بریدههایی از کتاب کامی از نام (جلد اول)
۴٫۴
(۲۵)
. شخصی به امام (ع) عرض کرد: آقا، چرا خدا را نمیشود دید؟ امام (ع) فرمودند:
«چون در دیدن باید بین دیده و دیدهشده فاصله باشد.»
mb
این معنای «خَلِّصنا مِنَ النَّارِ یا رَبِّ» معنای خالصتری است که خدایا، به تو پناه میبریم. ما را از آتش فراق نجات بده.
mb
خدایا، گیر افتادهایم، صبح تا شب اراده میکنیم که خوب باشیم باز نمیشود، معلوم است که کار گیر افتاده است. ای خدا، تو میتوانی ما را خلاص کنی. به عزت محمد و آل محمد (ع) قسمت میدهم ما را به خودمان واگذار نفرما. خدایا، وسیلۀ بازگشتمان را به ساحت قدس خودت فراهم بفرما و آن موانعی که جلوی پای ما را بسته و راه ما به سوی خودت را مسدود کرده، آنها را از جلوی پای ما بردار.
mb
«الطرق إلی الله بعدد نفوس الخلائق»
«طرق به سوی خدا به عدد نفوس افراد است.»
mb
شرح اسم یا قابِلَالتَّوبات
یا قابِلَالتَّوبات
اسمی که همۀ ما بسیار بسیار نیازمند به آن هستیم، اسم یا قابلالتوبات است؛ یعنی ای کسی که توبه را قبول میکنی. قرآن میفرماید: (هُوَ الَّذی یقبَلُ التَّوبَۀَ عَن عِبادِه) که اگر خداوند تبارک و تعالی این اسم را نداشت همۀ عباد بیچاره بودند و بازگشتشان به سوی حضرت او محال بود و باید در تبعیدگاه دوری از محضر او به خاطر سوء کردار و نیات و لغزش تا ابد میماندند.
میم.یزدان
ما ز قرآن مغز را برداشتیم
پوست را بهر خران بگذاشتیم
ما مغز را برداشتیم، حالا کسانی که به امیرالمؤمنین (ع) پشت کردید، تا حد مرگ قرآن بخوانید که حضرت فرمودند:
«رُبَّ تالٍ لِلقُرآنِ وَ القُرآنُ یلعَنُه»
«چه بسیار قرائتکنندۀ قرآن که قرآن او را لعن میکند.»
mb
وقتی اسم جمال حق و یارزاق خدا را مراعات میکردند چنان به جلال و عظمت حق محفوف بود که گفت خدایا، من به چیزی که از خیر نازل میکنی فقیر هستم. کلمۀ نازل استفاده کرد. یعنی خدایا، تو با خلق تنازل میکنی، مرحمت میکنی و الا اقتضای اولیه این است که هیچ چیزی به ما ندهی. اقتضای طلب ما این است که هیچ چیزی به ما ندهی تا نباشیم که در مقابل وجود تو عرض وجود کنیم ولی تو تنازل کردی که اصلاً ما پیدا شدیم و حالا یک تنازل دیگری هم بر ما بکن و چیزی بده بخوریم. امام (ع) فرمودند: نصف دانۀ خرما از خدا طلب میکرد. موسی (ع) با آن هیکل و قامت و با گرسنگی چندروزه که کار هم کرده بود و ضعفش بیشتر هم شده بود، از خدا اینگونه نصف دانۀ خرما طلب میکرد. مگر عزت و جلال حق به کسی مهلت میدهد که حرفی بزند.
mb
راه خدا گذشت میخواهد و تا گذشت نباشد ترفیع درجات برای انسان پیدا نمیشود. آفت ترفیع درجات، نداشتن گذشت است
mb
توبهای که به خاطر خدا نباشد مثل سرطان قابل برگشت است
توبۀ حقیقی پشیمانی از بدی خود عمل و شرمساری از خدا
mb
مگر آتش سوزنده نیست؟ چرا ابراهیم را نسوزاند؟ به خاطر این بود که اذن سوزاندن نداشت. مگر کارد برنده نیست؟ پس چرا گلوی اسماعیل را نبرید؟ برای اینکه اذن نداشت که «الخلیل یأمرنی و الجلیل ینهانی»
mb
نهایت تقوا چیست؟ پرهیز کردن و بازداشتن خود به صورت مطلق از شهود غیرخداست.
mb
«فَأجِبنِی یا اللهُ»
«یا الله مرا اجابت کن.»
الله اسم جامعی است که تمام شئون الهی را در بر دارد، من اگر بگویم یا غفور مرا اجابت کن، یا ستار اجابت کن، شاید اینها اسم من نباشد اما اگر گفتیم یا الله هر موجودی در زیر سایۀ شأنی از شئون الله است و نمیشود که راهی به سوی او وجود نداشته باشد، وقتی یاالله میگوییم اسم جامعی است که بر سر همه سایهافکن است چراکه این الله مستجمع هزار اسم خدا است. خدایا، ما یک جایی در عالم داریم که اگر نداشتیم خلق نمیشدیم، از آن در و شأنی که ما را خلق کردی از آن در و شأن به ما رحم کن و ما را به سوی خود برگردان.
mb
در این صورت انسان عیبهای خودش را میفهمد چون انسان با دیدن مدار روی مدار میآید و مردم چون مدار الهی را نمیبینند لذا افراط و تفریط دارند و دائم اینطرف و آنطرف میزنند. مگر آنکه باز خدا به آنها رحم بکند و دوباره آنها را روی خط بیاورد
میم.یزدان
کلام صدرالمتألهین در بساطت حق
مرحوم صدرالمتألهین در کتاب اسفار یک حرف سنگین فلسفی دارد و هر کسی جاهل به فلسفه است اینجا اشکال کرده است که میفرماید «اعلم أن واجب الوجود بسیط الحقیقۀ غایۀ البساطۀ و کل بسیط الحقیقۀ کذلک فهو کل الأشیاء فواجب الوجود کل الأشیاء» و واجبالوجود بسیط الحقیقه است و مرکب نیست که بدترین ترکیب، داشتن و نداشتن است. خدا مرکب نیست و اگر خدا مرکب نیست پس یکی از بدترین انواع ترکیب که داشتن و نداشتن است را ندارد. خداوند همهاش داشتن است که اگر داشتن و نداشتن بود دو چیز میشد. بدیهی است شیئی که بسیطالحقیقه است و ترکیب ندارد شیئی فراگیر میشود
mb
عالمالسرّ اینگونه است و از طرفی هم انسان را بیچاره میکند چون واقعاً ما اصلاً نمیدانیم چکاره هستیم. آنوقت که حضرت خبر شهادت خود به دست ابنملجم آن خبیث شرور فی علمالله و شقی ازل و ابد را به آن پلید دادند در ظاهر سرّ اولش نفاق هم نمیکرد که به امیرالمؤمنین (ع) عرض کرد حالا که من در اختیار شما هستم، دست من را قطع کنید که من دست نداشته باشم این خباثت را انجام دهم، ای بسا وقتی این حرف را میزد در سرّش هم دروغ نمیگفت چون یکی از آن ده نفری بود که حاکم یمن به دستور امیرالمؤمنین (ع) از بهترینها انتخاب کرده بود تا کمک حضرت باشند. امیرالمؤمنین (ع) سرّ نهاییاش را داشت میدید ولی خودش نمیدید و وقتی آقا برخلاف دیگران سهبار از او بیعت گرفتند و گفتند که همۀ این بیعتها را میشکنی، تعجب میکرد.
یا عالم السرّ! وای که چه چیزهایی تو از ما میدانی که ما خود نمیدانیم. سرّ نهایی هر
mb
امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «الاستِغفارُ دَرَجَۀُ العِلِّیین» استغفار وقتی است که مؤمن جلال حق را ملاحظه میکند و جلالت بر عالم غلبه هم دارد. چرا غلبه نداشته باشد درحالیکه هم اول و هم آخر است. غلبۀ جلال در عالم بوده چون ما که اول نبودیم و جز جلال و عظمت او نبوده، آخرش هم که (یبقی وَجهُ رَبِّک) است باز جز عظمت او نمیماند و این وسط یک فرصتی پیش آمده که ما پیدا شدیم و این فرصت محفوف به دو طرف است که آن دو طرف هر دو نابودی و ناچیزی ما را اقتضا میکند.
mb
خود آقا همین عزم را هم زیر سؤال میبرد و عرضه میکند: مولای من «کیفَ لا أعزِمُ وَ أنتَ الآمِرُ» اینکه گفتم من عزم دارم چگونه من عزم نداشته باشم درحالیکه تو امر میکنی و اینجا امر دو معنا دارد: اول اینکه تو میخواهی و دوم اینکه من میتوانم. (لا یکلِّفُ اللهُ نَفساً إلاَّ وُسعَها) خداوند از کسی که چیزی را نمیتواند انتظار ندارد اما وقتی سؤال میکند علامت این است که اولاً، میتواند و ثانیاً، خداوند تبارک و تعالی از او میخواهد. آقا میفرمایند مگر میشود من عزم نکنم درحالیکه تو امر میکنی و امر تو علامت توانستن من نیز هست و من باید عزم در طاعات کنم
mb
. (إنا لله) یعنی ما از آن نور پیدا شدهایم (و إنا إلیه راجعون) یعنی بازگشت به آنجا میکنیم. انسان از عالم عقل به سوی عالم مثال و بعد به سوی عالم طبیعت تنزل پیدا کرده است.
mb
انسان در اختیار دلش است و دل در اختیار خداست.
(وَ لکنَّ اللهَ حَبَّبَ إلَیکمُ الإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلوبِکم وَ کرَّهَ إلَیکمُ الکفرَ وَ الفُسوقَ وَ العِصیان)
خداست که ایمان را محبوب شما کرده و بر دل شما آن را زینت داده است و کفر و فسق و عصیان را مکروه دل شما کرده است که موفق به توبه شدید. چون اول مرحلۀ توبۀ واقعی کراهت دل از گناه است و شما هم چون گناه مکروه دلتان شد، دیگر گناه نکردید اما چه کسی گناه را مکروه دلتان کرد؟ هرگز کسی نمیتواند دل خود را زیر و رو کند بلکه دل ما را زیر و رو میکند و ما دنبال و تابع دل هستیم، ما محاط به دل هستیم و محال است که شیئی که محاط است محیط بشود و شیئی که در مرحلۀ پایین است به مرحلۀ بالای خود حکم کند. دل مرز بالای وجود ماست و
mb
توبۀ عبید
توبه گاهی به خاطر خلاصی خود از تبعات گناه است و به خاطر شرمندگی و استغفار و اعتذار از جرم نیست. البته همین هم تا حدی مغفور است، فقط یک نقد و انتقادی به آن هست که این توبه، توبۀ عبید است، یعنی از ترس چوب و تنبیه، توبه میکند و اگر بر فرض برای گناه عقابی نبود، از نگاه چنین تائبی انجام گناه عیبی نداشت و نقطۀ مقابلش اگر بر فرض اجر و مزدی برای عبادت نبود، انجام عبادت برای او معنایی نداشت
mb
حجم
۲۵۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
حجم
۲۵۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان