بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مردی که زنش را با کلاه اشتباه می‌گرفت | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مردی که زنش را با کلاه اشتباه می‌گرفت

بریده‌هایی از کتاب مردی که زنش را با کلاه اشتباه می‌گرفت

انتشارات:نشر نو
امتیاز:
۴.۰از ۶۲ رأی
۴٫۰
(۶۲)
تنها کسانی از آرامش غایی و امنیت روحی بهره‌مندند که گذشتۀ حقیقی را دارند یا به یاد می‌آورند.
MARY
 و به نقل از جورج الیوت که می‌گفت خوب بودن در حد خطرناک، خیلی وقت‌ها، علامت یا منادی وقوع یک حمله است
MARY
دست دراز کرد و سر همسرش را گرفت و خواست آن را بلند کند و روی سرش بگذارد. ظاهراً همسرش را جای کلاهش گرفته بود! اما همسرش حالتی داشت که انگار به این چیزها عادت دارد.
Chia.V
(اگر مردی پا یا چشمش را از دست داده باشد، می‌داند که پا یا چشمش را از دست داده است، اما اگر خویشتنی را ـ خویشتن خود را ــ از دست بدهد نمی‌تواند بداند؛ زیرا دیگر خویشتنی ندارد که بداند).
Samira ghafoori
او هیچ واژه‌ای، هیچ واژۀ صریح و روشنی برای بیان این غریبی، این تاریکی (یا سکوت) حسی، ندارد. تاریکی و سکوتی که شبیه به نابینایی یا ناشنوایی است. او واژه‌ای پیدا نمی‌کند، ما هم واژه‌ای پیدا نمی‌کنیم و جامعه هم واژه‌ای و همدلی‌ای برای این حالت ندارد. با نابینا دست‌کم با مراقبت و دلواپسی رفتار می‌شود؛ می‌توانیم حالت او را تصور کنیم و طبق آن رفتار کنیم، اما وقتی کریستینا با درد و ناشیانه سوار اتوبوس می‌شود چیزی جز پرخاش‌هایی خشم‌آلود نمی‌شنود: «خانم چه‌تان است؟ کورید؟ مستید؟» چه جوابی می‌تواند بدهد که من «گیرندگی حس عمقی ندارم؟» فقدان حمایت و همدلی اجتماعی درد و رنجی است مضاعف: معلول است، ولی معلولیتش آشکار نیست. به هر حال او که نابینا یا فلج نیست، به طور آشکار مشکل ندارد، پس با او مثل یک متظاهر یا یک کودن برخورد می‌شود. این اتفاق برای کسانی می‌افتد که در حواس پنهانشان اختلال دارند (هم‌چنین برای بیمارانِ دچار اختلال دهلیزی، یا کسانی که لابیرنت آن‌ها برداشته شده است).
farnaz Pursmaily
اول بار که او را دیدم مانده بودم که آیا محکوم است نوعی موجودِ هیومی یا نوسانی بی‌معنی بر سطح زندگی باشد، و آیا راهی برای گذرکردن از این گسیختگی ناشی از بیماری هیومی وجود دارد؟ علم تجربی به من گفته است وجود ندارد، اما علم تجربی و تجربه‌گرایی روح را به حساب نمی‌آورد، آنچه هستی شخص را تشکیل می‌دهد به حساب نمی‌آورد. این شاید علاوه بر درسی بالینی، درسی فلسفی هم باشد: این‌که در سندروم کورساکوف یا در اختلال مشاعر یا در هر فاجعه‌ای که در آن صدمۀ عضو و فروپاشی هیومی بزرگ باشد، باز همیشه این امکان هست که آن گسیختگی از طریق هنر، شرکت در فعالیت‌های مذهبی، و ارتباط با روح انسان علاج شود، آن هم در شرایطی که در نگاه اول یک وضعیت علاج‌ناپذیر گسیختگی عصب‌شناختی به نظر می‌رسد.
farnaz Pursmaily
«و شما، جیمی، چند سالتان است؟» به طرز عجیبی، با شک و تردید لحظه‌ای مکث کرد، انگار مشغول حساب‌وکتاب باشد. «خُب، باید نوزده سالم باشد، جشن تولد بعدی بیست‌ساله می‌شوم.» نگاه کردم به مرد موخاکستری‌ای که پیش رویم نشسته بود و ناگهان کار نسنجیده‌ای کردم که هیچ‌وقت خودم را به خاطرش نمی‌بخشم ـ حتی اگر ذره‌ای هم احتمال داشت که جیمی واقعیت را می‌دانست، باز نهایت بی‌رحمی در حقش بود. آینه‌ای به او دادم و گفتم: «بیایید، در آینه نگاه کنید و بگوید چه می‌بینید. این یک آدم نوزده‌ساله است که در آینه به شما نگاه می‌کند؟»
farnaz Pursmaily
تنها کسانی از آرامش غایی و امنیت روحی بهره‌مندند که گذشتۀ حقیقی را دارند یا به یاد می‌آورند.
amineh
«شبح»، به آن معنی که متخصصان مغز و اعصاب به کار می‌برند، تصویر یا خاطره‌ای از بخشی از بدن، معمولاً یک عضو، است که تا ماه‌ها یا سال‌ها پس از قطع آن عضو به طور دائم باقی می‌ماند.
امیررضا نوری
می‌خواهم تا جایی که می‌توانم به عمیق‌ترین، غنی‌ترین، و مثمرثمرترین وجه زندگی کنم. می‌خواهم و امیدوارم که در این زمان باقی‌مانده دوستی‌هایم را عمیق‌تر سازم، با تمامی کسانی که دوستشان می‌دارم خداحافظی کنم، بیش‌تر بنویسم، و اگر قدرتی در من مانده باشد مسافرت کنم
مصطفی
شود.» آخرین کارهای خود لوریا، مانند ذهن مردی که بیش از اندازه به یاد می‌آورد و مردی با دنیای درهم‌ریخته، تلاش‌هایی بودند برای احیای این سنّت از دست رفته.
lrigrats
وجود ذاتی بیمار در رده‌های بالاترِ عصب‌شناسی و در روان‌شناسی بسیار مهم می‌شود؛ چون در این رده است که پای شخصیت بیمار مستقیماً به میان می‌آید و مطالعۀ بیمار و بیماری از یکدیگر جدایی‌ناپذیر می‌شود. برای تشریح و مطالعۀ این اختلال‌ها حقیقتاً به رشتۀ جدیدی نیاز داریم، رشته‌ای که می‌شود آن را «عصب‌شناختی هویت» نامید،
lrigrats
نخست این‌که آلیور ساکس را پزشکی بیش از حدِ معمول دلسوز و مسئول دیدم. او بیمار را به شکل ماشینی که عیبی پیدا کرده باشد نمی‌دید. نزد او انسانیت بیمار لحظه‌به‌لحظه حضور دارد. از آن پزشک‌هایی که «آدم می‌تواند نه فقط دردش را، که درد دلش را هم به او بگوید.»
lrigrats
بعدها این کتاب دستمایۀ فیلمی به همین نام، با بازی رابرت دونیرو و رابین ویلیامز (در نقش آلیور ساکس)، شد. شاید بتوان این کتاب را از اولین نوشته‌های همگانی‌سازیِ بعضی از مسائل عصب‌شناختی در جامعۀ انگلیسی‌زبان به حساب آورد.
lrigrats
به‌خاطر از دست رفتن همیشگی گیرندگی حس عمقی، احساس می‌کند بدنش مرده است، واقعی نیست، مال او نیست، نمی‌تواند آن را از آن خود بداند. کریستینا قادر نیست واژه‌ای برای این حالت بیابد و تنها می‌تواند از تشابهات با سایر حس‌ها استفاده کند: «حس می‌کنم بدنم نسبت به خودش کر و کور است ... هیچ حسی از خودش ندارد» این‌ها حرف‌های خود اوست. او هیچ واژه‌ای، هیچ واژۀ صریح و روشنی برای بیان این غریبی، این تاریکی (یا سکوت) حسی، ندارد. تاریکی و سکوتی که شبیه به نابینایی یا ناشنوایی است. او واژه‌ای پیدا نمی‌کند، ما هم واژه‌ای پیدا نمی‌کنیم و جامعه هم واژه‌ای و همدلی‌ای برای این حالت ندارد.
فاطمه
می‌گفت: «فوق‌العاده است. باد را روی دست‌ها و صورتم حس می‌کنم و آن‌وقت محو و کم‌رنگ، می‌فهمم که دست و صورتی هم دارم. واقعی نیست، اما به هر حال چیزی هست ـ چیزی که این حجاب مرده و وحشتناک را برای مدتی کوتاه برمی‌دارد.»
فاطمه
کریستینا به شیوه‌ای خارق‌العاده هم موفق شده و هم شکست خورده است. او در انجام کارها موفق شده، اما در بودن شکست خورده است. او به حد کم‌وبیش باورناپذیری در تطابق و سازش موفق بوده است، یعنی تا جایی که اراده و شجاعت و سرسختی و استقلال و انعطاف حواس و سیستم عصبی اجازه می‌دهد. او با وضعیتی بی‌سابقه مواجه شده و می‌شود و با مشکلات و ناهنجاری‌های باورنکردنی جنگیده است، و انسانی تأثیرگذار و راسخ و استوار مانده است. او یکی از آن قهرمانان بی‌نام‌ونشانِ مصیبت‌های عصب‌شناختی است. اما با این حال او برای همیشه مغلوب و معیوب باقی می‌ماند.
فاطمه
«به خدا، به عیسی مسیح قسم که نه ... آدم باید بدن خودش را بشناسد، چی مال خودش است و چی نیست. اما این پا، این چیز ...» بار دیگر چندشش شد. «... جور در نمی‌آید. انگار واقعی نیست، انگار جزئی از من نیست.» من هم که دیگر مثل او حیرت کرده بودم، پرسیدم: «شبیه چه چیز است؟» به‌آهستگی کلمات مرا تکرار کرد: «شبیه چیست؟ به شما می‌گویم شبیه چیست. شبیه هیچ چیز این عالم نیست. چطور یک چنین چیزی می‌تواند مال من باشد؟ نمی‌دانم چنین چیزی اصلاً می‌تواند مال کجا باشد ...»
فاطمه
بسیاری از بیمارانی که شبح دارند، اما نه همۀ آن‌ها، از «دردِ شبح» یا درد در شبح رنج می‌کشند. گاهی این درد کیفیتی عجیب دارد، اما بیش‌تر وقت‌ها دردی «نسبتاً» معمولی است، تداوم درد در عضوی که پیش‌تر وجود داشته، یا شروع درد در عضوی است که کاش موجودیت واقعی می‌داشت.
فاطمه
حیوانات نیز بیمار می‌شوند، ولی فقط انسان است که کاملاً به ورطۀ ناخوشی می‌افتد.
پریسا همانی

حجم

۵۵۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۷۵ صفحه

حجم

۵۵۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۷۵ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
۸۴,۰۰۰
۳۰%
تومان