بریدههایی از کتاب بچههای خاص خانه خانم پریگرین
۴٫۱
(۳۲۲)
هرچه را که زیاد داشته باشی بالاخره حالت از آن به هم خواهد خورد
j
آهی کشید. «نه، تقصیر اون نیست. فقط دلم براش تنگ شده.»
ـ هنوز هم که هنوزه؟
ـ هر روز خدا.
j
«دیدید، بچهها؟ آینده آنطور هم که خیال میکردید پرشکوه نیست. این جای خوب و امن فعلیمان هیچ ایرادی ندارد!» حس کردم این موضوعی است که مدام میخواهد در مغز بچهها فرو کند، اما خیلی هم موفق نمیشد. همین مسئله موضوعی را برایم پیش آورد. یعنی چه مدت بود که در آن "جای خوب و امن فعلی" قرار داشتند؟
Fatemeh.kh
دیگر به هقهق افتادم. البته دلم نمیخواست، ولی دست خودم نبود.
نمیتوانستم جلو خودم را بگیرم. برای همین به همهی چیزهای بد ممکن فکر کردم و به این حالم پر و بال دادم و آنقدر زار زدم و زار زدم که دیگر نفسم بند آمد و میان هقهقها نفسم به شماره افتاد.
j
در کافه را به هم کوبیدم و بیهدف شروع کردم به راه رفتن. گاهی آدم لازم دارد که دری را به هم بکوبد و برود.
j
شغل جدیدم "بهتر شدن" بود.
j
به او گفتم که دوستش دارم، بعد انگار در خودش فرو رفت و ناپدید شد، نگاهش از چهرهی من گریخت و این بار به آسمان و ستارههایش خیره ماند.
j
وقتی هم کلی پول داشته باشی، کار سختی نیست که بگویی پول برایت اهمیت ندارد.
کاربر ۱۲۱۱۲۰۵
(چیزی را دربارهی دروغ گفتن کشف کرده بودم: هرچه بیشتر دروغ میگفتی، گفتنش آسانتر میشد و بیشتر به دامش میافتادی.)
Maedeh
چندتا ستاره به دنیا آمده بودند و نورشان هنوز به ما نرسیده بود؟ اگر همهی ستارهها جز خورشید خودمان همین امشب خاموش میشدند به اندازهی عمر چند نفر باید میگذشت تا بفهمیم که دیگر تنها شدهایم؟
NeginJr
کسی آدم رو تو حریم خودش راه نده، بالاخره ناامید میشی و میری پی کارت. میفهمی چی میگم؟
NeginJr
آدمها وقتی خیلی پیر میشدند، دیگر برایشان مهم نبود کجا زندگی میکنند و قوم و خویشهایشان هم به هر دلیل آنها را به امان خدا رها میکردند؛ دردناک، ولی واقعی بود.
Sara
تازه پذیرفته بودم که بناست یک زندگی عادی را پشت سر بگذارم که رخدادهای غیرعادی شروع شد. اولین مورد مثل رویدادی تکاندهنده و هولناک از راه رسید؛ درست مثل هر واقعهی دیگری که زندگی آدم را تا ابد تغییر میدهد و دو شقّه میکند: شقّهی قبل از واقعه و شقّهی بعد از واقعه. مثل اغلب وقایع غیرعادیای هم که قرار بود برایم اتفاق بیفتد، پای پدربزرگم، آبراهام پورتمَن درمیان بود.
zahra
«قدرتی که در درونش نهفته است در طبیعت بیسابقه است. هیچکس جز خودش نمیداند چه کارها از او ساخته است، خودش نیز تا دست به آن کار نیازیده از آن بیخبر است
Naz66dashti
«نه، تقصیر اون نیست. فقط دلم براش تنگ شده.»
ـ هنوز هم که هنوزه؟
ـ هر روز خدا.
رها
همیشه میدانستم که آسمان سرشار از اسرار است ـ ولی تا همین لحظه نمیدانستم که زمین هم اینگونه است.
zohreh
آدمها وقتی خیلی پیر میشدند، دیگر برایشان مهم نبود کجا زندگی میکنند و قوم و خویشهایشان هم به هر دلیل آنها را به امان خدا رها میکردند؛ دردناک، ولی واقعی بود.
zohreh
لحظهای چشمهایش را تنگ کرد و بعد با تأسف سر تکان داد. «مرا عفو کنید. من مدام عمق جهالت شما را فراموش میکنم.»
ز.م
کلید یدکی را از جای مخصوصش وسط بوتهها آوردم و گفتم: «همینجا وایستا.»
ـ خواب دیدی خیره. برای چی؟
ـ چون نزدیک دو متر قدته، موهات سبزه، بابابزرگ هم تو رو نمیشناسه و یک عالمه هم تفنگ داره.
ز.م
من فقط عملگرا هستم. این اتفاقیه که هر وقت کسی فوت کنه، میافته، جیکوب.
zsmirghasmy
حجم
۳٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۷۹ صفحه
حجم
۳٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۷۹ صفحه
قیمت:
۱۳۲,۰۰۰
۶۶,۰۰۰۵۰%
تومان