بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است | صفحه ۲۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

بریده‌هایی از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

۴٫۲
(۱۹۱)
ناشناخته‌ها همیشه ترسناک‌ترین‌ها هستند، و فقط با تکیه بر تخیل می‌شود ناشناخته‌ها را شناخت. مامان‌بزرگ می‌گفت: «وقتی پای ترس وسط می‌آد، واقعیت در برابر تخیل هیچ قدرتی نداره.»
زهرا رحیمی
امکان دارد مادربزرگتان را برای سالیان سال دوست داشته باشید بدون اینکه واقعاً او را بشناسید.
زهرا رحیمی
مامان‌بزرگ هیچ‌وقت به السا نمی‌گوید خودش را ناراحت نشان ندهد چون اگر ناراحت شود «بچه‌ها از اذیت کردنش بیشتر لذت می‌برند». هیچ‌وقت نمی‌گوید السا باید «بی‌خیال باشد». مامان‌بزرگ راه‌های بهتری بلد است.
زهرا رحیمی
السا بچه‌ای است که خیلی زود یاد گرفت اگر می‌خواهد در زندگی پیشرفت کند و به جایی برسد، باید موسیقی متن زندگی‌اش را خودش انتخاب کند.
زهرا رحیمی
«گمونم عوض کردن خاطره‌ها یه نیروی فراطبیعی باشه.» مامان‌بزرگ شانه بالا می‌اندازد. «اگر نتونی از شر خاطره‌های بد خلاص بشی، مجبوری اون‌ها را با چیزهای شیرینی‌تر بپوشونی.» «منظورت چیزهای شیرین‌تره.» «آره، می‌دونم.»
زهرا رحیمی
آنجا کوه‌ها تا آسمان می‌رسند و آتش‌ها هیچ‌وقت خاموش نمی‌شوند و هیچ‌کس شال گریفیندورتان را پاره نمی‌کند. البته مامان‌بزرگ این را هم می‌گوید که هیچ‌کس در میاماس وقتی دست‌شویی می‌رود در را نمی‌بندد. سیاست درهای باز تقریباً در تمام گوشه‌وکنارهای سرزمین نیمه‌بیداری از نظر قانونی الزامی است. اما السا کاملاً مطمئن است مامان‌بزرگ دارد نسخۀ دیگری از واقعیت را توصیف می‌کند؛ همان که مامان‌بزرگ اسمش را می‌گذارد «دروغ»
Emily
مامان‌بزرگ هر شب چندین میلیون خرج می‌کند: قصه‌هایی از اژدهاها و ترول‌ها و پادشاه‌ها و ملکه‌ها و جادوگرها؛ و سایه‌ها، چون توی همۀ سرزمین‌های خیالی موجودات بدجنس هم وجود دارند، و در سرزمین نیمه‌بیداری این موجودات بد همان سایه‌ها هستند، چون سایه‌ها می‌خواهند تخیل را بکُشند. و اگر بخواهیم در مورد سایه‌ها حرف بزنیم، باید به گرگ‌دل اشاره‌کنیم. او کسی بوده که در یک نبرد بی‌انتها سایه‌ها را شکست داده. او اولین و بزرگ‌ترین ابرقهرمانی است که السا در موردش شنیده. السا در میاماس به مقام شوالیه‌ای رسیده؛ پشت حیوانات ابری سوار می‌شود و شمشیر خودش را دارد. از وقتی مامان‌بزرگ هر شب او را به میاماس می‌برد، حتی یک شب هم از خوابیدن وحشت نکرده، چون در میاماس هیچ‌کس نمی‌گوید دخترها نمی‌توانند شوالیه باشند،
Emily
همۀ افسانه‌های جالبی که ارزش شنیدن دارند از میاماس می‌آیند. این را مامان‌بزرگ می‌گوید. باقی قلمروهای سرزمین نیمه‌بیداری درگیر کارهای دیگری هستند: میرواس سرزمینی است که در آن از رؤیاها محافظت می‌کنند، میپلوریس جایی است که غم و اندوه‌ها را در آن ذخیره می‌کنند، میموواس سرزمین موسیقی است، میوداکاس سرزمین شجاعت است، و میباتالوس جایی است که شجاع‌ترین جنگجوها که در نبردهای بی‌انتها با سایه‌های مخوف می‌جنگند آنجا بزرگ شده‌اند. اما میاماس سرزمین محبوب مامان‌بزرگ و السا است، چون آنجا قصه‌گویی مهم‌ترین حرفۀ ساکنانش است. واحد پول میاماس تخیل است؛ به‌جای اینکه برای خرید چیزها سکه بدهید، می‌توانید با یک قصۀ خوب هر چه خواستید بخرید. کتابخانه‌ها همان بانک‌ها هستند، و هر قصه ارزش پول را دارد.
Emily
