بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب متولد کبیسه | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب متولد کبیسه اثر ف. صفایی فرد (دنیا)

بریده‌هایی از کتاب متولد کبیسه

امتیاز:
۳.۷از ۲۸ رأی
۳٫۷
(۲۸)
معمولاً آدم بهترین دوستش رو تو سخت‌ترین لحظه‌های زندگیش پیدا می‌کنه. بعضی‌ها هم هیچ‌وقت پیداش نمی‌کنن...
n re
«از آدم زنده طلب ارث و میراث نمی‌کنن... اگه خیلی مردی نون بازوتو بخور.»
n re
«این زمینم دیگه گندشو درآورده... گردم این‌قدر گرد!»
n re
آدمی که خودش خودش رو گم کرده، پیدا نمی‌کنن
n re
عمراً اگه از تو این بستر تربیتی لجن، نیلوفر بزنه بیرون. فوق فوقش می‌شه فرار مغزها...
n re
کم‌کم فهمیدم اگه کسی رو دوست دارم باید دقیقاً همون جوری که خودش هست دوستش داشته باشم نه تصور خودم از اون آدم رو...
n re
آدم‌ها خیلی وقت‌ها قهر می‌کردند. کم پیش می‌آمد که قهر آدم‌ها بدون خودآزاری باشد چون قهرشان قهر نبود درواقع ناز بود و منتظر بودند آشتی کنند اما هیچ قدمی برایش برنمی‌داشتند و این‌جوری بود که بعضی وقت‌ها کار قهرشان حتی به آشتی هم نمی‌کشید. حتی اگر طرف همه‌چیزشان بود. بعد مثلاً یکی‌شان می‌مرد. آن‌یکی که زنده بود یک عمر خودش را به خاطر قهرشان عذاب داده بود و از این به بعد یک عمر با حسرت این‌که چرا آشتی نکرده بود پدر خودش را درمی‌آورد.
n re
«آدم‌ها تا وقتی قابل اعتمادند که از رازهایت خبر نداشته باشند.»
n re
من اما هروقت پول خرج می‌کنم بعدش فقط حس می‌کنم که غلط کردم!
n re
مشکل من خیلی چیزها بود. آدم‌های غریبه. جمع‌های شلوغ. مکان‌های ناآشنا و بدتر از همه منی که باید مثل آدم رفتار می‌کردم
n re
آخ آدم‌ها، این آدم‌ها فقط بلد بودند یک نفر را بگذارند توی منگنه و معذورات و هی فشارش بدهند و کار خودشان را پیش ببرند!
n re
شاید عموتون دوست نداشته باشه پیداش کنید. ـ تو از کجا می‌دونی؟ لحنش به شدت سوالی و کنجکاو بود. انگار من واقعاً از عمویش خبر داشتم. شانه‌ام را بالا دادم و گفتم: ـ من نمی‌دونم. فقط چون عموتون گم نشده، خودش رو گم کرده. اگه می‌خواست پیدا بشه، خودش پیدا می‌شد... حتماً نذاشتید اون‌جوری که دوست داشته زندگی کنه...
n re
برای همین می‌خواستم بروم توی یک جزیرهٔ بی‌سکنه. وسط آدم‌ها باید خود واقعی‌ات را سانسور می‌کردی. هی مجبور بودی منظورت را توضیح بدهی. آخر سر هم نمی‌فهمیدند یا فوق فوقش برداشت خودشان را می‌کردند.
n re
نه، اصلاً از فرض‌کردن خوشم نمی‌آمد. چرا باید براساس اتفاقی که نیفتاده و شاید هیچ‌وقت نمی‌افتاد زندگی‌ام را به هم می‌ریختم؟
n re
گفت: ـ خب... خودت به چی علاقه داری؟ ـ این‌که برم یه جزیرهٔ بی‌سکنه و تنهایی برای زنده‌موندنم تلاش کنم.
n re
«تو این دنیا امورات آدم با صداقت محض نمی‌گذره!»
n re
ـ به همین راحتی کنار اومدی با جریان؟! لحنش متعجب بود. ـ دارم سعی می‌کنم. به ظرف اشاره زد. ـ با قره‌قروت؟ آن تعجب انگار نمی‌خواست لحنش را ول کند. ـ با سیگار و الکل طبیعیه؟ ـ نه... خب... به هرحال... بیشتر به فضا میان. ـ یعنی اگه یه نفر معتاد نشه، قبول نمی‌کنید تحت فشار بوده؟ تا زار نزنه، باهاش همدردی نمی‌کنید؟ تا جیغ نکشه، صداش رو نمی‌شنوید؟ تا خودش رو نکُشه، یادش نمی‌افتید؟
حیران
سی‌وپنج سال اختلاف سن داشتیم که به نظر من اهمیتی نداشت. مهم این بود که حرف هم را می‌فهمیدیم
n re
آدم تا وقتی یه طعم جذاب رو نچشیده باشه که دلش هوسش نمی‌کنه!
n re
آدما از دم همه‌شون فضولن و سرشون تو کار بقیه‌ست.
n re

حجم

۲۲۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۲۲۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۹۹,۰۰۰
تومان