بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وضعیت آخر | صفحه ۲۴ | طاقچه
۴٫۲
(۲۶۶)
... شما یک دستگاه از بهترین نوع عالی و کامل از دقت و ظرافت دارید که برای استفاده یک انسان هنرمند و لایق ساخته شده است، اما بعد آن را به دست مکانیک بی‌تجربه و نالایقی می‌دهید که فقط نقایص و محدودیتهای آن را برای شما می‌گوید ــ و اینکه وسایلش گیر نمی‌آید!» ( ۴ ) اگر بچه نمی‌تواند از کامپیوتر خود استفاده کند، به احتمال بسیار زیاد، یا هرگز در عمرش ندیده کسی بدرستی از آن استفاده کند، یا کسی را نداشته به او نشان دهد که چطور می‌شود از آن استفاده کرد.
zbabaxni
آنها که نمی‌توانند گذشته را به یاد آورند محکوم‌اند که آن را تکرار کنند.
zbabaxni
سؤالی که پدر و مادرها می‌توانند به هنگام هر رفتار نامأنوس بچه از خود بکنند این است که بپرسند «قبلاً چه پیش آمد؟» چه شد که بچه این کار را کرد؟ رفتار اصلی چه بود؟ این کار را اول که کرد؟ این حرف را اول چه کسی زد؟ پاسخ به انگیزه‌ها، از آنچه که انگیزه‌ها را به وجود می‌آورد دور نیست. عادت به این رفتار که انسان سؤال صحیح را در موقع صحیح بکند و جواب صحیح را پیدا کند، آدم را زودتر به سرچشمه مشکلات می‌رساند.
zbabaxni
این یک واقعیت است که اگر بچه را وقتی کوچک است مثل بچه نوازش کنید وقتی بزرگ شد تا عمر دارد دیگر احتیاج به نوازشهای بچگانه نخواهد داشت (عباراتی نظیر «لوس کردن» بچه یا «این عادت باید از سرش بیفتد» در نظر من همیشه حرفهایی خام و ظالمانه بوده‌اند، و من به این چیزها چنان حساسیت داشته‌ام که هنوز گمان می‌کنم کسانی که آنها را اختراع کرده‌اند خاله‌زنکها یا ساحره‌هایی بودند که در زمانهای خیلی قدیم در کلبه‌های تاریک ارواح، در باتلاقهای دور افتاده، زندگی می‌کردند!)
zbabaxni
احتمالا، به قول «پیاژه»، در حدود دو سالگی، یعنی در آن موقعی که انسان کوچک تازه به جستجوی واقعیت و دلایلی برای سیستم علت و معلولی برمی‌آید. در این زمان حساس اگر تناقضها و خلاف‌گوییهای مغلوب‌کننده‌ای وجود داشته باشد طفل ممکن است هرگونه بناسازی فکر و معنی را رها کند. («از هر طرف که نگاه می‌کنم هیچ چیزی معنی ندارد.») و امکان دارد به آنچه که به سرش می‌آید از نقطه نظر زمان (که باید بگذرد) نگاه کند، نه از نظر رابطه خودش با اطرافیان و رویدادهای محیط.
zbabaxni
نتیجه جنبی و تسخیرکننده این مراحل ــ این ادب کردنهای بیهوده و خسته کننده ــ ایجاد احساسهای منفی در «کودک» است. بر پایه این احساسهای منفی، انسان کوچک در سالهای اولیه زندگی‌اش به این نتیجه می‌رسد که «من "خوب" نیستم.» ما این برچسب همه‌جانبه و تخمینی را که بچه خودبخود احساس می‌کند، وضعیت «غیر خوب» یا «کودکی که خوب نیست» می‌نامیم. این نتیجه‌گیریها و تجربیات مداوم، این احساسهای ناشاد که در پی هم می‌آیند و یکدیگر را تأیید و تثبیت می‌کنند نیز در مغز بچه به‌طور دائم ضبط می‌شوند و پاک شدنی نیستند.
zbabaxni
ز یکطرف (به‌طوری که ضبطهای ژنتیک ثابت کرده است) او باید اضطرارآ گهگاه و بی‌موقع احتیاجات طبیعی خود را برآورد، باید حرکت کند، باید اکتشاف کند، بفهمد، بشکند، سروصدا کند، احساسهای خود را نشان دهد، و تمام لذتهای حرکت کردن و کشف کردن را تجربه کند. و از طرف دیگر، به‌طور مداوم ــ عمدتآ از طرف پدر و مادر ــ از او خواسته می‌شود که این لذتها و رضایتمندیهای اساسی را به‌خاطر رضایت پدر و مادر و به‌خاطر اینکه دوستش داشته باشند کنار بگذارد، و عاقل باشد. موضوع «رضایت و دوست داشتن» پدر و مادر که مدام ظهور می‌کند و غیب می‌شود و آن مفهوم عجیب «عاقل بودن» در نظر بچه که هنوز ذره‌ای از روابط علت و معلولی و عقل را نمی‌فهمد، از جمله اسرار عجیب و غیرقابل فهم است.
zbabaxni
بجز پدر و مادر اصلی، منابع دیگری نیز برای کسب اطلاعات «والد» وجود دارند. بچه سه ساله‌ای که هر روز ساعتهای متمادی جلو تلویزیون می‌نشیند. هر چه که می‌بیند و می‌شنود ضبط می‌کند. برنامه‌هایی که او تماشا می‌کند، درست مانند رفتار پدر و مادر، برنامه‌های آموزنده و القاء کننده «مفهوم یاد داده شده زندگی» می‌شوند. اگر او برنامه‌هایی که شامل خشونت و خونریزی است تماشا کند، به عقیده من خشونت و خونریزی را در «والد» خود ضبط می‌کند. به خود می‌گوید: «آره، همین‌طور است. زندگی همین است.» اگر پدر و مادر تلویزیون را خاموش نکنند، یا کانال را تغییر ندهند، و خودشان نیز از آن لذت ببرند، بچه البته نتیجه مضاعف خواهد گرفت ــ هم از تلویزیون و هم از پدر و مادر ــ و بالمآل برای خشونت و خونریزی اجازه و تشویق مضاعف خواهد یافت
zbabaxni
با وجود این، پس از مدتی آنها نیز، وقتی کم‌کم متوجه می‌شوند واقعآ راه دیگری هم وجود دارد، طرز فکرشان تغییر می‌کند. دانش قابل استفاده‌ای از «والدبالغ ـکودک»، بتدریج این امکان اشتیاق را برای «بالغ» به وجود می‌آورد که مرزهای تازه زندگی را بررسی کند؛ اشتیاقی که همواره در درون ولی زیر خاکستر احساس «غیرخوب» مدفون بوده است. آیا انسان «اختیار» دارد؟
lordartan
سومین عاملی که مردم را وادار می‌کند بخواهند تغییر کنند این است که ناگهان متوجه می‌شوند که تغییر ممکن است. این بویژه اثر قابل توجه «تحلیل رفتار متقابل» بوده است. چه بسا بیماران یا اشخاصی وجود داشته‌اند که دیگر اهمیتی به زندگی یا به تغییر و بهبودی در زندگی خود نمی‌داده‌اند، ولی از طریق آشنا شدن با موضوع «تحلیل رفتار متقابل» چه از راه خواندن کتاب، شنیدن سخنرانیها یا فقط شنیدن از این و آن، ناگهان علاقه‌مند شده‌اند؛ درک این که امکانات تازه‌ای وجود دارد آنها را به هیجان می‌آورد، و می‌خواهند بیشتر درباره آن اطلاع به دست بیاورند ــ و بدین ترتیب اشتیاقشان برای تغییر افزایش می‌یابد. از طرف دیگر، نوع دیگری از بیماران نیز هستند که اگرچه از تمام علائم مشهود گرفتاری درونی رنج می‌برند، در عین حال حاضر به تغییر هم نیستند؛ گویی در قرارداد ورود آنها به کلینیک آمده است که «من مایلم به من کمک کنید، اما به این شرط که خوب نشوم
lordartan
چیز دیگری که مردم را مجبور می‌کند که بخواهند تغییر کنند، نوع کند ولی تدریجی نومیدی روح است، که همان ملال یا دلمردگی از زندگی است. این حالت آدمی است که سالها با احساس «خوب که چی؟» زندگی کرده است، و سرانجام درون خودش فریاد می‌زند «خوب که چی؟!»... و تغییر می‌خواهد.
lordartan
سه چیز مردم را مجبور می‌کند که بخواهند تغییر کنند: یکی آنکه آنها تا حد تحمل خود رنج کشیده‌اند. آنها آنقدر سر خود را به همان دیوار سنگی کوبیده‌اند که دیگر می‌گویند بس است، خسته شدم. آنقدر بیهوده سکه در سوراخ ماشین قمار انداخته‌اند و نتیجه نگرفته‌اند (بُردی نداشته‌اند) که بالاخره تصمیم گرفته‌اند دیگر سعی نکنند، یا به سراغ دستگاه دیگری بروند. سردرد میگرن آنها دیگر قابل تحمل نیست. زخم معده آنها شروع به خونریزی کرده است. سیگار ریه‌هایشان را سیاه کرده است. الکلی شده‌اند. دیگر به آخر خط تحمل رسیده‌اند. تقاضای کمک دارند. می‌خواهند تغییر کنند.
lordartan
هرمان ملویلمی‌گفت: «مردی که واقعآ علم دارد لغات مشکل زیادی بکار نمی‌برد... لغات مشکل و بزرگ مشکلات بزرگ را حل نمی‌کنند.»
بنده خدا
هرمان ملویلمی‌گفت: «مردی که واقعآ علم دارد لغات مشکل زیادی بکار نمی‌برد... لغات مشکل و بزرگ مشکلات بزرگ را حل نمی‌کنند.»
بنده خدا
هرمان ملویلمی‌گفت: «مردی که واقعآ علم دارد لغات مشکل زیادی بکار نمی‌برد... لغات مشکل و بزرگ مشکلات بزرگ را حل نمی‌کنند.»
بنده خدا
افلاطون خوبی را در عقل می‌دانست، موسی در عدل، و مسیح در محبت.
مهسا حامدیان
من با خود در تعارضم. من عظیمم. من شامل چندینم. والت ویتمن
مهسا حامدیان
فقط زوجهای جوانی که «والد» شان از متن یک ازدواج خوب اطلاعات کافی دارد می‌توانند شانس موفقیت داشته باشند. بیشتر مردم هیچوقت یک «ازدواج خوب» را در عمرشان ندیده‌اند.
Mähi
ازدواج پیچیده‌ترین رابطه انسانی است.
Mähi
«تحلیل رفتار متقابل» واقع‌بینانه است زیرا بیمار را با این واقعیت مواجه می‌سازد که صرفنظر از هر آنچه در گذشته اتفاق افتاده او خودش مسؤول آنچه در آینده اتفاق می‌افتد خواهد بود. علاوه بر این، اشخاص را قادر به تغییر می‌سازد تا بتوانند در خود یک نوع کنترل شخصی و جهت‌یابی شخصی ایجاد کنند، و همچنین به این واقعیت دست یابند که همواره آزادی حق انتخاب دارند.
کاربر ۲۰۰۰۶۹۳

حجم

۳٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

حجم

۳٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
۹۸,۰۰۰
۳۰%
تومان