بوده حالا دستیار دندونپزشکه! خب من هم روانشناسی خوندم ولی باید قبول کنم که ممکنه هیچوقت روانشناس نشم،
Bahar
هرچند ما قهر نبودیم ولی برا اثبات قهر نبودنمون لازم بود با هم حرف بزنیم.
sss
اون بیرونی که ازش حرف میزنی شده میدون مسابقه، درسته؟ همه میترسین یه جا کوتاه بیاین و بقیه حقتون رو هورتی بکشن بالا زندگی رو خیلی جدی گرفتید اصلا هم حواستون به کوتاهیش نیست
parijim
چیزی که برا ما توهمه و قبولش نداریم برا یکی دیگه همه چیزه و داره باهاش زندگی میکنه...
{ آیه راد } کتاب نخوان همیشگی :)
شاید آدم ها گاهی لازمه طعم ترس از دس دادن رو بچشن تا یکم دقیق تر یادشون بیاد همدیگرو چقدر دوست دارن
Fatemeh
شاید آدم ها گاهی لازمه طعم ترس از دس دادن رو بچشن تا یکم دقیق تر یادشون بیاد همدیگرو چقدر دوست دارن
elaheaftab64
شایدهم فرید تقصیری نداره حتمامامانش هیچ قصهٔ جز بزبزقندی بلد نبوده و انقد این رو براش گفته که این هم توهم زده، شیطونه میگه یه روز گرگ شم برم بره هاش رو بخورم تا قصش تکمیل شه شاید با کامل شدن قصه حالش خوب شه!!!
کاربر ۲۰۶۳۶۹۷
یعنی آدما عوض میشن؟؟؟ انقدر که دیگه نمیتونن همون آدم قبلی باشن با همون درگیریای قلبیشون؟!
کاربر ۲۰۶۳۶۹۷
هر دو خندیدیم و گفتم: شیوا خانم اونجا به این امید نزنی هر روز یکی رو از رو پله ها بندازی پایین این برخورد برا تو فیلماست تو واقعیت اینجوری بشه پسره بر میگرده میگه مگه کوری خانوم جلوپات رو نگاه کن
کاربر ۲۰۶۳۶۹۷
این بیچاره وضعش خیلی داغونه صبح به صبح فکر میکنه بزبزقندیه و باید بره برا بچه هاش علف بیاره،
کاربر ۲۰۶۳۶۹۷
اینجوری که نمیشه هرکسی باید خودش تصمیم بگیره چه جوری رفتار کنه کاری به بقیه نداشته باشه، شعور همه که یه اندازه نیست ولی شما با این کارت یعنی در واقع میزاری دیگران نوع رفتارت رو مشخص کنن، مگه شما از خودت اراده نداری؟
من: دارم ولی...
پدرام: ولی اون بیرونی که ازش حرف میزنی شده میدون مسابقه، درسته؟ همه میترسین یه جا کوتاه بیاین و بقیه حقتون رو هورتی بکشن بالا زندگی رو خیلی جدی گرفتید اصلا هم حواستون به کوتاهیش نیست
"nda"
حجم
۹۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۳۳ صفحه
حجم
۹۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۳۳ صفحه
قیمت:
رایگان