مادر با خنده گفت: «آه عزیز دلم، تو چقدر بزرگ و گنده شدهای؟ من چطور تاکنون متوجه نشده بودم. تو قبلاً میتوانستی حتی یک فیل را کنارت روی تختخواب جا بدهی!»
آبای سرش را روی قفسهی سینهی مادرش گذاشت و خندید. او در آغوش گرم و پُر مهر و محبت مادرش چون همیشه آرامش مییافت.
♡Melina dorri♡
آبای سرش را روی قفسهی سینهی مادرش گذاشت و خندید. او در آغوش گرم و پُر مهر و محبت مادرش چون همیشه آرامش مییافت.