وقتی حق وجود آدم را تسخیر میکند، هیچ طلسمی نمیتواند آن را دفع کند.
Saeid
وجودم دیگر داشت کمکم باعث شگفتیام میشد. نکند من فقط به ظاهر بودم؟
Saeid
هر حقی تنها نمود دیگری از یک تکلیف است.
Saeid
من هیچوقت آنی عزیزت نبوده و نیستم، و خواهش میکنم تو هم خیال نکنی که آنتوان عزیز منی. اگر نمیدانی چطور صدایم کنی، صدایم نکن، اینطور بهتر است.
Saeid
خانمهای اصیل قیمت اجناس را نمیدانند و عاشق ولخرجیاند.
Saeid
ارزشش را دارد که آدم زمان را از دُمش بگیرد.
Saeid
کمتر پیش میآید که آدم تنها خندهاش بگیرد.
Saeid
همهٔ این آدمها با حالت جدی نشستهاند و میخورند. نه، نمیخورند. تجدید قوا میکنند تا به وظیفهای که بر دوششان است بهخوبی عمل کنند. هر کدامشان لجاجت کوچک خاص خودشان را دارند که باعث میشود متوجه هستیشان نشوند. بینشان یک نفر هم نیست که خودش را برای کسی یا چیزی ضروری نداند.
tt
من وجود دارم. فکر میکنم که وجود دارم. عجب! این احساس هستی، چه مارپیچ دور و درازی است ــ و من، خیلی آرام، بازش میکنم... کاش میتوانستم جلوی فکر کردنم را بگیرم! سعی میکنم. موفق میشوم: انگار کلهام پر از دود میشود... و باز از سر گرفته میشود: «دود... فکر نکنم... نمیخواهم فکر کنم... فکر میکنم که نمیخواهم فکر کنم. نباید به این فکر کنم که نمیخواهم فکر کنم. چون این هم باز یکجور فکر است.» پس هیچوقت تمامی ندارد؟
فکر من، خود من است: برای همین است که نمیتوانم بس کنم. در همین لحظه هم ــ وحشتناک استــ اگر هستم، به این خاطر است که از بودن بیزارم. این منم، منم که خودم را از آن نیستی که طالبش هستم بیرون میکشم: نفرت و بیزاری از بودن هم خودش شیوهای است برای واداشتن من به بودن، به فرو کردن من توی هستی.
tt
و این مفهوم هستیاش است: اینکه آگاهی از زیادی بودن است.
Aryan