بریدههایی از کتاب سارا کورو، شاهزاده خانم کوچک
۴٫۷
(۱۳۶)
وقتی در اینجور وقتها از کوره در نروی، به نظر میآید که قویتر از دشمنت هستی. به راستی هم آدم باید قوی باشد تا بتواند خشمش را کنترل کند؛
آسمان شب
«اگر شاهزاده بودم ـ یک شاهزادهی واقعی ـ همه چیز به مردم میبخشیدم. دوست دارم وانمود کنم شاهزادهام و هر کار کوچکی که از دستم میآید، برای دیگران انجام بدهم؛ مثل امروز که باعث شدم بکی خوشحال شود و دیگر از من نترسد. به نظرم هر کاری که آدم برای مردم بکند، خودش نوعی بخشندگی است؛ مثل شاهزادهای که بذر خوشبختی میان مردم میپاشد، من امروز بذر محبت پاشیدم.»
رها
«کمکم دارم به او علاقهمند میشوم. دوست ندارم چیزی اذیتش کند. میخواهم دوستش بدارم. غریبهها را هم میشود دوست داشت. کافی است به آنها نگاه کنی و فکر کنی و با غمهاشان غمگین شوی بعد مثل بستگان آدم میشوند.
nafiseh
«سارا میگوید مهم نیست قیافهات چه شکلی باشد یا چه داشته باشی. مهم این است که چطور فکر میکنی و چه کار میکنی!»
nafiseh
«اگر شاهزاده بودم ـ یک شاهزادهی واقعی ـ همه چیز به مردم میبخشیدم. دوست دارم وانمود کنم شاهزادهام و هر کار کوچکی که از دستم میآید، برای دیگران انجام بدهم؛ مثل امروز که باعث شدم بکی خوشحال شود و دیگر از من نترسد. به نظرم هر کاری که آدم برای مردم بکند، خودش نوعی بخشندگی است؛ مثل شاهزادهای که بذر خوشبختی میان مردم میپاشد، من امروز بذر محبت پاشیدم.»
nafiseh
پدر، من اینجا را دوست ندارم؛ ولی با جرئت میگویم حتی شجاعترینِ سربازها هم واقعاً دوست ندارند به جنگ بروند.
nafiseh
زمزمه کرد: «اگر شاهزاده بودم ـ یک شاهزادهی واقعی ـ همه چیز به مردم میبخشیدم. دوست دارم وانمود کنم شاهزادهام و هر کار کوچکی که از دستم میآید، برای دیگران انجام بدهم؛ مثل امروز که باعث شدم بکی خوشحال شود و دیگر از من نترسد. به نظرم هر کاری که آدم برای مردم بکند، خودش نوعی بخشندگی است؛ مثل شاهزادهای که بذر خوشبختی میان مردم میپاشد، من امروز بذر محبت پاشیدم.»
umiumi
چیزی که همه ناخواسته مجذوبش میشدند و آن چیز قدرت داستانگویی و داستانسازی سارا بود. او از هر چه میدید، داستان میساخت. هر کسی که همکلاسی قصهگو داشته است، میداند که ''حیرت'' چه لذتی دارد.
HeLeN
همیشه میگفت: «در زندگی آدمها اتفاقهای زیادی پیش میآید. برای من اتفاقهای خوب روی داده است. اینکه من عاشق درسخواندن و مطالعهی کتاب هستم، یک اتفاق است و اینکه وقتی چیزی را یاد میگیرم، در ذهنم میماند و اینکه پدری خوب و باهوش دارم که هر چیزی که میخواهم، در اختیارم میگذارد، همهی اینها یک اتفاق است. شاید من دختر خوشاخلاقی نباشم؛ ولی وقتی هر چه میخواهم دارم و همه با من مهربان هستند، چطور میتوانم بداخلاقی کنم؟
HeLeN
طوری با او رفتار میکردند که انگار کارهایش نهایت شرافت است. و اگر سارا ذهنی باهوش و ارادهای قوی نداشت، کودکی مستبد و از خود راضی بار میآمد؛ ولی ذهن کوچک و هوشیارش گهگاهی در مورد خودش و اوضاع و احوالش چیزهایی عاقلانه و درست به او میگفت
HeLeN
صورت ارمنگارد سرختر از قبل شد و نزدیک بود اشک از چشمان غمگینش سرازیر شوند. سارا همهچیز را دید و دلش برایش سوخت و همان دم تصمیم گرفت دوستش بدارد و با او دوست شود. سارا اینگونه بود. همیشه وسط هر دعوا، طرف آدم مظلوم و آزرده را میگرفت.
HeLeN
غریبهها را هم میشود دوست داشت. کافی است به آنها نگاه کنی و فکر کنی و با غمهاشان غمگین شوی بعد مثل بستگان آدم میشوند.
(maahi
دیگر نمیتوانم وانمود کنم. دیگر چه فایدهای دارد. بهتر است بخوابم. شاید در خواب، وانمود خودش به سراغم بیاید.
احساس خستگی و گرسنگیِ شدیدی بر او غالب شد. زمزمه کرد: «خیال کن آتشی در شومینه روشن است؛ با شعلههایی رقصان و صندلیِ راحتی روبهرویش قرار دارد. خیال کن... بر میز، شامِ داغی گذاشتهاند....»
لحاف را رویش کشید: «... خیال کن تخت، نرم و زیباست و پتوهای پشمیِ گرمی رویت است و بالِشت پُر از پَر. و خیال کن....»
کاربر ۲۳۲۱۶۱۹
من معنی گرسنگی را میدانم، حتی با وانمودکردن نمیشود از آن رهایی یافت.
سماء راد
«سعی کردم که چیزی جز شاهزاده نباشم؛ حتی وقتی سردم بود و خیلی گرسنه بودم.»
سماء راد
ولی داشتن کتابهای زیاد مایهی آرامش خاطرش بود؛ چون کتاب را از همه چیز بیشتر دوست داشت.
Fatmeh _h
پدر، من اینجا را دوست ندارم؛ ولی با جرئت میگویم حتی شجاعترینِ سربازها هم واقعاً دوست ندارند به جنگ بروند.
Fatmeh _h
چیزی قشنگتر از فرضکردن در دنیا وجود ندارد. وقتی فرض میکنی، انگار پری افسونگری میشوی. گاهی فکر میکنم اگر آدم خیلی خوب چیزی را فرض کند، آن چیز واقعی میشود.
Fatmeh _h
و بعد قصه سِحرش کرد؛ آنقدر که از یاد برد نباید گوش کند و کمی بعد همه چیز را فراموش کرد و دل به قصه سپرد. قصهگو او را با خود به غارهای تودرتوی اعماق دریا برد؛ آنجا که با چراغهای آبی، روشن شده بودند و سنگهای طلای خالص زمین را فرش کرده بود و علفها و گلهای دریایی در اطراف پاها موج میزدند و از دور صدای ضعیف آهنگ و آواز میپیچید.
Fatmeh _h
سارا با نگاهکردن به او سستتر و گرسنهتر شد. روحش کسل و دلشکسته بود؛ ولی فکرهایی در ذهنش غوطه میخورد: «شاهزادهها وقتی بیتاج و تخت و فقیر میشوند و آدمهایی فقیرتر و گرسنهتر از خود را میبینند، چیزهای اندکشان را با آنها تقسیم میکنند.
Zeina🌸💕
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۴۵ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۴۵ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان