بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دست درازتر از پا | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دست درازتر از پا

بریده‌هایی از کتاب دست درازتر از پا

امتیاز:
۳.۸از ۳۶ رأی
۳٫۸
(۳۶)
کسی را توی آیینه دیدم که تصویری نداشت!...
min
و همانطور که بزرگ و بزرگتر شدیم، یادمان رفت پری کوچک داستانمان تا آخرش خوب ماند!...
_SOMEONE_
کاش پشت این احساس دلتنگی، یک دریچه رو به عرشت باشد...
S
رفتن به سادگی پوشیدن یک جفت کفش است!...
la lumière
او راست می‌گفت که هیچ چیز من به آدم نبرده! من بیشتر از اینکه به حرف‌هایم فکر کنم به سکوت‌هایم فکر می‌کنم..
nardoon
چراغ‌های شهر را یکی یکی خاموش کردند! چشم‌هایش داشت به تاریکی عادت می‌کرد...دلش هری ریخت.. صدای آن بر دار آویخته در گوشش پیچید که می‌گفت: خداوندا نگذار آنچنان که عادتمان داده‌اند زندگی کنیم...
𝑁𝑎𝑧𝑎𝑛𝑖𝑛
آدم خطرناکی بود!... پرنده را در قفس نگه می‌داشت و ماهی را در تنگ آب!... و تمام عمرش به آزادی می‌اندیشید!!!...
hassan fatemi
هی هی هی!...چرا نمی‌فهمند جنایت تنها شلیک با گلوله نیست!...کف دست‌هایشان رد گلوی همان دیوانه است که از یک نگاهشان به بعد، دیگرهرگز نخندید!!!...
Farzane H
خداوندا نگذار آنچنان که عادتمان داده‌اند زندگی کنیم...
Autumn
تا خود صبح نگران بود که قرص ماه به اندازهٔ کافی اتاقش را روشن نکند!... خورشید که آمد، بازهم خواب ماند!
fateme
ما آدم‌های بدی نیستیم...ما تنها فراموش کرده‌ایم!... و همانطور که بزرگ و بزرگتر شدیم، یادمان رفت پری کوچک داستانمان تا آخرش خوب ماند!...
مادربزرگ علی💝
من می‌توانم خودم را در آیینه ببینم و لبخند بزنم، اما شب که می‌شود، هرگز!
Farzane H
اشک‌هایت را پاک کن... این جماعت عمریست کلاهشان را سفت چسبیده‌اند که باد نبرد، برای همین است که کسی کلاهش را بالاتر نمی‌گذارد...
رعنا
حس آن کودکی را دارم که هواپیما را صدا می‌کرد اما صدایش به آسمان نمی‌رسید ... می‌دانست نمی‌رسد اما باز هم از سر ذوق با تمام وجودش فریاد می‌زد...آخر او بزرگترین فاصله‌ای که دیده بود همان خط کش یک متری بود که خانم معلم با آن تنبیهش می‌کرد...
ثنا
ماندن به پای بعضی‌ها یا اصرار برای داشتن بعضی چیزها...همین فریادهای بیهوده را میگویم ...همین صبوری‌هایی که گاهی عمر آدم را تلف می‌کنند
کتابخور!
و همانطور که بزرگ و بزرگتر شدیم، یادمان رفت پری کوچک داستانمان تا آخرش خوب ماند!...
✿↝...برکت...↜✿
چیزی بزرگ و مهیب تمام وجودش را گرفته... چیزی مثل دیوارهای قدیمی شهر که نمی‌خواهد یا نمی‌تواند جلو این همه آفتاب را بگیرد و صورت‌های سوختهٔ مردمان رنجور روز به روز زرد و زردتر می‌شود...
𝑁𝑎𝑧𝑎𝑛𝑖𝑛
شهر من کثیف می‌گرید و من تا به حال لبخندش را ندیده‌ام! و هرگز نمی‌خواهم!... میدانم... لبخندهایش لبخندهای کثیفی می‌شود!...اگر کثیف بخندد تو دیگر هیچ وقت به ماهیان نخواهی خندید...
*_*Parisa
آسمان را گر دگر ابری نباشد باک نیست!... دل من یک آسمان، پر ابرست... هر نفس یک دردست بس عمیق و سنگین... هر نفس یک تیرست بر دلم، کو تسکین؟
مادربزرگ علی💝
کسی در آیینه بود... کسی که هر شب برای گذشته‌اش نقشه می‌کشید!...
هانی

حجم

۳۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

حجم

۳۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

قیمت:
رایگان