بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات لیمویی | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات لیمویی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات لیمویی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۱از ۷۵ رأی
۴٫۱
(۷۵)
اگه قرار بود همه‌چی به میل تو باشه، پس به میل دیگران هم مشد. اون وقت دیگه سنگ روی سنگ بند نمشد ...
فاطمه
صدای ضبط را بلند کردم: ــ امشب شب مهتابه حبیبم رو می‌خوام ... حبیبم اگر خوابه ... ابی غلتی زد و گفت: «چی خوش‌اشتهایه! معلوم نیست مهتابِ مخواد، حبیبِ مخواد، طبیبِ مخواد، مریضِ مخواد ... بهش فشار آمده. هر کس سر راهش باشه رِ مخواد.»
فاطمه
وقتی دیدم آقا جان با صبوری می‌خواهد بین آن دو آشتی برقرار کند دلم می‌خواست پیشانی‌اش را ببوسم و بگویم: «آقا جان، متانی بینِ من و رفیقم هم پادرمیانی کنی؟ پسر خوبیه. ولی یک مشکلی که داره اینه که تازه فهمیده توی این همه سال هر چی بهش توجه کرده‌م برای خواهرش بوده!» ***
ال آی
ازدواج کنی از تنهایی درمی‌آی و دیگه از این دیوانه‌بازیا درنمی‌آری ... یعنی ان‌قدر گرفتار مشی که وقت نمکنی ... یعنی اگه یک روز هم ببینن با دِرخت‌مِرخت و گل و گیاه حرف مزنی همه درکت مکنن. دیگه نمگن دیوانه؛ مگن ببین بدبخت چی زوری دیده!
فاطمه
خودم تعیین‌کنندهٔ ماجرا بودم که کدام آینده محقق شود؛ اینکه همه از انتخابم تعریف کنند و زندگی‌ام الگوی بقیه شود یا اینکه آینهٔ عبرت بقیه شوم.
فاطمه
از احساسم گفتم؛ از اینکه وقتی آدم عاشق می‌شود چقدر خوب است، اما چه بلاهایی سر آدم می‌آید، اینکه اگر نرسی دیگر رسیدن به چیزهای دیگر برایت جذاب نیست، اما با همهٔ نرسیدن‌ها چقدر زندگی، کلمه‌ها، لحظه‌ها، مسیرها، و روزگار برای آدم معنادار می‌شود.
فاطمه
ولی اگه یک بار توی زندگی‌ش واقعاً معنی عشقِ بفهمه مفهمه که چی بود که مولانا رِ مولانا کرد و چی بود که به خاطرش مجنون آواره شد. شما برای من همچین کسی بودید و همچین حسی به شما داشتم. اگه اشتباه باشه یعنی همهٔ چیزای دیگهٔ زندگی‌م هم اشتباهه.»
رز آبی
«متأسفانه توی جامعهٔ ما فرهنگ غلطی جاافتاده ... وقتی یکی از یکی جدا مشه انگار که چه اتفاقی افتاده! نه آقا جان ... هیچ اتفاقی نیفتاده. گاهی مبینی یک طرف خیانت کرده یا یک طرف معتاد بوده یا بداخلاق بوده یا دستِ بزن داشته یا موارد دیگه که نمخوام حرفشِ بزنم. اختلاف فرهنگی هم که بماند.
فاطمه
بیشتر وقتا وقتی یک زوج از هم جدا مشن، خیلی این‌طوری نیست که ظالم و مظلوم از هم جدا شده‌ان. یعنی مبینی هر دو طرف خواسته‌هایی از یک زندگی داشته‌ان که برآورده نشده و به این نتیجه یَم رسیده‌ان که در آینده هم برآورده نمشه. اینکه قبل از بچه‌دار شدن همچین تصمیمی گرفته بشه خیلی بهتره.
فاطمه
بچه‌ها او را مسخره می‌کردند. اولش خنده‌دار بود. اما از جایی به بعد رفتار بچه‌ها برای من هم آزارنده شد؛ اینکه با کسی شوخی کنی که ناراحت شود دیگر اسمش شوخی نیست.
فاطمه
مامان گذاشت حرف‌هایی را که در دلم مانده بود بر زبان بیاورم و همه را شنید تا تخلیه شوم. وقتی حرفم تمام شد، با مهربانی فقط گفت: «همونی که مگی غلط کرد با تو.»
فاطمه
با بغض گفت: «مگن از دل برود هر که از دیده برود. من از شما دور شده‌م، دیگه منِ جزء فامیل حساب نمکنید. هیش‌کدوم نمخواید با من حرف بزنید.»
فاطمه
از خوشحالی احساس می‌کردم روی همان ابرها هستم و مثل همان‌ها قرار است ببارم. اتفاقاً آن‌قدر چای خورده بودم که به طرف سرویس بهداشتی دانشکده رفتم تا ببارم.
فاطمه
ببین، یک اخلاقی دارم که دوست دارم همه منِ دوست داشته باشن ولی من فقط یک نفرِ. ــ ولی خا بدی‌ش اینه همه رِ دوست داری ولی هیشکی تو رِ نه
فاطمه
در عوض آن‌قدر خود را متعهد می‌دانم که زیبایی کسی، غیر از کسی که دوستش دارم، برایم مهم نیست و اگر قرار شد روزی بچه‌دار شوم به همسرم خواهم گفت برای اینکه بچه‌ام زیبا شود صبح تا شب فقط به خود او نگاه خواهم کرد.
فاطمه
سعدی مِگه به زیورها بیارایند وقتی خوب‌رویان را/ تو سیمین‌تن چنان خوبی که زیورها بیارایی. یعنی شاید بقیه با زیورآلات قشنگ بشن؛ ولی تو خودت ان‌قدر قشنگی که نیازی به این چیزا نداری و اون زیورآلات به خاطر تو به جلوه دراومده‌ان و قشنگی‌شانِ از تو گرفته‌ان.»
فاطمه
وقتی دیدم آقا جان با صبوری می‌خواهد بین آن دو آشتی برقرار کند دلم می‌خواست پیشانی‌اش را ببوسم و بگویم: «آقا جان، متانی بینِ من و رفیقم هم پادرمیانی کنی؟ پسر خوبیه. ولی یک مشکلی که داره اینه که تازه فهمیده توی این همه سال هر چی بهش توجه کرده‌م برای خواهرش بوده!» ***
ال آی
خودت مدانی که من از بچگی یک زحمت‌کش‌آدمی بودم. کلی عرق ریختم. مثل سگ کار کردم. زیر دست این و اون کار کردم، خوار شدم، گشنگی و خستگی کشیدم تا عاقبت بالاخره به اینجا رسیدم و یک رفاه نسبی برای زن و بچه‌م فراهم کردم. ولی خا این رفاه هیچ ربطی به اون زحمتا نداشت. وقتی فراهم شد که پدرزن خدابیامرزم فوت کرد. خواستم بهت بگم چشماتِ باز کنی. شاید بدون عشق بشه زندگی کرد. شاید با عشق بشه بهتر زندگی کرد. ولی بدون پول اصلاً نمشه زندگی کرد. الان همون رفیقت که بهش مخندیدی، به تو مخنده که اون توی شمال تهران خانه داره، تو توی شمال طبر هم نداری.»
sajjadrchesly
با گفتن «خدانگه‌دارتون» لبخند تشکرآمیز زیبایی زد؛ حتی زیباتر از لبخند کسانی که فکر می‌کنند خیلی زیبا هستند، اما می‌روند با پیرمردهای فرتوتِ پیرِ چاقِ طماعِ قاچاقچیِ نزول‌خور ازدواج می‌کنند.
sajjadrchesly

حجم

۳۲۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

حجم

۳۲۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

قیمت:
۳۴۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد