بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تکثیر تاسف‌انگیز پدربزرگ | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تکثیر تاسف‌انگیز پدربزرگ

بریده‌هایی از کتاب تکثیر تاسف‌انگیز پدربزرگ

۴٫۳
(۴۶)
دلبسته بودند به اینکه عن‌قریب با تزریقاتِ هورمونی، همه‌ی مصایب به‌پایان خواهدرسید و وَرَم‌کردن سریعِ هرچیزِ بزرگ‌شونده در پرتوِ تزریقاتِ هورمونی، جملگی کمبودها را برطرف خواهدکرد و عصرِ «کیف و لذّت خالص» فرا خواهدرسید و آدمیزاد به عیشِ مُدام و بی‌خیالی نسبت به آینده دست خواهدیافت.
Sahar B
پیش از این‌ها، هدفِ ما از نُه‌ماه کارکردنِ ملایم و عاقلانه، سه‌ماه زندگی‌کردن در ییلاق بود؛ حال هدفِ شما از اینکه گاهی به پزشک سر می‌زنید و معاینه‌ی کامل می‌کنید این است که بتوانید باز هم، هر صبح تا شب، سخت و جنون‌آمیز کارکنید __ حتّی جمعه‌ها.
Sahar B
پدربزرگ می‌گفت: آن‌کس که مدّعی‌ست که «من مصلحتِ دیگری را این‌گونه تشخیص‌داده‌ام و این اقدام من، نتیجه‌ی مصلحت‌اندیشی من در بابِ دیگری‌ست» درواقع، در میان مدّت، کلّ مصلحتِ جمیع انسان‌ها را به مخاطره انداخته‌است، حیثیتِ بشری را به باد داده‌است، و این حق را به خود، که خویشتن را هوشمندتر، شریف‌تر، و داناتر از دیگران بداند __ حال آنکه، به دلیلِ همین‌گونه تفکر، چه‌بسا کم از همگان هم باشد و نداند.
BookishFateme
گاوها، در فاصله‌ی بین گاوداری و سلاخ‌خانه، به کمک تزریقاتِ هورمونی، وزنشان دو برابر می‌شد و مرغانِ مرغداری‌ها یک ساعت پس از بیرون‌آمدن از تخم، پنج کیلو می‌شدند و با تزریق هورمون به یک چغندرِ قند، آن را __ مانندتخته‌سنگی عظیم __ با یک کامیون به کارخانه‌ی قند می‌رساندند و هر خانواده در تمامِ سال فقط یک سیب‌زمینی هورمونی می‌خرید و در انبارَکی می‌نهاد و تکه‌تکه از آن می‌کند و مصرف می‌کرد؛ و البتّه همه‌ی گوشت‌های هورمونی، چرمی و چِغِر شده‌بود و مزه‌ی همه‌چیز، تهوّع‌آور؛ و عطرِ خوبِ خوراکی‌ها، همچون افسانه‌یی باورنکردنی شده‌بود.
عمه‌مَماخ
یک اطّلاع را هم به شما بسپارم و بروم: ما، هم‌اکنون، استخوان‌هایی از هر نظر کامل، که درونِ آنها کار خون‌سازی نیز انجام می‌شود و عین استخوان‌های پدربزرگ است __ البتّه قبل از چهل‌سالگی او و در ابعادی کوچک‌تر از استخوان‌های طبیعی __ ساخته‌ییم و دراختیارداریم. ما قطعاً این جایگزینی را به بهترین نحو ممکن انجام خواهیم‌داد؛ امّا بدون موافقت و محبّت شما، نه... ابداً...
عمه‌مَماخ
وقتِ مرگ بود؛ ولی ما، به دلایلِ مبهم، که عشقِ به پدربزرگ سهمی از آن دلایل را در درون داشت، وقتِ مرگ را ندانستیم. ما، بدون‌شک، اشتباه‌کردیم، و مصیبت، برخلافِ تصوّر ما، در نفسِ نخستین اشتباه نبود، در شیبِ تُندِ آن بود. شیب تُندِ نخستین اشتباه که نزدیک به عمودِ بر سطحِ آب‌های ساکن بود، ما را به‌جانبِ اشتباهاتِ بعدی‌مان می‌لغزانْد __ بی‌آنکه دیگر اراده‌ی ما در این میان نقشی داشته‌باشد.
عمه‌مَماخ
من کوتاه آمدم و یاکوب که در تمامی آن سال‌ها دشنام‌های بی‌هوای ما را با صورتی سنگی تحمّل می‌کرد، و هنوز هم می‌کند، جسارت‌یافت: یک عضوِ گندیده در بدن، ایجادِ عفونتِ عمومی می‌کند، دوامِ عفونت، پیش‌گفتارِ مرگی‌ست دردمندانه.
عمه‌مَماخ
پدربزرگِ ما مثل اغلبِ پدربزرگ‌های خوبِ دنیا بود. البتّه حالا دیگر گمان نمی‌کنم آن‌طور باشد؛ یا هست و هیچ‌کس متوجّه نمی‌شود. پدربزرگ، چیز خاصّی که بتوانم روی آن تأکیدکنم نداشت. مثل همه‌ی پدربزرگ‌های خوب، مهربان بود، قصّه‌گو بود، شکمو بود، اهل منم‌زدن بود، خاطره‌ساز، خاطره‌پرداز، و درعین‌حال پُرخاطره بود.
عمه‌مَماخ
همه‌ی ما همین‌طوریم: کاملاً شبیه دیگرانیم، و مطلقاً نامتشابه با دیگران؛ و این، ‌صرفاً بستگی به زاویه‌ی دید دارد. از یک زاویه، مثل همه‌ی مردمِ دنیا هستیم __ به حدّی که حتّی وضعیتِ طبقاتی‌مان هم احساس نمی‌شود؛ و از یک زاویه، یکسره منحصربه‌فردیم __ به حدّی که حتّی باافراد هم‌طبقه و هم‌قشرِ خود نیز وجه‌اشتراکی نشان نمی‌دهیم. مسأله فقط این است که از کجا نگاه‌کنید؛ و شما باید یادبگیرید که اگر مقوله، مقوله‌یی‌ست همگانی و بشری، از زاویه‌یی نگاه‌کنید که کلّ انسان‌ها را عین هم ببینید: یک انسان؛ امّا اگر مسأله، فردی‌ست، آن‌وقت کاملاً فردی نگاه‌کنید، و انسان را هم در انفرادِ کامل ببینید.
سارا
پدربزرگ می‌گفت: ببینید که چه روزگاری شده! پیش از این‌ها، انسان کار می‌کرد به‌خاطر آنکه بتواند زندگی‌کند؛ حال، انسان خود را زنده نگه می‌دارد فقط برای اینکه کارکند. پیش از این‌ها، هدفِ ما از نُه‌ماه کارکردنِ ملایم و عاقلانه، سه‌ماه زندگی‌کردن در ییلاق بود؛ حال هدفِ شما از اینکه گاهی به پزشک سر می‌زنید و معاینه‌ی کامل می‌کنید این است که بتوانید باز هم، هر صبح تا شب، سخت و جنون‌آمیز کارکنید __ حتّی جمعه‌ها. این ناانسانی‌شدنِ زندگی، حتّی رودها را بی‌صدا کرده‌است.
سارا
پدربزرگ، آن‌قدر که به بورخِس تکیه می‌کرد به من نمی‌کرد. نمی‌دانم چرا. شاید باورداشت که من قدری بی‌رحم هستم؛ زیرا می‌دانست که مادّه‌گرای یک‌دنده‌یی هستم؛ و هیچ اعتقادی به مادّه‌گرایانِ خیره‌سر نداشت. می‌گفت: عاطفه‌شان خدشه برداشته‌است. جان‌پناهی جز خودشان ندارند. از درد، به خودشان پناه می‌برند نه به طبیبِ جان‌ها. در لحظه‌های تعلیق و پُل، دَلَنگانند؛ و انسانِ دلنگان، وِلنگار هم می‌شود. نمی‌شود به همچو آدمی کاملاً اطمینان کرد __ آن هم در دقایقِ خطر.
سارا
تنها شرطِ اساسی آسایش روح، مرگْ‌آشنا بودن است و نهراسیدن از لطافت لَبّیک. ما را غالباً وحشتِ از مرگ اغفال می‌کند نه لذّتِ از زندگی.
عاطفه سادات
پدربزرگ می‌گفت: آن‌کس که مدّعی‌ست که «من مصلحتِ دیگری را این‌گونه تشخیص‌داده‌ام و این اقدام من، نتیجه‌ی مصلحت‌اندیشی من در بابِ دیگری‌ست» درواقع، در میان مدّت، کلّ مصلحتِ جمیع انسان‌ها را به مخاطره انداخته‌است، حیثیتِ بشری را به باد داده‌است، و این حق را به خود، که خویشتن را هوشمندتر، شریف‌تر، و داناتر از دیگران بداند __ حال آنکه، به دلیلِ همین‌گونه تفکر، چه‌بسا کم از همگان هم باشد و نداند.
Aqiq
پنج شبانه‌روزِ مرگ‌بار بر ما گذشت. به لحظه‌لحظه‌ی این پنج شبانه‌روز نمی‌پردازم؛ چراکه شب‌ها و روزهای هزارهزار بار مصیبت‌بارتری در راه بود، و هست؛ امّا به‌هرصورت، پنج شبانه‌روزی بود که طی آن، من از یکپارچگی درآمدم. پاره‌پاره شدم، رشته‌رشته شدم، نخ‌نخ شدم...
سعید ص.
جنگ، جنگِ بزرگِ هورمون و ژِن بود؛ جنگ کسانی که بقای مَرَض شرطِ بقای آنها بود، با کسانی که خواهان یک دنیای سلامتِ مطلقاً بدونِ مَطَب و بیمارستان بودند. حامی عملکردهای هورمونی، عصر دوم علم بود؛ و دلبسته به شناختِ هرچه ‌دقیق‌تر ژن‌ها، عصر سوم علم؛ امّا توده‌ی مردمِ جهان، به‌رغم آگاهی‌یافتنشان بر سقوطِ ملموسِ عاطفه و فرهنگ و اخلاق، و گسترشِ روزافزون فساد و جنایت، فریب تبلیغاتِ وسیع عصر دومی‌ها را می‌خوردند، و دلبسته بودند به اینکه عن‌قریب با تزریقاتِ هورمونی، همه‌ی مصایب به‌پایان خواهدرسید و وَرَم‌کردن سریعِ هرچیزِ بزرگ‌شونده در پرتوِ تزریقاتِ هورمونی، جملگی کمبودها را برطرف خواهدکرد و عصرِ «کیف و لذّت خالص» فرا خواهدرسید و آدمیزاد به عیشِ مُدام و بی‌خیالی نسبت به آینده دست خواهدیافت.
M.M. SAFI
چه بَد شده‌است که واژه‌ها که رسایی کافی هم ندارند، این‌طور برای ما تعیینِ تکلیف می‌کنند و سرنوشت می‌سازند یا خط می‌دهند، می‌کوبند و هموار می‌کنند. واژه‌ها، چون یک بیماریِ مُزمن، زندگی انسان را ظالمانه موردتهاجم قرار‌داده‌اند. یادش به‌خیر آن روزگارانی که زبان، به‌راستی، وسیله‌ی ارتباط بود. اینک، زبان، وسیله‌ی تظاهر به ارتباط است نه چیزی بیشتر. ای کاش در سکوت حلِ مشکل می‌کردیم __ همان‌گونه که در سکوت اشک می‌ریزیم.
M.M. SAFI
بلکه این نوعی ابرازِ خشمِ موقّت است نسبت به عملکردهای شما، و خشمِ کوتاه‌مدّتِ او هم صرفاً یک خشمِ فلسفی‌ست
سمانه

حجم

۱۴۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

حجم

۱۴۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

قیمت:
۸۷,۵۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۷
۸
صفحه بعد