من هیچم. حق با توئه. من مثل کسیام که شبانه وسط اقیانوس انداخته شده باشه و تکوتنها روی آب غوطه بخوره. دستم رو دراز میکنم اما هیچکس نیست. هیچ اتصالی به هیچ جا ندارم.
n.l.r
آنها دو انسان منفصل از هم بودند که از دو جای کاملاً متفاوت آمده و به دو جای کاملاً متفاوت نیز میرفتند. بر حسب اتفاق، سالهایی از زندگی را نیز با هم سپری کرده بودند. صرفاً همین.
n.l.r
گفتم: «کنجکاوی. عطش به دونستن.»
لبخند محوی روی صورتش نشست. «درسته. کنجکاوی. عطش برای بیشتر دونستن.»
«حلقههای رشدمون رو اینطوریه که گسترش میدیم.»
گفت: «هر چی تو بگی.»
Azadehana
درنهایت زبانی که به آن حرف میزنیم شکلدهندهٔ وجود ماست.
Azadehana
لحظههایی در این دنیا وجود دارن که درشون صرفاً انجام ندادن کار خطا کفایت نمیکنه. بعضی افراد از این خلأ بیعملی بهعنوان فرصت استفاده میکنن.
Azadehana
میدانست که واقعیت میتواند بعضی اوقات بهشدت غیرواقعی جلوه کند.
Azadehana
«وقتی خلئی شکل میگیره، باید یک چیزی بیاد پرش کنه. همه همین کار رو میکنن.»
Azadehana