بریدههایی از کتاب گلستان یازدهم
۴٫۷
(۲۴۳)
اولین بار که وارد این اتاق شدم، کمددیواریِ سراسریِ سمت چپْ نظرم را جلب کرد. کمدْ یک طرف دیوار را پُر کرده بود. سمت راست و چپ کمدهای لباس بود و وسط هم کمد دکوری بود که طبقهبندی شده بود. داخل قفسهها پُر از کتاب و آلبوم و لوازم شخصی علی آقا بود. چقدر این آلبوم را دوست داشت؛ پُر از عکس دوستان شهیدش بود. تا بیکار میشد، میگفت: «فرشته، اون آلبوم رو بیار با هم ببینیم.» روی درِ هر دو کمد و دیوار سمت چپ و راست پُر از عکس دوستان شهیدش بود به همراه پیشانیبند و پلاک و دستنوشتههای شهدا. همان موقع تعجب کرده بودم از اینکه علی آقا این همه دوست شهید داشت. آهی کشیدم و فکر کردم: «بالاخره، کار خودت رو کردی و رفتی روی دیوار. قاطی عکس شهدا شدی.
حسنا
علی آقا با ناراحتی گفت: «اینطوری که نمیشه گلم. باید بالاخره یه چیزی بخوری. چی میخوای برات بخرم؟»
گفتم: «سیب گلاب.»
فقط سیب گلاب دوست داشتم و میتوانستم بخورم.
علی آقا با عجله رفت.
smoothybook
اشکهایش داشت دانه دانه میچکید روی گونههایش.
ـ فرشته اینا همه عاشق آقا اباعبدالله بودن. به خاطر آقا خیلی عرق ریختن، خیلی زخمی شدن، خیلی بیخوابی کشیدن، خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن، خیلی زیر آفتاب سوختن، اما یه بار نگفتن خسته شدیم، تشنهایم، خوابمان میآد. به این عکسا نگاه میکنم تا اگه خسته شدم، یادم نره شهید قراگوزلو شبا به جای خواب و استراحت نماز شب و زیارت عاشورا میخواند و هایهای گریه میکرد. به اینا نگاه میکنم تا اگه یه وقت آرزو کردم کاش منم خانه و زندگی داشتم یادم بیاد مصیب میگفت: «زیاد آرزو نکنین، چون مرگ به آرزوهای شما میخنده.» یادم باشه امروز زمان آرزو نیست. زمان حرف نیست، باید عمل کنیم.
اذا ماتوا انتبهوا
بسم الله الرحمن الرحیم. اسم من علی چیتسازیانه. من بسیجیام. یه بسیجی پیرو خط امام. فاصلهم با مرگ یه ثانیهست. دعا کنید شهادت نصیبم بشه. هر لحظه ممکنه شهید یا مجروح یا اسیر بشم. خیلی وقتا ماه به ماه همدان نمیآم.
مکثی کرد. شاید منتظر بود من چیزی بگویم. وقتی سکوت مرا دید، دوباره ادامه داد.
ـ تا کلاس دوم دبیرستان بیشتر درس نخوندهم؛ دلیلش هم جنگه. تو زندگیِ من جنگ اولویت اوله، چون امام تکلیف کردهان جبههها رو خالی نذارید. اگه این جنگ بیست سال هم طول بکشه، میمونم و میجنگم و از دین و ایمان و انقلاب دفاع میکنم. رشتۀ تحصیلیم برقه. تو هنرستان دیباج درس میخوندم. از مال دنیا هم هیچی ندارم: نه خونه، نه ماشین، نه پول، هیچی.
باز ساکت شد بلکه من چیزی بگویم. خودش دوباره گفت: «البته شکر خدا تنم سالمه. الحمدلله ورزشکارم؛ رزمیکار
علی پیلپا
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۸۵,۰۰۰
۵۹,۵۰۰۳۰%
تومان