بخش سخت زندگی آنجا است که باید تلاش کنیم تا جایی که میشود از نکبت بودن فاصله بگیریم.
شکوفا
مامانبزرگ میپرسید چرا آدمبزرگها اینطور احمقانه با هم رفتار میکنند. مامانبزرگ معمولاً جواب میداد چون آدمبزرگها آدم هستند و آدمها بهطور کلی موجودات نکبتیاند.
شکوفا
دلیل آوردن برای مرگ کار سختی است. و از دست دادن کسی که دوستش داری از آن هم سختتر.
شکوفا
با لحن قاطعی زمزمه میکند: «من همیشه تو تظاهر کردن عالی بودم، آلف.»
شکوفا
داشتم برمیگشتم خونه. بریتماری میخواست بیخبر بیاد و خوشحالم کنه. و من رو با یه زن دیگه دید.»
«با کسی بودی؟»
«بله.»
«چرا؟»
«چون آدم وقتی جوونه مغزش کار نمیکنه.»
شکوفا
میگوید: «فاجعۀ بزرگیه وقتی یه مادر بچهاش رو از دست میده.
شکوفا
مادربزرگت میگفت بعضی وقتها باید کارهای خطرناکی انجام بدیم، چون در غیر این صورت یه انسان واقعی نیستیم.»
شکوفا
تو نباید در مورد واقعیتها تردید کنی!»
شکوفا
وقتی بدانی کسی چیزی را از تو مخفی کرده، احساس احمق بودن میکنی، و هیچکس دوست ندارد چنین احساسی داشته باشد.
شکوفا
مامانبزرگ همیشه میگفت: «بچههای طلاق حق دارن گهگاه کارهای عجیبوغریب بکنن.»
شکوفا
بدون عشق موسیقی وجود ندارد
شکوفا
اگر از کسی که تو وجودش تنفر داره متنفر باشی، این خطر هست که شبیه همون آدم بشی.»
شکوفا
گیرند.
«با هیولاها درگیر نشو، وگرنه خودت تبدیل به یکی از اونها میشی
شکوفا
«بهش میگن مسئلۀ تراموا۵۴. تو فلسفۀ اخلاق. منظورم واسه دانشجوهاست. تو دانشگاه. در مورد... در مورد این بحث میکنه که آیا از نظر اخلاقی درسته که یه نفر رو قربانی کنی تا خیلی از آدمهای دیگه رو نجات بدی یا نه. احتمالاً تو ویکیپدیا میتونی دربارهاش بخونی.»
شکوفا
آدم.»
«گاهی وقتها، آدم بهسختی میتونه اندوهش رو با کسانی که نمیشناسه شریک بشه.
شکوفا
میگفت ترسها مثل سیگارند: ترک کردنش سخت نیست، شروع نکردنش سخت است.
شکوفا
وقتی بچه هستی، همهچیز تو اوج قرار داره
شکوفا
اگر آدمها را دوست نداشته باشی، نمیتوانند اذیتت کنند.
شکوفا
میگفت: «هیچوقت با کسی که بیشتر از خودت وقت آزاد داره درنیفت.»
شکوفا
«همۀ کسانی که جنگ رو تجربه میکنن آسیبدیده هستن.»
شکوفا