بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب راز کانال کمیل: روایت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل در کانال دوم فکه | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب راز کانال کمیل: روایت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل در کانال دوم فکه

بریده‌هایی از کتاب راز کانال کمیل: روایت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل در کانال دوم فکه

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۱۴۶ رأی
۴٫۸
(۱۴۶)
بچه‌ها به قدری خسته بودند که ایستاده خوابشان می‌برد و به زمین می‌افتادند! نیروهای دیگر آن‌ها را صدا می‌زدند و یا با سیلی آن‌ها را بیدار می‌کردند تا از کانال محافظت کنند. تنها کسی که شجاعانه در کانال راه می‌رفت و به همه‌ی نیروها روحیه می‌داد ابراهیم هادی بود.
مرتضی ش.
هیچ کس نمی‌دانست که مجروحان در آن معرکه به چه می‌اندیشند؟! شاید نو دامادی به بخت خویش می‌اندیشید و شاید پدری به سیمای فرزندش که هرگز او را ندیده ...
مرتضی ش.
لحظاتی بعد بچه‌ها دیدند تعدادی بعثی با برانکارد برای انتقال مجروحان خودشان از خاکریزهای ب شکل جلو آمدند. یکی از بچه‌ها که تیراندازی خوبی داشت نشانه‌گیری کرد و ... بنکدار فریاد زد: نزنید، کسی حق تیراندازی ندارد، مگر ما مثل آن‌ها خبیث هستیم. هر وقت برای جنگ جلو آمدند مردانه با آن‌ها می‌جنگیم. بچه‌ها در عین جوانمردی، گذاشتند تا بعثی‌ها مجروحان‌شان را جمع کنند و به عقب ببرند و خشم خود را از اینکه چند ساعت قبل، آن‌ها مجروحان ما را تیر خلاص زدند، به دستور فرمانده در خودشان فرو بردند.
F.V
شهدای والفجر مقدماتی آن‌قدر غریب هستند که حتی یاران رزمنده هم کمتر از آن‌ها یاد می‌کنند. این عملیات با خیانت‌های آشکار منافقین به اهداف خود نرسید، برای همین بسیاری از بزرگان جنگ، اجازه‌ی صحبت در خصوص این عملیات را نمی‌دادند. حتی بعد از جنگ نیز کمتر کسی از آن‌ها یاد کرد. و من افتخار می‌کنم که برای اولین بار در کشور از حماسه بچه‌های گردان کمیل نوشته‌ام. از والفجر مقدماتی و مظلومیت آن.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
تا ابد این نکته را انشا کنید پای این طومار را امضا کنید هرکجا ماندید در کل امور رو به سوی حضرت زهرا (س) کنید
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
آن‌ها برای بچه‌ها دست تکان می‌دادند و به فارسی از بچه‌ها می‌خواستند تا به سمت آن‌ها بروند. تعدادی از بچه‌ها تصور کردند آن‌ها نیروهای خودی‌اند. به همین خاطر به سختی از کانال بالا آمدند و به سمت کانال دیگر رفتند. اما دشمن بی‌رحمانه آن‌ها را به اسارت گرفته و به شهادت رساند
shariaty
حالا که مردانه تصمیم گرفتید و ایستادید، اگر همه هم شهید شویم، تنها نیستیم. مطمئن باشید مادرمان حضرت زهرا (س) می‌آید و به ما سر می‌زند.
~fatemeh♡
«بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست... تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم برای شما می‌نویسم: «به تو خیانت می‌کنند، تو مکن. تو را تکذیب می‌کنند، آرام باش تو را می‌ستایند، فریب مخور تو را نکوهش می‌کنند، شکوه مکن مردم شهر از تو بد می‌گویند، اندوهگین مشو. همه‌ی مردم تو را نیک می‌خوانند، مسرور مباش... آن‌گاه از ما خواهی بود.» دیگر نایی در بدن ندارم؛ خداحافظ دنیا...
mh
او همچنان که جلو می‌رفت در میانه‌ی کانال چشمش به مجروحی افتاد که هنوز ذکر زهرا، زهرا (س) بر لبانش بود. یک‌باره با پوتین چنان ضربه‌ای به صورتش زد که صورت مجروح از هم شکافت و غرق در خون شد. سپس رو به سرباز خود کرد و از او خواست تا کارش را تمام کند. سرباز که از وحشیگری افسر بعثی ترسیده و شوکه شده بود، چند قدمی به عقب رفت و از دستور افسر امتناع کرد. افسر بعثی که به شدت عصبانی شده بود سلاح کمری‌اش را به سمت سرباز نشانه گرفت و او را تهدید کرد، اما سرباز همچنان از این کار خودداری می‌کرد. افسر بعثی هم با قساوت و بی‌رحمی تمام، با شلیک یک گلوله سرباز خود را مورد هدف قرار داد و با تیری دیگر مجروح ایرانی را به شهادت رساند.
saeed
تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم برای شما می‌نویسم: «به تو خیانت می‌کنند، تو مکن. تو را تکذیب می‌کنند، آرام باش تو را می‌ستایند، فریب مخور تو را نکوهش می‌کنند، شکوه مکن مردم شهر از تو بد می‌گویند، اندوهگین مشو. همه‌ی مردم تو را نیک می‌خوانند، مسرور مباش... آن‌گاه از ما خواهی بود.» دیگر نایی در بدن ندارم؛ خداحافظ دنیا... ٭٭٭
somaye
وقتی بعثی‌ها با برانکارد برای بردن مجروحانشان وارد میدان نبرد شدند، بچه‌ها با اینکه می‌توانستند به راحتی آن‌ها را مورد هدف قرار دهند و از پا در آورند، اما در اوج مردانگی، به آن‌ها امان دادند تا مجروحان خود را به عقب منتقل کنند. این مرام بچه‌های ایرانی بود، اما در عوض، بهترین تفریح تک‌تیراندازهای مست بعثی، شکار مجروحان نیمه‌جانی بود که زخمی و بی‌رمق وسط میدان افتاده بودند.
seyedeh Hananeh
سال‌ها بعد از عملیات «والفجر مقدماتی»، از دل خاک فکه، پیکر مطهر شهید گمنامی پیدا شد. در جیب لباس خاکی‌اش برگه ای بود که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند: «بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست... تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم برای شما می‌نویسم: «به تو خیانت می‌کنند، تو مکن. تو را تکذیب می‌کنند، آرام باش تو را می‌ستایند، فریب مخور تو را نکوهش می‌کنند، شکوه مکن مردم شهر از تو بد می‌گویند، اندوهگین مشو. همه‌ی مردم تو را نیک می‌خوانند، مسرور مباش... آن‌گاه از ما خواهی بود.» دیگر نایی در بدن ندارم؛ خداحافظ دنیا...
مهدی
لحظه‌های آخر مقاومت بچه‌ها در کانال بود. یکی با بی‌سیم توانست با فرماندهان در عقبه تماس برقرار کند. او گفت: «سلام ما را به اماممان برسانید. از قول ما به امام بگویید همان‌طور که فرموده بود، حسین‌وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا نفر آخر جنگیدیم.»
Akbar Aghaii
پنج روز از محاصره‌ی بچه‌ها در کانال می‌گذشت. در این مدت، آفتاب، سرما، غربت و تنهایی، جراحت، تشنگی و گرسنگی، همه و همه تمرین مقام صبر و رضای یاران خمینی بود. تا فنای فی الله شدن راهی نمانده بود. بچه‌ها جانانه ایستاده بودند و مقاومت می‌کردند. تقریباً همه‌ی بچه‌ها زخمی شده بودند. حتی دیگر چفیه و یا زیرپوشی برای بستن زخم‌ها پیدا نمی‌شد. زخم‌های پیکر بچه‌ها، دهان باز کرده بود
Akbar Aghaii
سال‌ها بعد از عملیات «والفجر مقدماتی»، از دل خاک فکه، پیکر مطهر شهید گمنامی پیدا شد. در جیب لباس خاکی‌اش برگه ای بود که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند: «بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست... تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم برای شما می‌نویسم: «به تو خیانت می‌کنند، تو مکن. تو را تکذیب می‌کنند، آرام باش تو را می‌ستایند، فریب مخور تو را نکوهش می‌کنند، شکوه مکن مردم شهر از تو بد می‌گویند، اندوهگین مشو. همه‌ی مردم تو را نیک می‌خوانند، مسرور مباش... آن‌گاه از ما خواهی بود.» دیگر نایی در بدن ندارم؛ خداحافظ دنیا...
zahra
پس از مدتی علی محمودوند و مجید پازوکی، علمداران تفحص شهدا از همان منطقه فکه به کاروان عاشوراییان پیوستند. اما آن‌ها خاطرات زیبایی از تفحص کانال کمیل تعریف می‌کردند. از جمله دفترچه‌ای که زیر بدن یکی از شهدا مانده بود. این شهید از رزمندگان گردان کمیل بود که نوشته بود: امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیره‌بندی کرده‌ایم، نان را جیره‌بندی کرده‌ایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا که حالا در کنار هم در انتهای کانال خوابیده‌اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه‌ات ای پسر فاطمه (س).
F.V
خوشحالم از اینکه خداوند این توفیق را به من داد که در نبرد با کفر شرکت کنم و امید آن دارم که بتوانیم ما نیز چون علی (ع) که در محراب عشق به شهادت رسید در این راه به شهادت برسیم و با خون خود تبلیغی باشیم برای بازماندگان.
مرتضی ش.
رهسپاریم، رهسپار نور تا بوی یاس گیریم، ما خوانده‌ایم سرود شهادت را که بسپاریم تن را به گلوله و بگریزیم از زیستن به نابودی دنیا،
مرتضی ش.
شب سوم محاصره هم داشت رخت بر می‌بست که صدایی آشنا شنیدیم. صدای ملکوتی اذان صبح ابراهیم، به جان و تن خسته‌ی یاران کمیل رمقی دوباره بخشید. الله‌اکبر...
مرتضی ش.
درست در زمانی که می‌رفت پیروزی رزمندگان ما تثبیت شود، خوش‌خدمتی منافقین به کمک بعثی‌ها آمد! آن‌ها با فریاد «عقب‌نشینی کنید» بین نیروهای پیش‌رفته هرج و مرج ایجاد کردند! آن‌ها فریاد می‌زدند و می‌گفتند: دستور رسیده، عقب‌نشینی کنید... ثابت‌نیا فریاد می‌زد و از بچه‌ها می‌خواست که عقب‌نشینی نکنند. عقب‌نشینی دستور او نبود، اما وضعیت نیروها به هم ریخته بود. تلاش‌ها و فریادهای بنکدار و ابراهیم هادی هم که روی خاکریز دشمن بودند بی‌اثر شد! برخی از نیروها به گمان اینکه این دستور از فرماندهی گردان است، فاصله‌ی هشتاد متری را دویدند و به سمت کانال سوم برگشتند. آتش دشمن بسیار شدیدتر شد. آن‌ها می‌دانستند که از دست دادن این خاکریز چه عواقبی برای آن‌ها دارد. تعداد نیروهای ما هم در خاکریز اول بسیار کم شد. در این هنگام بلدچی بومی گردان هم دوان‌دوان به سمت بعثی‌ها رفت و با فریادهایی به زبان عربی خود را تسلیم بعثی‌ها نمود! دیگر نمی‌دانستیم چه کنیم؟! امکان هر گونه ابتکار عملی از نیروهای ما گرفته شد.
F.V

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان