بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پنج دقیقه زندگی | طاقچه
تصویر جلد کتاب پنج دقیقه زندگی

بریده‌هایی از کتاب پنج دقیقه زندگی

۳٫۹
(۲۹۱)
و در حالی که نقاشی می‌کرد ادامه داد: «نوک زبونم بود».
هاشمی نداریم اینجا!
ـ مارگارت. می‌‌‌دونه که توی تکراری بی‌پایان گیر افتاده و نمی‌تونه خودش رو رها کنه. ولی می‌‌‌خواد که رها بشه. تا حالا بهش گوش کردین یا به نقاشی‌هاش نگاه کردین. همه چیز اونجاست.
الهه
خورشید در مصر بسیار زرد و گرم است. رنگ زرد فریاد می‌‌‌زند و من فکر می‌کنم این همان کاری است که خورشید بیابان من انجام می‌دهد
آسمان
 اسپ کلمه‌ی زیبایی است درست مثل صدای مار وقتی که می‌خزد.
~sahar~
ولی کلمات چی؟ مارگارت داره با ما حرف می‌زنه و ما هم باید باهاش حرف بزنیم.
الهه
خطاب به دکتر گفتم: «اون می‌‌‌دونه». چشمکی به من زد و گفت: «ببخشید؟» ـ مارگارت. می‌‌‌دونه که توی تکراری بی‌پایان گیر افتاده و نمی‌تونه خودش رو رها کنه. ولی می‌‌‌خواد که رها بشه. تا حالا بهش گوش کردین یا به نقاشی‌هاش نگاه کردین. همه چیز اونجاست.
bita2003
می‌‌‌دونستی کلمه‌ی نسر یک کلمه‌ی سه هم آوایی به این معنا که سه تا کلمه داریم با تلفظ یکسان اما هجی متفاوت. ـ جداً؟! ـ ن‌‌س‌‌ر به معنی کرکس، ن‌‌ص‌‌ر پیروزی و ن‌‌ث‌‌ر به معنی سخن پراکنده، که از همه هم متداول‌تر هست.
Parsa.N
وای، چقدر حیرت‌انگیزه که با شما ملاقات کردم راجر! حیرت‌انگیز. کلمه‌ی جالبی نیست؟ اون هم به خاطر کلمه‌ی حیرت. و اینکه از چیزی یا کسی حیرت بکنی... چه کارهای جالبی می‌‌شه کرد.
maryam
نگاهی به من انداخت و گفت: «سلام، مارگارت هستم و اسم شما....؟» ـ راجر ـ بله، راجر. و در حالی که نقاشی می‌کرد ادامه داد: «نوک زبونم بود».
sareh😊
آفتاب مهتاب، یاد یار...
~sahar~
اینکه از چیزی یا کسی حیرت بکنی... چه کارهای جالبی می‌‌شه کرد.
~sahar~
من واقعاً نمی‌خواستم خودم را درگیر کنم.
yurika stargirl
رنگ زرد فریاد می‌‌‌زند و من فکر می‌کنم این همان کاری است که خورشید بیابان من انجام می‌دهد
yurika stargirl
دکترها می‌‌‌گفت. «نتیجه‌ی یک ضربه‌ی شدید به سر در یک تصادف رانندگی، بیست و سه ماه پیش»
Mr.horen~
است. رنگ زرد فریاد می‌‌‌زند و من فکر می‌کنم این همان کاری است که خورشید بیابان من انجام می‌دهد، دارد سر شهبانو فریاد می‌‌‌زند.
عشق یعنی کتاب
معمولاً این دسته از مصدومان به خاطر از دست‌دادن توانایی‌هایشان در انجام کارهایی که قبلاً انجام می‌‌‌دادند، خیلی سریع خشمگین می‌‌‌شوند و من درکشان می‌‌‌کنم. اما در مورد مارگارت چون نمی‌توانست گذشته را به خاطر بیاورد، چیزی برای عصبانی‌شدن نبود.
امیرحسین
کلوپاترا با ازدست‌دادن آنتونی همه چیز رو از دست داد.
کاربر ۷۷۱۰۹۶۸
«فراموشی از نوع پیشرفته و شدید»
نگار
سلام، مارگارت هستم، و شما؟
نگار
ـ کلماتی که استفاده می‌‌‌کنه فقط یکسری کلمات رسوب شده در ذهنش هستند
(:bahar:)

حجم

۷٫۱ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۵ صفحه

حجم

۷٫۱ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۵ صفحه

قیمت:
رایگان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد