ما کورمال کورمال میگردیم. خطر میکنیم. وقتی نوشتن پایبندیهای انسانی را شروع کردم تنها ایدهای که در ذهن داشتم حرف ربط "و" بود. میدانستم داستانی که در آن "و" باشد بدون شک جذاب خواهد بود. کمکم بقیۀ کتاب شکل گرفت.»
mhdjz
پاریس: پیادهروهای خیس. و چراغ، همه جا چراغانی است! به مردی در کافهای سرباز برخورد میکنم. آندره مالرو است. عجیب آنکه او هم گمان میکند من آندره مالروام. برایش توضیح میدهم که مالرو خودش است و من دانشجویی بیش نیستم. از شنیدن این حرف خیالش راحت میشود، چون به خانم مالرو علاقه دارد و اصلاً دلش نمیخواست بشنود او همسر من است.
mhdjz
وقتی نوشتن پایبندیهای انسانی را شروع کردم تنها ایدهای که در ذهن داشتم حرف ربط "و" بود. میدانستم داستانی که در آن "و" باشد بدون شک جذاب خواهد بود. کمکم بقیۀ کتاب شکل گرفت.
MARY
از او پرسیدم که آیا از دیدگاه او علم بر اخلاقیات اولویت دارد؟
همتا
انسان دارای اختیار بر سرنوشت خویش است و اینکه تا وقتی انسان درنیابد که مرگ نیز بخشی از زندگی است، قادر به درک وجود نخواهد بود.
حوریا
مرگ: خب بابا. این قدر حساس نباش.
نات: من کجا حساسام؟
مرگ: خوشت میاومد اگه من هم زود بهم برمیخورد؟
نات: مگه من به تو توهین کردم؟
مرگ: گفتی اونجوری که توقع داشتی باشم، نیستم.
نات: چه توقعی داشتی؟ نکنه میخوای برات تو خیابون جشن بگیرم؟
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
شبهنگام به تنهایی در کنار رود چارلز راه میرفتم و به محدودیتهای علم فکر میکردم. شاید قسمت این باشد که هر از گاهی آدمها موقع غذا خوردن خفه شوند. شاید این بخشی از طراحی اسرارآمیز کیهان است. آیا ما آنقدر باهوش هستیم که فکر میکنیم تحقیقات و علم میتواند بر همه چیز سلطه یابد؟
Marya
مندل یکبار یکجفت گوشوارۀ عتیقه دید که میدانست خانم هیل عاشقش میشود و چیزی نمانده بود آن را برای ایسکوویتس بخرد، اما در آخرین لحظه پشیمان شد.
Rezvan
در این بحبوحه، هیچ کس نمیداند که چه کسی در حقیقت مرده است. گروه به نواختن موسیقی ادامه میدهد و در این زمان تکتک افراد نظارهگر به نوبت دفن میشوند، چرا که باور بر این است فرد متوفی بهتر از بقیه در گور جای میگیرد. چیزی نمیگذرد که معلوم میشود اصلاً کسی نمرده، و دیگر برای پیدا کردن جنازه خیلی دیر شده، چون زمان شلوغیهای قبل از تعطیلات کریسمس است.
MARY