بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جوینده | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب جوینده

بریده‌هایی از کتاب جوینده

نویسنده:امین فرد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۲۵۸ رأی
۴٫۶
(۲۵۸)
با خوشحالی به درون برف رفتم و سرمای سوزانش را به جان خوش‌تر از گرمای اتاق موجودات به ظاهر انسان یافتم.
کربلا
درست بود که دیگر در اعماق دریای غم نبودم ولی هم‌چنان غم‌ها زیر پایم بود.
ماه♡
«این که به هر قیمتی زنده بمونی مهم نیست، این که با چه کیفیتی زندگی کنی مهمه.»
ماه♡
«کفتار هیچ‌وقت شیر نمی‌شه، حتی اگه شیری هم وجود نداشته باشه.»
Nora_puri
فقط میخواستم بخوابم و ومدتی از این دنیا دور باشم و به هیچ چیز فکر نکنم.
nu_amin_mi
این دنیا برای کسی دل‌سوزی نمی‌کنه
zari.sh.k.r
«زندگی بهم یاد داد این‌جا جای بزدل‌ها نیست. اون رحمی نداره و همه‌چیزت رو می‌گیره. این‌دفعه من می‌خواهم که رو دستش بزنم و نزارم از این یکی لذت ببره.»
فهمیدم اوج خوشبختی فقط می‌تونه چند لحظه باشه و باید به دنبال ابدی آن خیلی چیزها را فدا کرد.
منطقه ممنوعه
آن روز برای اولین بار برای خودم بودم و بی‌خیال از آدم‌ها و اتفاقات، گوشه‌ای نشستم و اجازه دادم که آرامش بگیرم
Mahdis
«باید بروم. هرجا آن‌ها بروند، من هم می‌روم. اگر نروم، باید این راه را بعد تنها بروم.»
Mahdis
در دل با خودم گفتم یعنی چه که چکار می‌کنم؟ ما داریم نامزد می‌کنیم. لعنتی این همه خاطره در این شهر، این همه گشت و گذار و حرف‌های خوب و قشنگ، همه هیچی؟ این یعنی این که باید بگویی باید چکار کنیم نه چکار می‌کنی!
Mahdis
جای‌جای این شهر نشانی از خاطرات من بود. هر گوشه که چشم می‌دواندم، خاطره‌ها جان می‌گرفتند. مغازه‌ها، نیمکت‌ها و درختانش حکم زندگی را برای من داشتند. چه شب‌هایی که در پیاده‌روها قدم زدم و ویترین‌های مغازه‌ها را نگاه کردم؛ چه رقص‌هایی که در وسط میدان شکل گرفت و عرق‌ریزان خودم را با رقصیدن خالی کردم؛ چه شب‌های سال نو را در همین نقطه تا صبح سر کردم و به امید دمیدن روز به انتظار نشستم
Mahdis
وقتی شهر شیشه‌ای که کاپیتان درون آن زندگی می‌کرد را به یاد می‌آورم، متوجه می‌شوم که ما در فلاکت زندگی می‌کنیم و وول خوردن میان آشغال‌ها را زندگی کردن می‌نامیم. شاید زنده باشیم، ولی زندگی نمی‌کنیم
Mahdis
بلند شدم و در سکوت شهر به راه افتادم و به آن فکر می‌کردم که اگر مجبور به ترک شهر می‌شدم، باید چکار کنم و کجا بروم؟ حتی فکر کردنش هم سخت بود. این که بخواهی همه داشته‌هایت را راحت بگذاری و بروی، دشوار بود. با سری آویخته به صدای قدم‌هایم گوش می‌دادم و سعی می‌کردم دنبال راه حلی باشم.
Mahdis
نمی‌خواستم به پایان فکر کنم ولی انگار مرگ نزدیک بود. می‌توانستم صدای قدم‌های مرگ را بشنوم که آرام‌آرام به سمتم می‌آمد.
fatima
من این همه راه نیامده بودم که بخواهم این‌جا تسلیم شوم.
کاربر ۳۹۱۱۰۹۹
درسته. ما انسان‌ها اختیار نداریم؛ فقط حق انتخاب بین چند تا گزینه ارائه شده رو به ما دادن.
کاربر ۳۲۶۶۲۸۹
درسته. ما انسان‌ها اختیار نداریم؛ فقط حق انتخاب بین چند تا گزینه ارائه شده رو به ما دادن.
کاربر ۳۲۶۶۲۸۹
شاید زنده باشیم، ولی زندگی نمی‌کنیم.
زنبور
حتی فکر کردنش هم سخت بود. این که بخواهی همه داشته‌هایت را راحت بگذاری و بروی،
زنبور

حجم

۴۲۱٫۰ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۴۹۰ صفحه

حجم

۴۲۱٫۰ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۴۹۰ صفحه

قیمت:
رایگان