بریدههایی از کتاب زندگی جای دیگری است
۴٫۰
(۳۷)
او در مورد پیری که برایش تصوری دور و مبهم بود هیچچیز نمیدانست؛ تمام آنچه از پیری میدانست، این بود که پیری دورهای از زندگی است که در آن میانسالی به گذشته تعلق دارد؛ دورهای که سرنوشت دیگر تمام شده است؛ دورهای که آدم دیگر از این ناشناسِ وحشتناک که آینده نام دارد، وحشتی ندارد؛ دورهای که عشق، وقتی ملاقاتش میکنیم، مسلّم و واپسین عشق است.
Wimpykid
این یک حالت بهشتی بود: بدن، کاملاً میتوانست یک بدن باشد و لازم نبود خود را زیر برگ مو پنهان کند؛ مادر و پسر در فضای نامحدودی از صلح و صفا غوطهور شده بودند. آنها با هم مثل آدم و حوایی که سیب درختِ معرفت را گاز نزده باشند، زندگی میکردند؛ در بدنشان زندگی میکردند، در ورای نیکی و بدی. ماجرا فقط به اینجا ختم نمیشود: در بهشت، زشتی با زیبایی فرقی ندارد، به این معنی که به نظر آنها، تمام چیزهای تشکیل دهنده بدن، نه زشت بود و نه زیبا؛ فقط خوشایند و دلپذیر بود. لثهها حتی اگر دندان هم نداشت، خوشایند بود، ناف خوشایند بود، آن لمبرهای کوچولو خوشایند بود، رودهها که کارشان به دقت تحت نظر بود، خوشایند بود، کرکهای سیخ سیخ بر روی آن کله مسخره خوشایند بودند. مادر با توجه خاصی مراقب آروغ و جیش و اَه پسرش بود و این فقط یک مراقبت ساده مثل مراقبت پرستاری که نگران سلامتی بچه است نبود؛ نه، او تمام حرکات و اعمال این بدن کوچک را عاشقانه زیر نظر داشت.
سوشیانس
سرانجام، بدن داشت به یک استقلال و آزادی تمام و کمال میرسید؛ شکمی که روز به روز بزرگتر و زشتتر میشد، برای این بدن مخزنی بود که بیوقفه مملو از غرور میشد.
بعد از زایمان، بدن مادر وارد مرحله جدیدی شد. وقتی برای اولین بار احساس کرد دهان پسرش بطور غریزی پستانهایش را میمکد، لرزش ملایمی در وسط سینهاش شروع شد و شعاعهای لرزان آن به تمام بدنش دوید... یک خوشبختی بزرگ و بی دردسر، آرامشی پایدار و ماندنی در عین خوشبختی. چیزی که هرگز مانندش را ندیده بود؛ دو بدن، یکی پس از دیگری به تمامی به روی هم گشوده میشدند و چیزی برای پنهان کردن نداشتند. وای! شیر دادن! عاشقانه به دهان بیدندانی که مثل دهان ماهی باز و بسته میشد نگاه میکرد با این تصور که پسرش در حین شیر خوردن، تفکرات و تخیلات و رؤیاهایش را نیز میخورد.
این یک حالت بهشتی بود:
سوشیانس
پس یارومیل چه چیزی داشت که دوستانش او را دوست نداشتند؟ چه داشت که حرص همه را درمیآورد؟ چه چیزی او را از بقیه متمایز میکرد؟
با کمی تردید میتوانیم بگوییم: این موضوع به خاطر ثروت نبود، به دلیل عشق مادرش بود.
کتابخوان🤓
لطافت در لحظهای متولد میشود که ما به آستانه سن عقل پرتاب شدهایم و با دلهره متوجه آن مزایایی از کودکی میشویم که وقتی خودمان بچه بودیم نمیفهمیدیم.
لطافت، ترسی است که در سن عقل به ما القاء میشود.
لطافت، اقدام به ایجاد فضایی مصنوعی است، فضایی که در آن باید با دیگری مثل بچه رفتار کرد.
niloofarmyl
تو دلت میخواهد بروی خارج؟»
یارومیل گفت: «البته.»
سردبیر گفت: «بنابراین به نوشتن ادامه بده. من مطمئنم که ما دیر یا زود شاعر صادر میکنیم. کشورهای دیگر مونتاژکار و مهندس و گندم و زغال صادر میکنند، اما ما، ثروت اصلیمان، شاعران غزلسرا هستند. شاعران غزلسرای چک به منظور پایهریزی شعر تغزلی به کشورهای در حال توسعه خواهند رفت. ما میتوانیم در ازای شاعران غزلسرایمان، نارگیل و موز بگیریم.»
شلاله
ماجراهای بزرگ ملتها نمیتواند باعث فراموش شدن ماجراهای کوچک دلها بشود
نعیم صدفی
«اینکه دنیا آزاد نیست، به اندازه اینکه آدمها آزادیشان را فراموش کردهاند بد نیست»
ELNAZ
«به عنوان مادر، من خوشبختم، اما مادر فقط مادر نیست، زن هم هست.»
ELNAZ
زاویه نمیخوابد که در خواب، برای بیداری نیرو بگیرد. نه، این حرکت یکنواختِ پاندول خواب ـ بیداری که در سال، سیصد و شصت و پنج بار تکرار میشود، برای او ناآشناست.
در نظر او خواب، چیزی جدای از زندگی نیست؛ خواب برای او زندگی است و زندگی خیال. او از این خیال به خیالی دیگر میرود، مثل اینکه از این زندگی به زندگی دیگری رفته باشد.
کاربر ۳۸۱۷۲۹۶
فکر میکنید گذشته برای این قابل تغییر نیست که دیگر گذشته و تمام شده؟ وای، نه. لباس گذشته از تافتهای هزار رنگ درست شده و هر بار که به طرفش برمیگردیم، آن را به رنگ دیگری میبینیم.
عاطفه
مسلماً شعری که او نوشته بود، شعری آزاد و مستقل و غیر قابل درک بود، درست مثل واقعیت، واقعیت که با هیچکس سازش نمیکند و فقط به این اکتفا میکند که وجود دارد؛
عاطفه
لطافت در لحظهای متولد میشود که ما به آستانه سن عقل پرتاب شدهایم و با دلهره متوجه آن مزایایی از کودکی میشویم که وقتی خودمان بچه بودیم نمیفهمیدیم.
لطافت، ترسی است که در سن عقل به ما القاء میشود.
لطافت، اقدام به ایجاد فضایی مصنوعی است، فضایی که در آن باید با دیگری مثل بچه رفتار کرد.
لطافت، ترس از عاقبت عشق جسمانی نیز هست؛ کوششی است برای نجات عشق از دنیای بزرگسالان، دنیایی که فریبنده و اجبارآمیز و سنگین شده از تن و مسئولیت است؛ لطافت، کوششی است برای نگریستن به زن به مثابه یک کودک.
عاطفه
او در رؤیای مرگ، بینهایت را جستجو میکرد. زندگیاش به طرزی ناامید کننده حقیر بود و تمام چیزهای دور و برش پیش پاافتاده و عاری از درخشش؛ اما مرگ مطلق است؛ غیر قابل تقسیم است، و غیر قابل تغییر.
عاطفه
مسلماً شعری که او نوشته بود، شعری آزاد و مستقل و غیر قابل درک بود، درست مثل واقعیت، واقعیت که با هیچکس سازش نمیکند و فقط به این اکتفا میکند که وجود دارد؛
عاطفه
ویکتور هوگو، در سن بیست سالگی از دیدن نامزدش، آدل فوشه (Adle Foucher)، که در یک پیادهروی گِلآلود دامنش را بالا زده و ساق پایش را در معرض دید گذاشته است، خشمگین میشود. بعد در نامهای خشک و جدی او را سرزنش میکند که: به نظر من شرم و حیا به مراتب مهمتر از لباس است و تهدیدش میکند که: اگر نمیخواهی مرا مجبور کنی که به اولین بیشرمی که جرأت کند به طرف تو بچرخد سیلی بزنم، مواظب آنچه در اینجا به تو میگویم باش!
mj94
«این واقعاً خوب است که پلیس مستقیماً خودش شب شعر ترتیب میدهد.»
«چرا پلیس نه؟ چرا نه؟»
«البته، چرا که نه؟ ممکن است پلیس و شعر بهتر از آنچه که بقیه فکر میکنند با هم جور دربیایند.»
«چرا با هم جور درنیایند؟»
«چرا نه؟»
«بله. چرا نه؟»
mj94
در ضمن، آنقدر بیحوصله و غمگین بود که قدرت دفاع برایش باقی نمانده بود
mj94
«هنر مدرن یک جنبش هدایت شده علیه بورژوازی و دنیای آن بوده است.»
mj94
آدم نمیتواند کاملاً خودش باشد، مگر زمانی که کاملاً در میان دیگران باشد.
mj94
حجم
۲۷۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۳۸ صفحه
حجم
۲۷۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۳۸ صفحه
قیمت:
۱۲۱,۰۰۰
۸۴,۷۰۰۳۰%
تومان