ساکنان سرزمین نیمه‌بیداری عاقبت فهمیدند موضوع مهم‌تری هم برای جنگیدن وجود دارد. وقتی سایه‌ها ارتششان را جمع کردند تا منتخب را به‌زور اسیر کنند، همۀ ساکنان سرزمین نیمه‌بیداری علیه سایه‌ها با هم متحد شدند. حتی وقتی به نظر می‌رسید جنگ بی‌انتها به هیچ ترتیبی سر تمام شدن ندارد مگر با پذیرفتن شکست، و حتی وقتی قلمروی میباتالوس سقوط کرد و با خاک یکسان شد، تحت هیچ شرایطی ساکنان قلمروهای دیگر تسلیم نشدند و دست از مبارزه برنداشتند، چون می‌دانستند اگر سایه‌ها منتخب را بگیرند همۀ موسیقی دنیا از بین می‌رود، و قدرت تخیل در سرزمین نیمه‌بیداری می‌میرد. آن‌وقت دیگر هیچ‌چیز با هیچ‌چیز فرقی نخواهد داشت. همۀ افسانه‌ها موجودیتشان را از تفاوت‌ها می‌گیرند.
HANNAH
و روی قلۀ بلندترین کوه سرزمین نیمه‌بیداری که به کوه سخن معروف است انفانت‌ها تورهایشان را باز می‌کنند و می‌گذارند قصه‌ها به پرواز دربیایند. این‌طوری است که قصه‌ها راهشان را به دنیای واقعی پیدا می‌کنند.
HANNAH
درست مثل فانوس‌های کاغذی کوچولو که نورشان در تاریکی سوسو می‌زند. وقتی شب می‌رسد، انفانت‌ها آن‌ها را می‌گیرند. انفانت‌ها موجودات خیلی کوچکی هستند با کلاه‌های شیک و آراسته که پشت حیوانات ابری سوار می‌شوند (انفانت‌ها سوار حیوانات می‌شوند، نه کلاه‌ها). انفانت‌ها به کمک تورهای طلایی بزرگ این شبه‌فانوس‌ها را جمع می‌کنند و بعد حیوانات ابری برمی‌گردند و به سوی آسمان پرواز می‌کنند، با چنان سرعتی که حتی باد باید از سر راهشان کنار برود. و اگر باد فوری از سر راهشان کنار نرود، ابرها خودشان را به شکل حیوانی درمی‌آورند که انگشت دارد، آن‌وقت حیوانات ابری با همین انگشت‌ها بیلاخ حوالۀ باد می‌کنند
HANNAH
در میاماس تمام شبانه‌روز قصه تولید می‌شود، یکی‌یکی، قصه‌های دست‌ساز و عاشقانه؛ و فقط بهترین و ناب‌ترین‌هایشان صادر می‌شوند. بیشتر قصه‌ها فقط یک بار گفته می‌شوند و مزه‌شان را از دست می‌دهند، اما بهترین و زیباترین قصه‌ها بعد از آنکه آخرین کلمه‌ها از لب‌های قصه‌گو بیرون آمد تازه جان می‌گیرند، و آرام‌آرام پر می‌کشند به سرهای شنونده‌ها
HANNAH
ناشناخته‌ها همیشه ترسناک‌ترین‌ها هستند، و فقط با تکیه بر تخیل می‌شود ناشناخته‌ها را شناخت. مامان‌بزرگ می‌گفت: «وقتی پای ترس وسط می‌آد، واقعیت در برابر تخیل هیچ قدرتی نداره.»
HANNAH
مامان‌بزرگ می‌گفت: «گاهی وقت‌ها، موقع فرار امن‌ترین جای ممکن همون جاییه که بیشتر از همه خطرناک به نظر می‌آد.»
HANNAH
بدون قصه‌ها میاماس و تمام سرزمین نیمه‌بیداری می‌میرد، مرگ بدون تخیل. بدترین نوع مرگ.
HANNAH
آن‌ها وحشی و خون‌خوار هستند و اگر یکی‌شان کسی را نیش بزند، طرف نمی‌میرد، بلای بدتری به سرش می‌آید: تخیلش را از دست می‌دهد. تخیل از توی زخم بیرون می‌جهد و آدم غم‌زده و تهی باقی می‌ماند. بعد هر روز پژمرده‌تر و پژمرده‌تر می‌شود، تا جایی که بدنش به یک پوسته تبدیل می‌شود. تا جایی که دیگر حتی یک قصه هم یادش نمی‌آید.
HANNAH
السا بچه‌ای است که خیلی زود یاد گرفت اگر می‌خواهد در زندگی پیشرفت کند و به جایی برسد، باید موسیقی متن زندگی‌اش را خودش انتخاب کند.
HANNAH
مامان‌بزرگ می‌گوید السا نباید به حرف این احمق‌ها توجه کند، چون آدم‌های بزرگ همیشه با بقیه فرق دارند: ابرقهرمان‌ها را ببین. اگر نیروهای مافوق طبیعی چیزهای عادی و روزمره‌ای بودند، همۀ مردم به آن‌ها دسترسی داشتند.
HANNAH
«اگر نتونی از شر خاطره‌های بد خلاص بشی، مجبوری اون‌ها را با چیزهای شیرینی‌تر بپوشونی.»
HANNAH
همۀ هفت ساله‌ها باید یک ابرقهرمان داشته باشند. و هر کس این را قبول ندارد باید خودش را به دکتر نشان دهد.
mah_

حجم

۴۷۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

حجم

۴۷۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان