بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کفش‌های قرمز | طاقچه
۲٫۴
(۱۴۶۶)
«کارین» در جوابشان گفت: «خداوند مهربان و بخشنده است و به تمام انسان‌ها نظر لطف دارد».
rezvan
«کارین» کفش‌ها را دریافت کرد و آن‌ها را در اولین فرصت که مصادف با مراسم کفن و دفن مادرش بود، به پا نمود. کفش‌ها یقیناً برای مراسم سوگواری مناسب نبودند، امّا دخترک هیچ کفش دیگری نداشت. «کارین» به‌ناچار پاهای برهنه‌اش را در درون کفش‌های قرمز جا داد و متواضعانه به دنبال تابوت مادر رنج کشیده‌اش به راه افتاد.
$parya$
«خداوند مهربان و بخشنده است و به تمام انسان‌ها نظر لطف دارد».
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
سالن کلیسا به درون می‌‌تابید و دقیقاً محلی را که «کارین» نشسته بود، کاملاً روشن می‌‌ساخت. قلب «کارین» مملو از گرمای عشق و محبت شده بود. روح او از طریق پرتو آفتاب به پرواز درآمده و به آسمان می‌‌رفت. از آن پس، هیچ کس از «کارین» درباره‌ی کفش‌های قرمزش سؤال نکرد و او را شماتت ننمود. «کارین» به‌راستی از کاری که کرده بود، پشیمان گشته و خداوند نیز او را مشمول رحمات خویش قرار داده و بخشیده بود تا روحش آرامش یابد و بتواند به مردمان نیازمند خدمت کند.
saniya
یک‌روز ملکه گذرش به آن قسمت از مملکت افتاد. ملکه یک دختر کوچک همسن «کارین» داشت که پرنسس کشور محسوب می‌‌شد و این زمان به همراهش آمده بود. تمامی مردم روستا از جمله «کارین» قصد داشتند تا برای دیدنش به قصر حکومتی بروند، لذا جملگی به‌صورت رودخانه‌ای مواج روانه قصر شدند. در آنجا پرنسس کوچک در یک لباس ابریشمی سفید جلوی پنجره‌ی قصر ایستاده بود و با تعجب به مردمی که برای دیدارش شتافته بودند، می‌‌نگریست. او لباس دنباله‌دارش را نپوشیده بود و تاجی از طلا بر سرش قرار نداشت، امّا مثل همیشه کفش‌های قرمز زیبا و مراکشی را به پا کرده بود. این کفش بسیار نرم‌تر از کفش‌هایی بودند که پیرزن کفاش روستایی برای «کارین» کوچولو دوخته بود. به‌راستی هیچ کفش دیگری در دنیا یافت نمی‌شد تا آن را بتوان با چنین کفش‌های قرمز بی‌نظیری مقایسه نمود. سال‌ها گذشتند. «کارین» اینک به اندازهی کافی بزرگ شده بود تا او را بالغ و مکلف بدانند. او از طرف بانوی سالخورده چندین لباس جدید و کفش نو دریافت داشت تا خود را آماده‌ی برگزاری مراسم غسل تعمید در کلیسا نماید. کفاش پیر اقدام به اندازه‌گیری پاهای کوچک دخترک در اتاق وی نمود
♥💗🐞لیدی باگ🐞💗♥
کفش‌های قرمز در دوران‌های پیش از این دخترکی زیبا و ظریف زندگی می‌‌کرد. او در تابستان‌ها مجبور بود که با پاهای برهنه به همه جا برود، زیرا از یک خانواده‌ی فقیر و مسکین بود. دخترک در زمستان‌ها نیز کفش‌های بزرگ چوبی به‌پا می‌‌کرد آن ‌چنان‌که پُشت پاهایش کاملاً قرمز می‌‌شدند. در وسط دهکده یک پیرزن کفش‌فروش زندگی می‌‌کرد. او از دیدن این احوالات دلش به درد آمد و مدتی از اوقات بیکاری خود را صرف دوختن یک جفت کفش از تکه‌های یک لباس کهنه‌ی قرمز رنگ نمود. این قطعات خیلی بدترکیب و زمُخت بودند، اما
Daruosh Daruosh
مجموعه «مطالعه در وقت اضافه» با این هدف فراهم شده است تا کاربران طاقچه بتوانند در عرض چند دقیقه یک داستان کوتاه از نویسندگان ایران و جهان را بخوانند. امیدواریم این داستان‌های کوتاه بتواند کمکی کوچک به پربارترکردن دقایق زندگی داشته باشد. دقایقی کوتاه که در میان روزمرگی‌ها، دقایقی زیباتر و ارزشمندتر باشد و در میان لحظات خوبمان جای بگیرد.
♥💗🐞لیدی باگ🐞💗♥
زمانی که «کارین» جلوی محراب کلیسا زانو زد تا به‌عنوان بخشی از مراسم تکه‌ای نان مقدس را بر دهان بگذارد و همچنین جرعه‌ای از جام طلایی بنوشد، هنوز هم تمامی فکر و ذکرش به کفش‌های قرمز رنگش بود. «کارین» آن چنان در افکار شیرین غرق شده بود که به نظرش رسید در حالی ‌که کفش‌های قرمز رنگش را به پا دارد، در حال شنا‌کردن است. او آن چنان مجذوب افکارش شده بود که خواندن سرود مذهبی را فراموش کرد و حتی از خاطرش رفت که خداوند را به‌واسطه‌ی نعمت‌هایش سپاس گوید.
~آلْبا~☘️
قرمز در دوران‌های پیش از این دخترکی زیبا و ظریف زندگی می‌‌کرد. او در تابستان‌ها مجبور بود که با پاهای برهنه به همه جا برود، زیرا از یک خانواده‌ی فقیر و مسکین بود. دخترک در زمستان‌ها نیز کفش‌های بزرگ چوبی به‌پا می‌‌کرد آن ‌چنان‌که پُشت پاهایش کاملاً قرمز می‌‌شدند. در وسط دهکده یک پیرزن کفش‌فروش زندگی می‌‌کرد.
samar
کفش‌های قرمز در دوران‌های پیش از این دخترکی زیبا و ظریف زندگی می‌‌کرد. او در تابستان‌ها مجبور بود که با پاهای برهنه به همه جا برود، زیرا از یک خانواده‌ی فقیر و مسکین بود. دخترک در زمستان‌ها نیز کفش‌های بزرگ چوبی به‌پا می‌‌کرد آن ‌چنان‌که پُشت پاهایش کاملاً قرمز می‌‌شدند. در وسط دهکده یک پیرزن کفش‌فروش زندگی می‌‌کرد. او از دیدن این احوالات دلش به درد آمد و مدتی از اوقات بیکاری خود را صرف دوختن یک جفت کفش از تکه‌های یک لباس کهنه‌ی قرمز رنگ نمود. این قطعات خیلی بدترکیب و زمُخت بودند، اما پیرزن کفاش آن‌ها را با مهارت به همدیگر می‌‌دوخت. او قصد داشت تا این کفش را به همان دخترک فقیر که نامش «کارین» بود ببخشد. «کارین» کفش‌ها را دریافت کرد و آن‌ها را در اولین فرصت که مصادف با مراسم کفن و دفن مادرش بود، به پا نمود. کفش‌ها یقیناً برای مراسم سوگواری مناسب نبودند، امّا دخترک هیچ کفش دیگری نداشت. «کارین» به‌ناچار پاهای برهنه‌اش را در درون کفش‌های قرمز جا داد و متواضعانه به دنبال تابوت مادر رنج کشیده‌اش به راه افتاد.
saniya
کفش‌های قرمز در دوران‌های پیش از این دخترکی زیبا و ظریف زندگی می‌‌کرد. او در تابستان‌ها مجبور بود که با پاهای برهنه به همه جا برود، زیرا از یک خانواده‌ی فقیر و مسکین بود. دخترک در زمستان‌ها نیز کفش‌های بزرگ چوبی به‌پا می‌‌کرد آن ‌چنان‌که پُشت پاهایش کاملاً قرمز می‌‌شدند. در وسط دهکده یک پیرزن کفش‌فروش زندگی می‌‌کرد. او از دیدن این احوالات دلش به درد آمد و مدتی از اوقات بیکاری خود را صرف دوختن یک جفت کفش از تکه‌های یک لباس کهنه‌ی قرمز رنگ نمود. این قطعات خیلی بدترکیب و زمُخت بودند، اما پیرزن کفاش آن‌ها را با مهارت به همدیگر می‌‌دوخت. او قصد داشت تا این کفش را به همان دخترک فقیر که نامش «کارین» بود ببخشد. «کارین» کفش‌ها را دریافت کرد و آن‌ها را در اولین فرصت که مصادف با مراسم کفن و دفن مادرش بود، به پا نمود. کفش‌ها یقیناً برای مراسم سوگواری مناسب نبودند، امّا دخترک هیچ کفش دیگری نداشت. «کارین» به‌ناچار پاهای برهنه‌اش را در درون کفش‌های قرمز جا داد و متواضعانه به دنبال تابوت مادر رنج کشیده‌اش به راه افتاد. در این موقع، یک کالسکه‌ی بزرگ و قدیمی به کنارش آمد که در داخلش بانوی سالخورده‌ای نشسته بود. بانو نگاهی به دخترک مفلوک انداخت و از روی ترحم به کشیش گفت: «لطفاً به پیشنهاد من توجه نمایید. اگر شما آن دخترک را به من بسپارید، من به‌خوبی می‌‌توانم از او مراقبت نمایم».
♥💗🐞لیدی باگ🐞💗♥
من می‌‌خواهم که برقصید، پس برقص.
نویسنده‌کوچك.
«کارین» به ناگهان فرشته‌ای را در مقابلش دید که ردایی بلند به رنگ سفید در برداشت و بال‌هایی بر شانه‌هایش قرار داشتند. فرشته به آرامی بر زمین فرود آمد، صورتش آرام و موقر بود و شمشیری پهن و درخشان در دست فرشته قرار داشت. فرشته با تحکم گفت: «می‌‌خواهم که برقصید. باید با کفش‌های قرمزت آن قدر برقصید تا اینکه سرد و رنگ پریده شوید، پوست بدنت چروک شود و مثل اسکلت گردید. می‌‌خواهم که برقصید، از درب تا درب، هر کجا که بچه‌های پُر شر و شور زندگی می‌‌کنند تا با لگد تو را برانند، چون که آن‌ها صدای کفش‌هایت را خواهند شنید و از تو خواهند ترسید. من می‌‌خواهم که برقصید، پس برقص.
~آلْبا~☘️
در دوران‌های پیش از این دخترکی زیبا و ظریف زندگی می‌‌کرد. او در تابستان‌ها مجبور بود که با پاهای برهنه به همه جا برود، زیرا از یک خانواده‌ی فقیر و مسکین بود.
🍷bad girl
«خداوند مهربان و بخشنده است و به تمام انسان‌ها نظر لطف دارد»
MF
خداوند نیز او را مشمول رحمات خویش قرار داده و بخشیده بود تا روحش آرامش یابد و بتواند به مردمان نیازمند خدمت کند.
خزان
کفش‌های قرمز در دوران‌های پیش از این دخترکی زیبا و ظریف زندگی می‌‌کرد. او در تابستان‌ها مجبور بود که با پاهای برهنه به همه جا برود، زیرا از یک خانواده‌ی فقیر و مسکین بود. دخترک در زمستان‌ها نیز کفش‌های بزرگ چوبی به‌پا می‌‌کرد آن ‌چنان‌که پُشت پاهایش کاملاً قرمز می‌‌شدند. در وسط دهکده یک پیرزن کفش‌فروش زندگی می‌‌کرد. او از دیدن این احوالات دلش به درد آمد و مدتی از اوقات بیکاری خود را صرف دوختن یک جفت کفش از تکه‌های یک لباس کهنه‌ی قرمز رنگ نمود. این قطعات خیلی بدترکیب و زمُخت بودند، اما پیرزن کفاش آن‌ها را با مهارت به همدیگر می‌‌دوخت. او قصد داشت تا این کفش را به همان دخترک فقیر که نامش «کارین» بود ببخشد.
سائوری هایامی
قدیمی به کنارش آمد که در داخلش بانوی سالخورده‌ای نشسته بود. بانو نگاهی به دخترک مفلوک انداخت و از روی ترحم به کشیش گفت: «لطفاً به پیشنهاد من توجه نمایید. اگر شما آن دخترک را به من بسپارید، من به‌خوبی می‌‌توانم از او مراقبت نمایم». «کارین» این ماجرا را شنید و خوشحال
Zahra
در دوران‌های پیش از این دخترکی زیبا و ظریف زندگی می‌‌کرد. او در تابستان‌ها مجبور بود که با پاهای برهنه به همه جا برود، زیرا از یک خانواده‌ی فقیر و مسکین بود. دخترک در زمستان‌ها نیز کفش‌های بزرگ چوبی به‌پا می‌‌کرد آن ‌چنان‌که پُشت پاهایش کاملاً قرمز می‌‌شدند. در وسط دهکده یک پیرزن کفش‌فروش زندگی می‌‌کرد. او از دیدن این احوالات دلش به درد آمد و مدتی از اوقات بیکاری خود را صرف دوختن یک جفت کفش از تکه‌های یک لباس کهنه‌ی قرمز رنگ نمود.
Arefeh
محزون ولی امیدوار گفت: «آه خدای من، لطفاً کمکم کنید!»
نرگس کتابخون

حجم

۱۳٫۴ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۲ صفحه

حجم

۱۳٫۴ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۲ صفحه

قیمت:
رایگان