بریدههایی از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است
۴٫۲
(۱۹۱)
چون وقتی آدمها به انتهای روزهایشان میرسند باید بروند و آدمهایی که هنوز روزهایشان تمام نشده باید بدون آدمهایی که رفتهاند زندگی کنند.
و خیلیخیلی سخت است مجبور باشی بقیۀ روزهایت را بدون آنها که رفتهاند سر کنی.
(:Ne´gar:)
مامانبزرگ میگفت نکتۀ اصلی زندگی این است که هیچکس صددرصد نکبت نیست و در عین حال همه نکبت هستند. بخش سخت زندگی آنجا است که باید تلاش کنیم تا جایی که میشود از نکبت بودن فاصله بگیریم.
(:Ne´gar:)
السا بدون اینکه به آلف نگاه کند، ازش میپرسد: «تو به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داری؟»
آلف، نه راضی و نه ناراضی، درست به سبک همیشگی خودش جواب میدهد: «چه میدونم.»
السا زیر لب میگوید: «منظورم اینه که... به بهشت... یا همچین چیزهایی اعتقاد داری؟»
آلف قهوهاش را مینوشد و به فکر فرو میرود.
آخرش زمزمه میکند: «خیلی پیچیده است لعنتی. منظورم از نظر منطقیه. بهشت باید جایی باشه که آدمهای لعنتی زیادی توش نباشن.»
(:Ne´gar:)
مامانبزرگ این را هم از هری پاتر دزدیده بود، این تکه را که باید چیزی باشد تا آدم بهخاطرش مبارزه کند. اما السا مامانبزرگ را میبخشد، چون ایدۀ جالبی است. وقتی ایدهای خوب است اجازه دارید آن را کش بروید.
(:Ne´gar:)
در دنیای واقعی مردم همیشه میگویند وقتی اتفاق وحشتناکی میافتد اندوه و درماندگی و دردی که در قلبمان حس میکنیم «با گذشت زمان کمتر میشود»، اما این حقیقت ندارد. اندوه و دردِ از دست دادن همیشگی است، اما اگر قرار باشد برای همۀ عمر آنها را با خودمان حمل کنیم، طاقتمان تمام میشود. غم و اندوه فلجمان میکند. بنابراین، درنهایت، اندوههایمان را بستهبندی میکنیم و جایی میگذاریم.
(:Ne´gar:)
عجیب است که عشق و ترس چقدر به هم نزدیکاند.
(:Ne´gar:)
دلیل آوردن برای مرگ کار سختی است. و از دست دادن کسی که دوستش داری از آن هم سختتر.
shima mousavi
نکته این است که در میاماس شما در روز تولدتان هدیه نمیگیرید. در عوض، شما هدیه میدهید و آن هدیه هم ترجیحاً از چیزهایی است که در خانه دارید و خیلی هم برایتان عزیز است و آن را به کسی که او را از آن چیز هم بیشتر دوست دارید تقدیم میکنید. برای همین، در میاماس همه دنبال روز تولد بقیه هستند و ریشۀ ضربالمثل «از کسی که همهچی داره چی گیرت اومد؟» احتمالاً از همین جا است.
shima mousavi
این تنها چیزی است که وقتی میرویم از خود بهجا میگذاریم: خنده.
پارسا سلیمی
السا همیشه یادداشتهایی را که توی کمدش میگذاشتند پاره میکرد. یادداشتها از این قرار بودند که او چقدر زشت است. که او حالبههمزن است. که آنها میخواهند او را بکشند. السا آنها را آنقدر ریزریز میکرد که دیگر بهراحتی قابل خواندن نباشند و بعد پرتشان میکرد توی چند سطل کاغذ باطلۀ مختلف این طرف و آن طرف مدرسه. این کارش نوعی ترحم در حق آنهایی بود که یادداشتها را نوشته بودند، چون اگر مامانبزرگ کاغذها را پیدا میکرد و از ماجرا خبردار میشد، تا سرحد مرگ کتکشان میزد.
Rasta (:
«ما میخواهیم دوست داشته شویم؛ اگرنه، مورد تحسین قرار بگیریم؛ اگرنه، ازمان بترسند؛ اگرنه، مورد نفرت و تحقیر واقع شویم. ما به هر قیمتی میخواهیم حسی را در دیگران برانگیزیم. روح ما از تهی بودن گریزان است؛ و به هر بهایی طالب ارتباط با دیگران است.»
rezvan_mehrani
چون همۀ هیولاها از اول هیولا نبودهاند، بعضیهایشان هیولاهایی هستند که از اندوه هیولا شدهاند.
rezvan_mehrani
امکان دارد مادربزرگتان را برای سالیان سال دوست داشته باشید بدون اینکه واقعاً او را بشناسید.
rezvan_mehrani
«اگر نتونی از شر خاطرههای بد خلاص بشی، مجبوری اونها را با چیزهای شیرینیتر بپوشونی.»
نوا
چون همۀ هیولاها از اول هیولا نبودهاند، بعضیهایشان هیولاهایی هستند که از اندوه هیولا شدهاند.
HASTI
«شاید ازت ناامید شده بود چون خودت از خودت ناامید هستی.»
little editor
«چون آدم باید به یه چیزی اهمیت بده، السا. مامانبزرگت اسمش رو میذاشت "نق زدن"، اما اگر چیزی نداشته باشی که بهش اهمیت بدی، اونوقت دیگه زنده نیستی. فقط وجود داری...»
مرضیه
«چون عاشق وقتهایی هستم که اسمم رو فریاد میزنه.»
مرضیه
«تو در مورد خواهر و برادرهات حق انتخاب نداری.»
مرضیه
در دنیای واقعی مردم همیشه میگویند وقتی اتفاق وحشتناکی میافتد اندوه و درماندگی و دردی که در قلبمان حس میکنیم «با گذشت زمان کمتر میشود»، اما این حقیقت ندارد. اندوه و دردِ از دست دادن همیشگی است، اما اگر قرار باشد برای همۀ عمر آنها را با خودمان حمل کنیم، طاقتمان تمام میشود. غم و اندوه فلجمان میکند. بنابراین، درنهایت، اندوههایمان را بستهبندی میکنیم و جایی میگذاریم.
مرضیه
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان