بریدههایی از کتاب دست درازتر از پا
۳٫۸
(۳۶)
اشکهایت را پاک کن...
این جماعت عمریست کلاهشان را سفت چسبیدهاند که باد نبرد، برای همین است که کسی کلاهش را بالاتر نمیگذارد...
:)
تا خود صبح نگران بود که قرص ماه به اندازهٔ کافی اتاقش را روشن نکند!...
خورشید که آمد، بازهم خواب ماند!
:)
اینجا از درختهایش آدمهایی آویزانند که کال بر زمین می افتند، تلخند مانند آسمانشان!
:)
شهر سوخته بود...
آنها سوخته بودند...اما در آتشی که دودش در چشم ما میرفت...!
:)
آدم خطرناکی بود!...
پرنده را در قفس نگه میداشت و ماهی را در تنگ آب!...
و تمام عمرش به آزادی میاندیشید!!!...
:)
تا خود صبح نگران بود که قرص ماه به اندازهٔ کافی اتاقش را روشن نکند!...
خورشید که آمد، بازهم خواب ماند!
داریوش
و دلم میخواهد تا ابد مشق کند نام پر مهر تو را...پر تکرار...پر تشدید...
مینویسم با قلم یاد کنم این پر از عشقِ همیشه ماندگار...
این صمیمی ماندهٔ این روزگار...
بهار
ما آدمهای بدی نبودیم...
اما از همان کودکی جعبهٔ مداد رنگیهایمان هفت رنگ داشت...
جعبهای که مداد سفیدش شاید گم شد اما تمام نشد!...
بهار
راستی در شهر ما چه کسی از همه زیباتر است...؟
بهار
من در این شهر که حتی یک درخت آبنبات هم ندارد به چه چیز دل خوش کنم؟!
اینجا از درختهایش آدمهایی آویزانند که کال بر زمین می افتند، تلخند
بهار
زیر آوار زیستن تو میدانی چیست؟
زیر آوار زیستن بیهوده زیستن است...بیهوده بودن...
و وای از روزی که بنویسم بیهوده ماندن!
maryam
و همه آغاز و پایان منی تو...
maryam
من بیشتر از اینکه به حرفهایم فکر کنم به سکوتهایم فکر میکنم...
maryam
اشکهایت را پاک کن...
این جماعت عمریست کلاهشان را سفت چسبیدهاند که باد نبرد، برای همین است که کسی کلاهش را بالاتر نمیگذارد...
aarrr7a
حتی اگر آن چوب لباسی مسخره دیگر شبیه بابا لنگ دراز نباشد...
و آن کلاه قدیمیات آن بالا خودنمایی نکند!
هنوزهم همان کنج اتاق ماندهای...
هنوزهم کفشهایت جلو پادری جفتند تا یادم نرود رفتن به سادگی پوشیدن یک جفت کفش است!...
aarrr7a
ای همه خوبیِ تو ورد دلم...
دل من میخواهد از برایت لحظههایی ناب، پاک...که دلت نجوا کند قصهٔ راز...
و طنین خندهات تا به کجاها برود...تا همین کنار من...
نه! از اینم دورتر...
tasnim
جان من! رفیق من! به تو میاندیشم...من تو را میخوانم...ای همه خوبیِ تو وردِ دلم...
دست بر دامان ایزد آرزو کردم به عشق، از برایت شوق و ایمانی به دل...
تا که از هر چه غمین ست دلت، دور شوی...زین همه حکمت و رحمت تو پر از شور شوی...
tasnim
بقچهای پیچیدم...از همه دلتنگی...وز همه خاطرهها...تا رسانی همه را دستِ فراموشیِ محض...
دل بی طاقت من! بقچه را یا برسان یا که شرت کم کن...
نروی، باز نگردی، من بمانم بی دل!
tasnim
شاید کسی که تقویم را نوشت کسی مثل تو را یک روز شنبه گم کرد که هر روز هفته را به شمردن شنبهها گذراند...
من اما! من یادم نمیآید...هم من شمار روزها از دستم در رفته، هم تو خیلی وقتست چوب خطت پر شده...
شاید کسی که تقویم را نوشت کسی مثل تو را یک روز شنبه گم کرد اما اوهم به جمعه که رسید بالاخره خسته شد!...
من هم شمار روزها از دستم در رفته...
tasnim
هنوزهم کفشهایت جلو پادری جفتند تا یادم نرود رفتن به سادگی پوشیدن یک جفت کفش است!...
tasnim
حجم
۳۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۳۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
قیمت:
رایگان