بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه‌های نصرالدین | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصه‌های نصرالدین

بریده‌هایی از کتاب قصه‌های نصرالدین

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأی
۳٫۰
(۲)
جنازه‌ای را از کوچه عبور می‌دادند. ملاّ با پسرش ایستاده بود. پسر پرسید: بابا در این صندوق چیست؟ گفت: آدم. پرسید: کجایش می‌برند؟ جواب داد: جایی که نه خوردنی باشد و نه پوشیدنی، نه نان، نه هیزم، نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا، نه گلیم، گفت: پس بابا به خانه ما می‌برند.
منمشتعلعشقعلیمچکنم

حجم

۱۲۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۲۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۲۴,۵۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد