بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دست درازتر از پا | صفحه ۱۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دست درازتر از پا

بریده‌هایی از کتاب دست درازتر از پا

امتیاز:
۳.۸از ۳۶ رأی
۳٫۸
(۳۶)
یک روز می‌خواستی، حالا دیگر نمی‌خواهی... مثل آنها که روزی می‌خواستند، حالا دیگر نمی‌خواهند... فوقش می‌نویسند پای جوانیت!...
~sahar~
طعم توت فرنگی می‌خواهد جمعه عصرهایم...
~sahar~
به تمام دنیا پشت کرد... پری داشت اما با آن پرواز نکرد... یک جمعهٔ غمگین پر را برداشت و زیر دماغ آسمان کشید... آسمان عطسه‌ای کرد و ستاره‌ها فرو ریختند... ماه از آن بالا افتاد و برای قرن‌ها زندانی مرداب شد... بالاخره صبح شد و خورشید هم آمد...
~sahar~
و خوشا بر تو که رفتی ...
~sahar~
هر نفس یک دردست بس عمیق و سنگین...
~sahar~
آسوده باش ای ذهن بیهوده گو! کسی تو را نمی‌فهمد...
~sahar~
دنیا عجیب است! اما عجیب‌تر از آن چشمهایشان!...
~sahar~
دوست دارم ماه را توی دستم بگیرم
~sahar~
شاید تمام نقطه نقطه‌ها را بشمارم تا به خوابی عمیق و شاید راحت بروم و تازه آنجا چشم‌هایم به جهانی باز شود که برفک‌هایش تنها و تنها سفید باشد وآدم برفی هرگز از حرارت آب نشود، آن هم دقیقاً در وسط حیاط در مرکز خانه!...
~sahar~
سیب‌ها چه حالی می‌شوند وقتی زمین می‌خورند!...
~sahar~
زندگی روی این گوی تو خالی می‌تواند تو را کاملاً عوض کند..
~sahar~
می‌خواهم تعریف کنم...که من از این چند سال زندگی روی این دایرهٔ خاکی فهمیده‌ام معنای رفاقت را کسی می‌داند که اغلب حماقت می‌کند...
~sahar~
دوست دارم برای یک شب هم که شده از درخت کاج بالا بروم، درست کنارهمان میوهٔ کاج کوچک که آن بالا برای خودش لم داده بنشینم و گوشم را نزدیک نبض کوچکش بگیرم تا بشنوم زندگی در آن بالا بالاها چه بر سرش آورده.
~sahar~
اشک‌هایت را پاک کن... این جماعت عمریست کلاهشان را سفت چسبیده‌اند که باد نبرد، برای همین است که کسی کلاهش را بالاتر نمی‌گذارد...
~sahar~
راستی در شهر ما چه کسی از همه زیباتر است...؟
~sahar~
تو یادت نمی‌آید...! تو یادت نمی‌آید قصهٔ هر شب پدرت را...، قصهٔ همان آیینه که هر وقت سوالی از او می‌پرسند حقیقت را نشان می‌دهد...
~sahar~
اینجا از درخت‌هایش آدم‌هایی آویزانند که کال بر زمین می افتند، تلخند مانند آسمانشان!
~sahar~
شهر سوخته بود... آن‌ها سوخته بودند...اما در آتشی که دودش در چشم ما می‌رفت...!
~sahar~
گفتمش نفسم گرفت! چرا سقف آرزوها کوتاه است؟ نگاهم کرد!...
~sahar~
آدم خطرناکی بود!... پرنده را در قفس نگه می‌داشت و ماهی را در تنگ آب!... و تمام عمرش به آزادی می‌اندیشید!!!...
~sahar~

حجم

۳۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

حجم

۳۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

قیمت:
رایگان