بریدههایی از کتاب تکثیر تاسفانگیز پدربزرگ
۴٫۳
(۴۶)
کاملاً شبیه دیگرانیم، و مطلقاً نامتشابه با دیگران؛ و این، صرفاً بستگی به زاویهی دید دارد. از یک زاویه، مثل همهی مردمِ دنیا هستیم __ به حدّی که حتّی وضعیتِ طبقاتیمان هم احساس نمیشود؛ و از یک زاویه، یکسره منحصربهفردیم __ به حدّی که حتّی باافراد همطبقه و همقشرِ خود نیز وجهاشتراکی نشان نمیدهیم. مسأله فقط این است که از کجا نگاهکنید؛ و شما باید یادبگیرید که اگر مقوله، مقولهییست همگانی و بشری، از زاویهیی نگاهکنید که کلّ انسانها را عین هم ببینید: یک انسان؛ امّا اگر مسأله، فردیست، آنوقت کاملاً فردی نگاهکنید، و انسان را هم در انفرادِ کامل ببینید.
leila tofighy
«آنکس که فرصتهای منحصر را، بههنگام، تشخیصندهد و از آنها بهدرستی بهرهنگیرد، تا دمِ مرگ، در حسرتِ آن فرصتها خواهدماند.»
leila tofighy
پدربزرگ میگفت: هر چیز که ذاتِ مثبتی دارد، نتایج مثبتی هم دارد. عشق، درمانده نمیکند؛ چراکه فیحدّذاته برای مقابله با درماندگیها آمدهاست. شجاعت هم. ایمان هم. امید هم. هر اقدام درست هم. این ترس است که ما را اسیر میکند، به خفّت میکشد و به تکدّی وا میدارد...
leila tofighy
پدربزرگ میگفت: آدمهای بسیاری را شناختهام که یک عُمر، از وحشتِ گدایی، گدایانه زندگیکردهاند؛ از ترسِ آنکه مبادا روزی به گدایی بیفتند، پیوسته تکدّیکردهاند، و بیش از این: دزدی، باجخواهی و لجنخواری. آدمهایی که در میانِ خیلِ پیادگان، سواره میروند، لذّتِ سوارهبودن، محرِّک ایشان نیست، بلکه خوفِ از پیادهبودن و با پیادگانْ همقدمشدن، بهسوارهرفتن وادارشان میکند. هر سقوطی، محصولِ وحشتِ از سقوط است...
leila tofighy
تنها شرطِ اساسی آسایش روح، مرگْآشنا بودن است و نهراسیدن از لطافت لَبّیک. ما را غالباً وحشتِ از مرگ اغفال میکند نه لذّتِ از زندگی.
leila tofighy
در ذهنِ انسان، احتمالِ وقوع یک معجزه، همیشه وجوددارد: معجزهیی بهوسیلهی علم، بهوسیلهی خدا، بهوسیلهی قدّیسان، بهوسیلهی انسان، یا طبیعت. فرق نمیکند. انسان، هنوز در انتظار معجزه است؛ همیشه در انتظار معجزه است. انسان، ممکن است تعریفِ معجزه را عوضکند امّا از آن قطعِ امید نمیکند. آخر چگونه ممکن است چنین جهان گندیدهیی را، بدون هیچ معجزهیی، از گندیدگی نجاتداد؟
leila tofighy
پدربزرگ میگفت: ببینید که چه روزگاری شده! پیش از اینها، انسان کار میکرد بهخاطر آنکه بتواند زندگیکند؛ حال، انسان خود را زنده نگه میدارد فقط برای اینکه کارکند. پیش از اینها، هدفِ ما از نُهماه کارکردنِ ملایم و عاقلانه، سهماه زندگیکردن در ییلاق بود؛ حال هدفِ شما از اینکه گاهی به پزشک سر میزنید و معاینهی کامل میکنید این است که بتوانید باز هم، هر صبح تا شب، سخت و جنونآمیز کارکنید __ حتّی جمعهها.
leila tofighy
اسارت، فیحدّ ذاته، از مرگ دشوارتر است.
شوالیه سیاه
سنگِ اوّل استبداد، مصلحتاندیشی در بابِ دیگران است __ بیآنکه مصلحتاندیش، بهواقع، حقّ انسانی و فرهنگی مصلحتاندیشی را داشتهباشد.
شوالیه سیاه
بقا، سوای دلایل شخصی، دلیلی کلّی و اساسی میخواهد؛ وگرنه مرگْ نعمتیست.
شوالیه سیاه
«آنکس که فرصتهای منحصر را، بههنگام، تشخیصندهد و از آنها بهدرستی بهرهنگیرد، تا دمِ مرگ، در حسرتِ آن فرصتها خواهدماند.»
راحیل 🍃
گروهی از بزرگانِ کوچک ما گفتهاند: جمیعِ مسائلِ تحمّلناپذیر، حتّی جدّیترین مصایب بشری، در یکنواختی و تکرار، رنگ میبازند؛ و انسان، به مصیبت، خو میکند، و به درد، به غم، به شکست، به گریستن، و حتّی به مرگِ نارَوا...
امّا سههزارسال تاریخِ زندهیی که در پیشِ چشم داریم __ البتّه اگر سر به عقب برگردانیم __ ورقبهورق، سطربهسطر، واژهبهواژه به ما نشان میدهد که چنین نیست. انسان، در متنِ سنگینترین مصیبتها، بیشترین فشارها، داروناپذیرترین دردمندیها، فقط تظاهر میکند به اینکه تکرار و تداومِ در امتداد زمانی طولانی، سُرخی تندِ درافتادن را ازمیان بُرده و بیرنگ کردهاست؛ و آدمیزاد چنان خوب تظاهر میکند به وادادگی و تسلیمشدگی و تنسپردگی، که حتّی خود نیز باور میکند که دیگر هیچْ هیچْ هیچ امیدی نیست؛ که البتّه هست، که بهشدّت هم هست، که یک لحظه هم نبوده که نباشد...
khorasani
ما دیگر مدّتها بود که گریه نداشتیم؛ والّا زمانْ زمانِ بسیار گریستن بود.
khorasani
آنکس که به خوشترین آواز، لالایی میخوانَد، خود را نمیخوابانَد.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
استبداد همیشه از یک نقطهی هندسی حرکت میکند و استبداد میشود. زور، در ابتدا، زور نیست شفقت است. شفقت، در حرکت است که زور میشود و زورِ سیاه. تو به چه دلیل میتوانی با وقاحت اعلامکنی که مصلحتِ مرا بهتر از من میدانی؟ سنگِ اوّل استبداد، مصلحتاندیشی در بابِ دیگران است __ بیآنکه مصلحتاندیش، بهواقع، حقّ انسانی و فرهنگی مصلحتاندیشی را داشتهباشد.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
یادتان باشد که شما آزادیِ آدمها را در منطقهی اقدام میتوانید محدودکنید نه در منطقهی عدماقدام. شما میتوانستید مرا از اظهارعقیده بازدارید __ که بازداشتید؛ امّا نمیتوانید از عدمِ اظهارِ عقیده هم بازدارید. حرفم را میفهمید؟ حُکامِ مستبد، میتوانند زیر شکنجه، ما را وادارکنند که عقیدهیی را که متعلّق به خودمان نیست، ابراز کنیم؛ امّا نمیتوانند ما را صاحبِ راستینِ آن عقیدهی تحمیلی کنند؛ و میدانند که نمیتوانند.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
میگفت: آهای بچّهها! نگذارید که بحث جای تولید را بگیرد. این خواستهی مسلّمِ استعمار است که شما بهجای هر ساختنی، به گفتوگوهای مُطوّل دربارهی ساختن یا نساختن مشغولشوید و کلنجارهای لفظی را جانشینِ کلنجارهای عملی کنید...
درّین
چیزی نماندهبود که در یک ضیافتِ خدایی، سرش را روی زانوی ناپیدای خدا بگذارد و زاربزند.
درّین
پدربزرگ میگفت: هر چیز که ذاتِ مثبتی دارد، نتایج مثبتی هم دارد. عشق، درمانده نمیکند؛ چراکه فیحدّذاته برای مقابله با درماندگیها آمدهاست. شجاعت هم. ایمان هم. امید هم. هر اقدام درست هم. این ترس است که ما را اسیر میکند، به خفّت میکشد و به تکدّی وا میدارد...
درّین
تنها شرطِ اساسی آسایش روح، مرگْآشنا بودن است و نهراسیدن از لطافت لَبّیک. ما را غالباً وحشتِ از مرگ اغفال میکند نه لذّتِ از زندگی.
درّین
حجم
۱۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه
حجم
۱۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه
قیمت:
۸۷,۵۰۰
تومان