بریدههایی از کتاب کتاب یحیا
۴٫۶
(۵۲۸)
زیر لب شروع کردم به خواندن حرز امامجواد؟ ع؟: «یا نُورُ یا بُرْهانُ یا مُبینُ یا مُنیرُ یا رَبِّ اِکْفِنی الْشُّرُورَ وَ آفاتِ الدُّهُورِ وَ اَسْئَلُکَ النَّجاة یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ».
کاربر ۷۵۷۲۹۲۹
عقیم کسی نیست که بچه ندارد، سیدخانم! عقیم کسی است که اولادش طلبه نشود. بعد، رفته بود وضو گرفته بود که برود مسجد.
سجادی
اضطراب و شرم جای خون دویده بود توی بدنم و حتی نمیتوانستم تکان بخورم. یادِ مادرم افتادم که توی دستپاچگیهایش همیشه میگفت: «یا زهر! ا» با صدایی که نه بلند بود نه درِ گوشی، گفتم: «یا زهرا!».
کربلایی
یادم هست سیدضیا میگفت: «همانطورکه به آدمها سلام میکنی، باید به خانهها و مسجدها و درختها هم سلام کنی. سلامکردن به هر چیزی یک جور است. سلامکردن به مکانها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا میخوانی.»
کربلایی
سیدضیا عادت داشت هر جای جدیدی که میرفت و قرار بود مدتی آنجا بماند، اول آنجا دو رکعت نماز میخواند. من هم یاد گرفته بودم.
کربلایی
بعد گفت: «سیدیحیا، روایت مأثوره داریم که عمامه تاج ملائکه است. حواست را جمعِ لباس پیغمبر کن. امانت است دستِ شما.»
کربلایی
«از حالا اگر مردم نمازشان را غلط بخوانند، تو هم شریک سهوِشان هستی.» گفت: «آقاسیدیحیا، خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچکس گرسنه نمیماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی. برو رزقِ مردم باش!»
zs.mirfatemi
یادم هست سیدضیا میگفت: «همانطورکه به آدمها سلام میکنی، باید به خانهها و مسجدها و درختها هم سلام کنی. سلامکردن به هر چیزی یک جور است. سلامکردن به مکانها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا میخوانی.»
ulsar
صدای موتور اسماعیل که آمد، دلم ریخت که نکند مردم نیامده باشند! این فکر که از سرم گذشت، سیدضیا آمد پیشِ نظرم: «سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را میرسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آنها را اهل میکند. نکند تلخی کنی اگر نماز جماعتت خلوت شد! تو برو جلو، همینکه رفتی یعنی به مردم گفتهای نماز جماعت اجرش صدتای نماز فراداست. نکند مردم را مجبور کنی به نماز جماعت! نکند مجبورشان کنی اول وقت بیایند نماز!»
م.ظ.دهدزی
سیدضیا همان روز که عمامه را گذاشت روی سرم گفت: «سیدیحیا، اعتمادت را از این لباس برنداری ها! این لباس معجزه میکند برای اهلش. اهلش باش سیدیحیا!» صدای سیدضیا هنوز توی گوشم مانده و زنگ میزند: «اهلش باش سیدیحیا!»
م.ظ.دهدزی
پایین. من توی شلوغی آنهمه مرد و پیرمرد گم بودم. آن دو تا روحانی که قرار بود من را برسانند قم، آمدند نزدیک. با اهالی حالواحوال کردند. بعد یکیشان از من پرسید: «این مردم آمدهاند بدرقۀ تو؟» لبخند زدم و گفتم: «بله.» روحانی، الحمدلله بلندی گفت و ادامه داد: «سیدیحیا، وقتی دل مردم از روحانی خوش باشد، یعنی خدا اجرت را داده. رسیدیم قم، سجدۀ شکر فراموشت نشود.»
نسرین سادات موسوی
سیدضیا گفته بود: «زمینی که حتی یک شب رویش میخوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.
راضیه
یاد حرف سیدضیا افتادم که تو حرف خدا را برسان، آن کس که آمدنی باشد خودش میآید
راضیه
یادم هست سیدضیا میگفت: «همانطورکه به آدمها سلام میکنی، باید به خانهها و مسجدها و درختها هم سلام کنی. سلامکردن به هر چیزی یک جور است. سلامکردن به مکانها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا میخوانی.»
راضیه
من روضههای چندخطی میخواندم و کینۀ اهالی، با اشک چشمان از دلشان میآمد بیرون و میشد عین آینه. روزه از صبح تا افطار صیقلشان میداد و شب دوسه تا هقهق بهانه میشد که دلتنگِ هم بشوند و دعوا و قهرها تمام بشود.
فانوس
«مادر ما سیدها، وقتی چیزی در خانه نبوده با نمک افطار میکرده، وقتی گندم نبوده جو آسیاب میکرده.» گفتم اولین افطار را برای همسایه میبرده و میخواسته روز اول ماه رمضان همسایه برایش دعای خیر کند.
فانوس
یادِ مادرم افتادم که توی دستپاچگیهایش همیشه میگفت: «یا زهر! ا»
فانوس
توی سجدۀ آخر که سجدۀ استجابت بود، دعا کردم
فانوس
قبل از خواب سورۀ عصر خواندم.
فانوس
سیدضیا عادت داشت هر جای جدیدی که میرفت و قرار بود مدتی آنجا بماند، اول آنجا دو رکعت نماز میخواند.
فانوس
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان