بریدههایی از کتاب آقای چسبنده
۳٫۱
(۷۸)
سپس بر روی رختخواب دراز کشید و به ماهیها نگریست که چگونه به تعقیب یکدیگر در گذرگاههای آبی میپردازند. زمانی که گروه ماهیها متوقف شدند، «جری» با لبهای ضخیم خویش شروع به خوردن علفهای آبزی کرد. «جری» اندکی بعد به سراغ آقای چسبنده رفت و به او مِک زد، ولی بلافاصله او را به درون جریان آب تف کرد که در نتیجه، حلزون کوچولو ابتدا در آب معلق ماند؛ سپس در کف مخزن و به میان سنگریزههای رنگی افتاد.
آبای در موقع خوردن صبحانه به مادرش گفت: «من فکر میکنم که آقای چسبنده به اندازهی یک ذره رشد کرده است».
🍷bad girl
سنگها و علفهای آبزی نظر انداختند و به دنبال آقای چسبنده گشتند. مادر ناگهان با ذوقزدگی فریاد زد: «آها، آنجا را ببین».
🍷bad girl
برخی از دخترهای همکلاسی آبای گفتند که آقای چسبنده میتواند یک حیوان خانگی ایدهآل برای آنها باشد؛ لذا تا مدتی با حرارت به صحبت در موردش پرداختند.
آبای آن شب مجدداً لامپ روشنایی مخزن ماهیها را روشن کرد تا آقای چسبنده را بیابد؛ لذا او را در حالی یافت که به نوک گیاهان آبزی چسبیده بود. او در مجاورت فیلتر آب قرار داشت، زیرا با حبابهای هوا میتوانست سریعاً به قسمتهای مختلف مخزن برود.
آبای با خودش گفت: «خیلی بامزه و خندهدار است!»
او کوشید تا متصور سازد که چگونه آقای چسبنده همواره مجبور به چسبیدن به اشیا و معلقماندن است. آبای میدانست که این موضوع میتواند بسیار خستهکننده باشد.
آبای به ماهیها غذا داد.
🍷bad girl
آبای مسیر «جاو» را دنبال نمود تا از این طریق آقای چسبنده را بیابد، اما او به شیشهی نزدیک ته مخزن در مجاورت سنگریزهها چسبیده بود.
آبای همان روز در مدرسه در رابطه با آقای چسبندهی اسرارآمیز مطلبی نوشت. دربارهی آقای چسبندهای که آن قدر ریز بود که اغلب آن را با یک سنگریزهی کوچولو اشتباه میگرفتند.
🍷bad girl
هیچ کس نمیدانست که آقای چسبنده چگونه داخل مخزن ماهیها شده است!
مادر با دقت به حلزون کوچک آبزی خیره شد و گفت: «او خیلی کوچک است و فقط به اندازهی یک نقطهی سیاهرنگ دیده میشود».
آبای انتهای پیژامهاش را قبل از اینکه به بستر برود، اندکی بالا کشید و گفت: «این جانداران همیشه از جایی که زندگی میکنند، پایین میافتند. آیا او رشد خواهد کرد؟»
آبای صبح هنگام از رختخواب برخاست و لامپ روشنایی مخزن ماهیهایش را روشن کرد. او مشاهده کرد که «جری» ماهی طلایی چاق مشغول چُرتزدن در کنار گذرگاه سنگی است. «جاو» نیز به تازگی از خواب بیدار شده بود و در حال شناکردن در جلوی مخزن بود و دُم سفید و پُر تحرکش را در شناوری به خدمت گرفته و آن را مرتباً حرکت میداد.
🍷bad girl
مادر گفت: «مقدار زیادی جلبک بر روی دیوارههای مخزن ماهیها رشد کردهاند. من مطمئن نیستم که آقای چسبنده بتواند کاملاً به وظیفهاش یعنی تمیزکردن مخزن ماهیها عمل کند».
بدین منظور آنها ابتدا تمامی ماهیها را با پیمانهای از مخزن خارج ساختند و همگی را در داخل یک کاسهی پُر از آب انداختند. سپس مقدار زیادی از آب مخزن را تخلیه نمودند. آقای چسبنده در مسیر فعالیت آنها قرار نداشت، زیرا به شدت به دیوارهی شیشهای مخزن چسبیده بود.
در حالی که مادر از تمیزکنندهی مکشی برای پاککردن سنگریزههای مخزن بهره میگرفت، آبای تلاش کرد تا برخی شاخههای اضافی علفهای آبزی را کوتاه نماید و آنها را به اندازهی مناسب برساند. سپس سطوح لولهی فیلتر و مسیرهای آبی را با دقت سایید و رسوبات روی آنها را تمیز نمود. مادر نیز در پایان کار اقدام به پُرکردن مخزن با آب تمیز کرد. آبای پرسید: «مادر، آقای چسبنده کجاست؟ او را نمیبینم!»
مادر پاسخ داد: «شاید آن طرف مخزن باشد».
او در حالی که تمام تمرکزش بر تنظیمنمودن آرام و ساکن آب مخزن بود تا محل استقرار سنگریزهها تغییر نیابند، ادامه داد: «نگران نباش دخترم، من کاملاً مراقبم».
ME
مادر با خنده گفت: «آه عزیز دلم، تو چقدر بزرگ و گنده شدهای؟ من چطور تاکنون متوجه نشده بودم. تو قبلاً میتوانستی حتی یک فیل را کنارت روی تختخواب جا بدهی!»
کاربر ۱۲۸
«شاید این طور باشد، اما برخی جانداران وقتی بزرگتر میشوند، زیباتر هستند».
او سپس ادامه داد: «به هر حال عجله کن، زیرا ممکن است قطارت را از دست بدهی».
آبای همان روز در مدرسه سعی کرد که یک فیل نقاشی کند. او برای این کار به یک قطعهی کاغذ بزرگ نیاز داشت تا تمامی هیکل فیل را در آنجا بدهد، ولی معلم چنین چیزی را در اختیارش نگذاشت و مایل بود که نقاشی او را همان گونه که هست، بر دیوار کلاس نصب کند؛ لذا قطعات نقاشی او را با نوار چسب به همدیگر متصل کردند؛ به طوری که قطعات نقاشی درست در وسط فیل به هم میرسیدند. آبای نام کامل خودش را در گوشهی نقاشیش به صورت «آبیگل» نوشت، ولی به جای نقطههای اسمش از شکل حلزونهای کوچک استفاده کرد. معلم خوشحال شد و به او گفت که این کارش بسیار خلاقانه بوده است.
ME
آبای انتهای پیژامهاش را قبل از اینکه به بستر برود، اندکی بالا کشید و گفت: «این جانداران همیشه از جایی که زندگی میکنند، پایین میافتند. آیا او رشد خواهد کرد؟»
آبای صبح هنگام از رختخواب برخاست و لامپ روشنایی مخزن ماهیهایش را روشن کرد. او مشاهده کرد که «جری» ماهی طلایی چاق مشغول چُرتزدن در کنار گذرگاه سنگی است. «جاو» نیز به تازگی از خواب بیدار شده بود و در حال شناکردن در جلوی مخزن بود و دُم سفید و پُر تحرکش را در شناوری به خدمت گرفته و آن را مرتباً حرکت میداد. آبای مسیر «جاو» را دنبال نمود تا از این طریق آقای چسبنده را بیابد، اما او به شیشهی نزدیک ته مخزن در مجاورت سنگریزهها چسبیده بود.
ME
آقای چسبنده
مو مک آلای
ترجمهی اسماعیل پورکاظم
کانون فرهنگی چوک
(از مجموعه مطالعه در وقت اضافه)
❤🌈Diana🌈❤
مادر با خنده گفت: «آه عزیز دلم، تو چقدر بزرگ و گنده شدهای؟ من چطور تاکنون متوجه نشده بودم. تو قبلاً میتوانستی حتی یک فیل را کنارت روی تختخواب جا بدهی!»
آبای سرش را روی قفسهی سینهی مادرش گذاشت و خندید. او در آغوش گرم و پُر مهر و محبت مادرش چون همیشه آرامش مییافت.
♡Melina dorri♡
آبای سرش را روی قفسهی سینهی مادرش گذاشت و خندید. او در آغوش گرم و پُر مهر و محبت مادرش چون همیشه آرامش مییافت.
nikooo
حجم
۸٫۱ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۸ صفحه
حجم
۸٫۱ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۸ صفحه
قیمت:
رایگان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد