بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب درخت زیبای من | صفحه ۲ | طاقچه
۴٫۷
(۲۱۹)
کشتن نه به‌ ‌این معنا که هفت تیر بوک جونز را بردارم و بنگ! نه. با دوست نداشتن‌اش، او را در قلبم می‌کشم. و یک روز خواهد مرد.
ar
- کوچولویِ من، گریه نکن. اگر همین قدر احساساتی بمانی در زندگی‌ات برای مسائل بسیاری گریه خواهی کرد...
|قافیه باران|
درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی‌ کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم.
Nao~
حالا، واقعا می‌فهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی‌ کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم.
Elham jannesari
کارخانه، هیولایی بود که هر صبح مردم را می‌بلعید و هر شب، آن‌ها را خسته و کوفته، بالا می‌آورد.
Elham jannesari
- رعیت یعنی چه؟ - یعنی مردمی که از فرمان‌های ملکه اطاعت می‌کنند. - من می‌توانم رعیت تو باشم؟ سرمستانه قهقه‌ای زد که در میان شاخ و برگ درختان وزید. - نه، من که شاه نیستم، دستور هم نمی‌دهم. همیشه از تو خواهش می‌کنم. - اما تو می‌توانی شاه باشی. هر چیزی که برای شاه بودن لازم است داری. شاه‌ها مثل تو چاق‌اند. شاهِ دل، شاهِ پیک، شاهِ خاج، شاهِ خشت، همه شاه‌های ورق مثل تو زیبا هستند پرتوگا.
ناهید
- مگر چه کارهای بدی می‌کنی؟ - باید کار شیطان باشد. به سرم می‌اندازد که کارهایی بکنم... و انجامشان می‌دهم... این هفته پرچین خانه نژا اوژنیا را آتش زدم. خانم کوردلیا را مرغابی صدا زدم، از کوره در رفت!... به یک توپ پارچه‌ای لگد زدم و لعنتی از پنجره‌ی خانم نارسیسا رفت داخل، و آیینه‌ی بزرگش را شکست. با تیرکمانم سه تا لامپ شکستم. سنگی به سر پسر آقای آبل زدم.
ناهید
غم‌انگیزتر از همه، ‌این که ناقوس‌های کلیسا شب را پر از نوای شادی کردند. چند فشفشه به هوا فرستادند تا خدا هم شادی دیگران را ببیند.
Mohammad H M
حالا، واقعا می‌فهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی‌ کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم. درد، توان بدن و فکر را می‌گیرد و حتی برای سربرگرداندن روی بالش رمقی نمی‌گذارد.
(:Ne´gar:)
از خودم می‌پرسیدم آیا واقعا قدیس بودن و همواره ثابت و بی‌حرکت ماندن دلپذیر است؟
پرویز
دیگر میلی به آوازخواندن نداشتم. پرنده‌ای که درونم آواز می‌خواند پر زد و رفت.
فاطمه
- ترانه‌اش طولانی است. فقط آن قسمتی را که دوست داری می‌خوانم... می‌دانستم آنجایی را که در مورد جیرجیرک‌هاست می‌خواهد.
M
منتظر چیزی نیستم. اینطوری نا‌امید هم نمی‌شوم.
Hossein shiravand
" آزادی، بال‌هایت را بر سر ما بگستران"
vesta
چنان غم بزرگی ‌در چشم‌هایش داشت که حتی اگر می‌خواست، نمی‌توانست گریه کند.
vesta
چرا یاد نمی‌گیری همان کاری که من می‌کنم انجام دهی؟ - تو چه کار می‌کنی؟ -  منتظر چیزی نیستم. اینطوری نا‌امید هم نمی‌شوم.
داداش بزرگه نیچه
حالا، واقعا می‌فهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی‌ کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم. درد، توان بدن و فکر را می‌گیرد و حتی برای سربرگرداندن روی بالش رمقی نمی‌گذارد.
(:Ne´gar:)
توتوکا زد به من. به خودم‌ آمدم. - زه‌زه، چی شده؟ - هیچی. آواز می‌خواندم. - آواز می‌خواندی؟ - آره. - پس لابد من کر شده‌ام. یعنی توتوکا نمی‌دانست که می‌شود توی دل هم آواز خواند؟ چیزی نگفتم. اگر نمی‌دانست، من هم چیزی یادش نمی‌دادم.
ناهید
"نشیمنگاه" را بی‌خیال شو و به جایش بگو "ماتحت".
(:Ne´gar:)
- زه‌زه، چی شده؟ - هیچی. آواز می‌خواندم. - آواز می‌خواندی؟ - آره. - پس لابد من کر شده‌ام. یعنی توتوکا نمی‌دانست که می‌شود توی دل هم آواز خواند؟ چیزی نگفتم. اگر نمی‌دانست، من هم چیزی یادش نمی‌دادم.
Lucifer

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان