بریدههایی از کتاب راز کانال کمیل: روایت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل در کانال دوم فکه
۴٫۸
(۱۴۶)
«به تو خیانت میکنند، تو مکن.
تو را تکذیب میکنند، آرام باش
تو را میستایند، فریب مخور
تو را نکوهش میکنند، شکوه مکن
مردم شهر از تو بد میگویند، اندوهگین مشو.
همهی مردم تو را نیک میخوانند، مسرور مباش... آنگاه از ما خواهی بود.»
دیگر نایی در بدن ندارم؛ خداحافظ دنیا...
فاطمه
خداوندا برای من همین عزت کافیست که بندهی تو باشم و همین افتخار مرا بس که پروردگار من باشی.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
سالها بعد از عملیات «والفجر مقدماتی»، از دل خاک فکه، پیکر مطهر شهید گمنامی پیدا شد. در جیب لباس خاکیاش برگه ای بود که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند:
«بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست... تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم برای شما مینویسم:
«به تو خیانت میکنند، تو مکن.
تو را تکذیب میکنند، آرام باش
تو را میستایند، فریب مخور
تو را نکوهش میکنند، شکوه مکن
مردم شهر از تو بد میگویند، اندوهگین مشو.
همهی مردم تو را نیک میخوانند، مسرور مباش... آنگاه از ما خواهی بود.»
دیگر نایی در بدن ندارم؛ خداحافظ دنیا...
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
دفترچهای که زیر بدن یکی از شهدا مانده بود.
این شهید از رزمندگان گردان کمیل بود که نوشته بود: امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیرهبندی کردهایم، نان را جیرهبندی کردهایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا که حالا در کنار هم در انتهای کانال خوابیدهاند.
دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنهات ای پسر فاطمه (س).
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
حاج ابراهیم همّت بعد از یکی از مراسم صبحگاهی دوکوهه، به یاد شهدای عملیات به شدت متأثر شد و گریست.
غمی سنگین همراه با اندوهی وصفناشدنی فضای دوکوهه را در آغوش گرفته بود.
همه جای آن پر بود از خاطرات شیرین بچههایی که اینک فقط یاد مهربانیهایشان دوکوهه را مشعوف میکرد، اما در و دیوار دوکوهه همچنان دلتنگ یاران خود بود.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
بارها گفتهام که بچههای کمیل در این کانال، کاری کردند که از شجاعت بالاتر است. آنها چنان ایثار و اخلاصی از خودشان نشان دادند در تاریخ اسلام کمنظیر بود. ما شبیه این ماجرا را جز در صحنهی کربلا نشنیدهایم.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
ابراهیم تا نزدیک نیروهای خودی رفته بود. او میتوانست دیگر به کانال نیاید، اما آمده بود. با چند قمقمه آب.
کسی چه میدانست؟! شاید او هم به رسم ادب مولایش حضرت عباس (ع)، با یاد لبهای خشکیده از عطش بچهها، لب به آب نزده بود. بچهها همواره به روح بلند او غبطه میخوردند و او را میستودند.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
کار آقا ابراهیم بسیار سخت شده بود. اسرای بعثی هم که تشنه بودند با تعجب به ما نگاه میکردند. ابراهیم اما همه را شمرد؛ حتی اسیران بعثی را. سپس به تعداد اندک قمقمهها نگاه کرد. احتیاج به حل معادلات ریاضی نبود.
آب آنقدر کم بود که هر کسی را برای تقسیم دچار سرگردانی میکرد.
ابراهیم منش پهلوانی داشت. او به هر اسیر بعثی یک قمقمه آب داد!
یکی از بچهها به این کار ابراهیم اعتراض کرد. ولی ابراهیم گفت: اینها الان مهمان ما هستند، ما ایرانیها رسم داریم بهترین چیزهایمان را برای مهمان میگذاریم. مولا و مقتدای جوانمردان عالم، اسیر و قاتل خود را بر خود مقدم میدانست. چگونه میشود دم از علی (ع) زد و مرام او را نداشت.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
آری، اینجا کانال دوم است. اینجا همان مکانی است که ملائک الهی به نظارهی سربازان آخرالزمانی رسولالله (ص) و امیرالمؤمنین (ع) نشستند. اینجا محل اتصال زمین به آسمان است. اینجا قدمگاه مادر سادات است. اینجا مکانی است که بعدها به نام کانال کمیل نامیده شد.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
مهمترین مانع عبور از این معبر، وجود چهارلولی بود که وقتی آتش میکرد، میخواست حتی زمین را ببلعد!
دو نفر از بچهها از ابراهیم اجازه خواستند تا چهارلول را منهدم کنند. ابراهیم به آنها گفت میدانید ممکن است برگشتی در کار نباشد!؟
آنها گفتند: نجات بچهها برای ما افتخار است. ابراهیم آنها را در آغوش گرفت و گفت: تا امام چنین سربازانی دارد شکست معنا ندارد.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
درست در زمانی که میرفت پیروزی رزمندگان ما تثبیت شود، خوشخدمتی منافقین به کمک بعثیها آمد!
آنها با فریاد «عقبنشینی کنید» بین نیروهای پیشرفته هرج و مرج ایجاد کردند! آنها فریاد میزدند و میگفتند: دستور رسیده، عقبنشینی کنید...
shariaty
هر که در دام عشق مادر سادات میسوخت، طلب درک شکستن پهلو میکرد!
هر که عاشق سقای تشنهکامان، حضرت عباس بود، تمنای بیدستی و...
کاربر ۱۴۶۵۳۶۴
اما سخن آخر با شما جوانان عصر سیدعلی...
به شما بگویم که جوانان زیادی با عنایت خدا و الگو قرار دادن ابراهیم هادی و شهدای فکه، راه خدا را پیدا نموده و در مسیر اهلبیت گام برداشتهاند. آنان با شهدا رفاقت یافته و حتی حاجات خود را با تمسک به شهدا از خدا خواستهاند.
چندین سال است که کاروانهای زیادی از جوانان به منطقه فکه میآیند. آنها وقتی به این سرزمین پا میگذراند میگویند که حس عجیبی داریم! اینجا کجاست؟ وقتی به آنها میگوییم اینجا گوشت و پوست شهدای بسیاری در اثر آفتاب پودر شده و با رملهای فکه آمیخته گردیده، و حتی شهدای بسیاری هنوز در این منطقه ماندهاند، تازه پی به علت احساس معنوی خود میبرند. به راستی فکه سرزمین عجیبی است!!
میم نون...!
مولا و مقتدای جوانمردان عالم، اسیر و قاتل خود را بر خود مقدم میدانست. چگونه میشود دم از علی (ع) زد و مرام او را نداشت.
arash roohanian rasht abadi
«الهی کَفی بی عِزاً، ان اکونَ لکَ عبدا و کَفی بی فَخراً ان تکون لی ربا». خداوندا برای من همین عزت کافیست که بندهی تو باشم و همین افتخار مرا بس که پروردگار من باشی.
sahar
«الهی کَفی بی عِزاً، ان اکونَ لکَ عبدا و کَفی بی فَخراً ان تکون لی ربا». خداوندا برای من همین عزت کافیست که بندهی تو باشم و همین افتخار مرا بس که پروردگار من باشی.
sahar
سالها بعد از عملیات «والفجر مقدماتی»، از دل خاک فکه، پیکر مطهر شهید گمنامی پیدا شد. در جیب لباس خاکیاش برگه ای بود که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند:
«بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست... تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم برای شما مینویسم:
«به تو خیانت میکنند، تو مکن.
تو را تکذیب میکنند، آرام باش
تو را میستایند، فریب مخور
تو را نکوهش میکنند، شکوه مکن
مردم شهر از تو بد میگویند، اندوهگین مشو.
همهی مردم تو را نیک میخوانند، مسرور مباش... آنگاه از ما خواهی بود.»
دیگر نایی در بدن ندارم؛ خداحافظ دنیا...
کاربر ۳۷۳۳۹۰۷
او گفت: «سلام ما را به اماممان برسانید. از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بود، حسینوار مقاومت کردیم، ماندیم و تا نفر آخر جنگیدیم.»
kiko
زیاد دنبال او نگردید. او عاشق گمنامی بود. او میخواست در کانال بماند، تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.
~fatemeh♡
حالا هم شب جمعه فرارسیده بود. شب دعای کمیل. شب زیارتی امام حسین (ع).
برای بچهها نیازی به خواندن مقتل نبود. به هر گوشهی کانال که نگاه میکردی، مقتلی بر پا بود!
~fatemeh♡
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰۵۰%
تومان