بریدههایی از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است
۴٫۲
(۱۹۱)
«اگر نتونی از شر خاطرههای بد خلاص بشی، مجبوری اونها را با چیزهای شیرینیتر بپوشونی.»
mah_
آنها از کوه بالا رفتند و همۀ ترسها از غار بیرون جهیدند، شوالیههای طلایی مبارزه نکردند. فریاد نزدند و مثل باقی جنگجوها فحش ندادند. در عوض، همان کاری را کردند که میشود با ترسها انجام داد: بهشان خندیدند. خندهای بلند و بیاعتنا. و همۀ ترسها یکییکی به سنگ تبدیل شدند.
کاربر ۴۸۸۶۷۷۳
اگر یکیشان کسی را نیش بزند، طرف نمیمیرد، بلای بدتری به سرش میآید: تخیلش را از دست میدهد. تخیل از توی زخم بیرون میجهد و آدم غمزده و تهی باقی میماند. بعد هر روز پژمردهتر و پژمردهتر میشود، تا جایی که بدنش به یک پوسته تبدیل میشود. تا جایی که دیگر حتی یک قصه هم یادش نمیآید.
کاربر ۴۸۸۶۷۷۳
بزرگترین توانایی مرگ میراندنِ آدمها نیست، بزرگترین تواناییاش این است که میتواند کاری کند بازماندهها آرزو کنند زندگیشان متوقف شود
1984
خیلی خوب است که توی بیمارستان یک زبان رمزی داشته باشید، چون تو بیمارستان دیوارها گوش دارند. این را مامانبزرگ میگوید. بهویژه وقتی مادر السا رئیس دیوارها باشد.
«اوم، معلومه!»
مامانبزرگ متواضعانه سر تکان میدهد و کل داستان را تعریف میکند، چون هیچکس تا به حال به مامانبزرگ یاد نداده چطور یک داستان را تعریف نکند. و السا گوش میدهد، چون هیچکس به او یاد نداده چطور به یک داستان گوش ندهد.
1984
یک قلمرو رو آدمهایی میسازن که توش زندگی میکنن.
کاربر ۹۶۹۹۴۰
اگر همۀ آنهایی را که در گذشته مزخرف بودهاند از زندگیات کنار بگذاری، خیلی زود دیگر هیچ آدمی باقی نمیمانَد.
کاربر ۹۶۹۹۴۰
کمک کردن به کسی که خودش نمیخواد به خودش کمک کنه کار سختیه.
کاربر ۹۶۹۹۴۰
اگر آدمها را دوست نداشته باشی، نمیتوانند اذیتت کنند.
کاربر ۹۶۹۹۴۰
در دنیای واقعی مردم همیشه میگویند وقتی اتفاق وحشتناکی میافتد اندوه و درماندگی و دردی که در قلبمان حس میکنیم «با گذشت زمان کمتر میشود»، اما این حقیقت ندارد. اندوه و دردِ از دست دادن همیشگی است، اما اگر قرار باشد برای همۀ عمر آنها را با خودمان حمل کنیم، طاقتمان تمام میشود. غم و اندوه فلجمان میکند. بنابراین، درنهایت، اندوههایمان را بستهبندی میکنیم و جایی میگذاریم.
reihane
بزرگترین توانایی مرگ میراندنِ آدمها نیست، بزرگترین تواناییاش این است که میتواند کاری کند بازماندهها آرزو کنند زندگیشان متوقف شود،
reihane
«ما میخواهیم دوست داشته شویم؛ اگرنه، مورد تحسین قرار بگیریم؛ اگرنه، ازمان بترسند؛ اگرنه، مورد نفرت و تحقیر واقع شویم. ما به هر قیمتی میخواهیم حسی را در دیگران برانگیزیم. روح ما از تهی بودن گریزان است؛ و به هر بهایی طالب ارتباط با دیگران است.»
کاربر mim_ alf
اگر همۀ آنهایی را که در گذشته مزخرف بودهاند از زندگیات کنار بگذاری، خیلی زود دیگر هیچ آدمی باقی نمیمانَد.
کاربر mim_ alf
مامانبزرگ میگفت ترسها مثل سیگارند: ترک کردنش سخت نیست، شروع نکردنش سخت است
کاربر mim_ alf
مامانبزرگ همیشه میگفت: «فقط آدمهای متفاوت میتونن دنیا رو عوض کنن. آدمهای عادی عرضۀ تغییر دادن هیچ کوفتی رو ندارن.»
کاربر mim_ alf
مامانبزرگ میگفت: «گاهی وقتها، موقع فرار امنترین جای ممکن همون جاییه که بیشتر از همه خطرناک به نظر میآد.»
کاربر mim_ alf
امکان دارد مادربزرگتان را برای سالیان سال دوست داشته باشید بدون اینکه واقعاً او را بشناسید.
کاربر mim_ alf
وقتی مادربزرگ داری، انگار یک ارتش پشتسرت داری. این بزرگترین امتیاز یک نوه است: اینکه بدانی یک نفر همیشه طرف تو است، هر چه پیش بیاید. حتی وقتی اشتباه میکنی. درواقع، مخصوصاً وقتی اشتباه میکنی.
کاربر mim_ alf
همینه که احمقها همیشه اینقدر ترسو و پرخاشگر هستن، چون هیچچیزی بیشتر از یه دختر باهوش احمقها رو نمیترسونه.»
lili.babaee
بریتماری همسایۀ مامانبزرگ است، مامان هم مادرِ السا است. پس بریتماری همسایۀ مادر السا هم هست، چون مادر السا در خانۀ کناری خانۀ مامانبزرگ السا زندگی میکند. السا هم در خانۀ کناری خانۀ مامانبزرگ زندگی میکند، چون السا با مادرش زندگی میکند. بهجز هر یک آخر هفته در میان که با پدرش و لیزت زندگی میکند. و البته جورج هم همسایۀ مامانبزرگ است، چون با مادر السا زندگی میکند.
🌱لوبیا چیتی🌱
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان