بریدههایی از کتاب خانه افعی
۴٫۲
(۱۰۰)
اما بعضی سؤالها بهتر است نپرسیده باقی بمانند.
banoo
حذف کردن یک مسئلهٔ مهم، درست مثل این است که دروغ بزرگی بگویی.
Tasnim Jalali
. نخواهم گفت که مقدر بوده اینطور بشود. من این وضع را دگرگون خواهم کرد.
vania
سکوت سنگینی بود که فقط صدای پرندهها آن را میشکست. هوا سرد و بیتکان بود، انگار ساکت ایستاده بود و وزنش را با سرما روی ما میانداخت. برایم فرقی نمیکرد، آخر آن هوای غمگین و خاکستری مناسب آن محل و حال من بود. روزی که مامن مرد، آبیترین و براقترین آسمان ماه اکتبری که در تمام عمرم دیده بودم، بالای سرم بود و با آن رنگ و برقش به احساسم توهین میکرد.
کتیبه سپید
امروز صبح تو کلیسا، عطر تازهٔ تاجها و دستههای گل و گیاهی که ساختمان را تزیین کرده بودند، روی بوی ماندگی همیشگیاش سرپوش گذاشته بود؛ اما گل و گیاه کمکی به حال و هوای سرد و سرسنگین کلیسا نمیکرد. خانمها از روی ادب سرشان را برایم تکان دادند، چون مجبور بودند. خیلی از املاک این حوالی مال من است. اما اسم خانوادهٔ من بد در رفته است، حتی بعد از گذشت چند قرن.
Arefeh
تو به اون پیر غُرغرو، به خالهکاترین عادت داری، به اینکه دائم فکر کنی کار بدی کردی و باید دعوات کنن. برای همین وقتی یک نفر بهت میگه باهوشی و میخواد کمکت کنه، نمیتونی درک کنی.»
مژده
بگذارید بگویم خیلی خوب است که وقتی کسی با نگاهش بهت خنجر میزند، زخمی نمیشوی!
کتاب زندگی
فکر کردم باید از خانوادهٔ گیاهان "صداقت" باشد و مطمئن بودم این تنها نوع صداقتی است که پیش آن حقهباز کهنهکار پیدا میشود.
کتاب زندگی
حتی هوا را هم راحتتر از زمان میشود به جایی سنجاق کرد. من زمان را تسلیم خودم کرده و در بُعدش سفر کردهام، اما زمان هنوز هم به گذشتن ادامه میدهد.
الف طا
چقدر وحشتناک است که آدم بداند به زودی خواهد مرد و هیچکس نتواند کمکش کند.
zohreh
بگذارید بگویم خیلی خوب است که وقتی کسی با نگاهش بهت خنجر میزند، زخمی نمیشوی!
zohreh
احساس کردم صورتم داغ شده و با خودم فکر کردم، چرا آدمها میتونن به خاطر کاری که نکردی، خجالتت بِدن؟
zohreh
ظاهراً هرکس به من میرسید، دلش میخواست ریزش مویم را معالجه کند، حتی خیلی بیشتر از آنکه خودم میخواستم. عجیب است، وقتی ظاهرت با دیگران فرق دارد، آدمها حس عجیب و مسخرهای نسبت به آن پیدا میکنند.
zohreh
عدهای عقیده داشتند خانوادهٔ من نفرین شدهاند. از یک نگاه، درست میگفتند. همهٔ ما با ترس و خرافاتی که جلو پیشرفتمان را میگیرد، نفرین شدهایم.
zohreh
به نظر من جواب همهچی تو گیاههاست، به شرط اینکه آدم بدونه باید باهاشون چهکار کنه.
zohreh
هرگز حاضر نیستم قفسهٔ آشپزخانهای با آن همه شیشهٔ براق و رنگارنگ را ـ که اسمشان دهن آدم را آب میاندازد با یک کمد پر از لباسهای ابریشمی خوشگل عوض کنم.
zohreh
چقدر وحشتناک است که آدم بداند به زودی خواهد مرد و هیچکس نتواند کمکش کند.
بهار
میگفت مردم به شکل و قیافهٔ دخترها خیلی بیشتر اهمیت میدهند و حق با او بود، با نظرش موافقم.
به آنی گفتم: «ببین، برای مردم فرق نمیکنه که تو کی باشی، معمولاً یک دلیلی پیدا میکنن که دیگران رو مسخره کنن. باید یاد بگیری اهمیت ندی.»
بهار
آدمها اون چیزی رو میبینن که دلشون میخواد ببینن
کاربر ۴۴۴۷۶۶۵
«ببین، برای مردم فرق نمیکنه که تو کی باشی، معمولاً یک دلیلی پیدا میکنن که دیگران رو مسخره کنن. باید یاد بگیری اهمیت ندی.»
کاربر ۴۴۴۷۶۶۵
حجم
۲۳۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۹۶ صفحه
حجم
۲۳۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۹۶ صفحه
قیمت:
۱۱۲,۵۰۰
تومان