به تو نگاه میکنم
به صورت خودم
Mohammad
مگر میشود جهانی که تو را در خود دارد
آنقدر بد باشد؟
مگر میشود؟
YaSaMaN
همه جزییات واضح است
روز، روشن است و بی آواز
دریاچه، آبیست
و جنگل تماشایی
در شرق، ابرها آرام و بی صدا حرکت میکنند
مثل تکههای تاریک نان
من رقص در پارچه مشمعی را میبینم
تَرَک لیوانها را
چراغهایی که خورشید گرمشان میکند
اما
دست و پای خودم را نمیبینم
و نمیدانم
که این خوب است یا بد
که به اینجا برگشتهام
به خانهای که
همه چیز در آن پایان یافته است
negar
به فکرت هستم
غیر از این، چه میتوانم بگویم؟
درختان نخل، سرابی بیش نیستند
و همین طور شن کرانهی دریاها
negar
تو در من جای میگیری
مثل قلاب در حلقه
یک قلاب ماهیگیری
یک حلقه چشم
negar
تکلیف این "من" چیست؟
منی که در آن مرزها
رو به رویت میایستد
در مرزهایی که همیشه میخواهی از آن بگذری
من گاهی کرانهای هستم
که تو به سمتش میتازی
چیزی که
هرگز به دست نمیآوری
من گاهی آن چیزی هستم
که تو را احاطه کرده است
مغز من
با قوطی حلبیهای تو از هم پاشیده است
استخوانها
صدفهای خالی
تخت روان یورشهای تو
من
فضایی هستم
که تو بی حرمت میکنی
به هنگامی که از آن میگذری
negar