بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است | صفحه ۲۷ | طاقچه
کتاب مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است اثر فردریک بکمن

بریده‌هایی از کتاب مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است

۴٫۰
(۱۷۸)
«اصلاً مهم نیست آدم به چه‌چیزی اعتقاد داره، فقط باید به یه چیزی اعتقاد داشته باشه، وگرنه همه‌ش باد هواست.»
MhmD
روبه‌رو شدن با واقعیات، برای یک کودک تقریباً هشت‌ساله دشوار است. تقریباً برای هر کسی، با هر سن‌و‌سالی.
MhmD
آدم باید چیز باارزشی داشته باشد که به خاطرش بجنگد.
MhmD
گاهی در افسانه‌ها این‌گونه است که تنها موجودی که می‌تواند بر یک اژدها غلبه کند، وحشتناک‌تر از خود اژدهاست. یک هیولا.
MhmD
«بزرگ‌ترین نیروی مرگ در این نیست که جان کسی را می‌ستاند، بلکه در این است که می‌تواند بازماندگان را به نقطه‌ای برساند که دیگر نخواهند به زندگی ادامه دهند.»
MhmD
اغلب این‌طور است که اگر آدم حرفی نزند، هیچ‌کس را از دست خودش ناراحت نمی‌کند.
MhmD
تنها یک دلیل نمی‌تواند مسبب آن باشد، بلکه دلایل متعددی در این مسئله دخیل هستند که دست‌به‌دست هم می‌دهند و خشم را تبدیل به یک طوفان می‌کنند، طوفانی که در سینه تشکیل می‌شود و بعد فوران می‌کند.
MhmD
«داستانش طولانیه.» «من عاشق داستان‌های طولانی‌م.»
MhmD
او همچنان به نامه خیره می‌ماند. السا می‌پرسد: «تابه‌حال ماجرای زنی رو شنیده‌ید که به‌حد مرگ نامه می‌خوند؟»
MhmD
در قصه‌ها هیچ‌چیز همین‌طوری اتفاق نمی‌افتد. همه‌چیز همان‌طور است که از قبل پیش‌بینی شده است.
MhmD
«راستی داستان اون زن رو شنیده‌ی که هیچ‌وقت نمی‌رفت سر اصل مطلب؟»
MhmD
به آپارتمانش برمی‌گردد، چون معتقد است هر اتفاقی هم که بیرون بیفتد، به خطر سرد شدن قهوه نمی‌ارزد.
MhmD
هیچ‌چیز موجودات را بیشتر از این نمی‌ترساند که از چیزی شناخت نداشته باشند و مجبور باشند آن را به قوه‌ی تخیل‌شان بسپارند.
MhmD
گاهی مطمئن‌ترین مکانی که آدم می‌تونه به اونجا پناه ببره، جاییه که از همه‌جا خطرناک‌تر به‌نظر می‌آد.
MhmD
تمام داستان‌ها به شخصیت‌های شرور نیاز دارند
MhmD
هر‌بار که مامان و مادربزرگ با هم جروبحث می‌کنند، السا هندزفری را داخل گوش‌هایش می‌گذارد، صدای موسیقی را بلند می‌کند و طوری وانمود می‌کند که انگار مامان و مادربزرگ هنرپیشه‌های یک فیلم صامت هستند.
MhmD
تو اینترنت موج‌سواری کنم.
aurora
السا از او می‌پرسد: «بلدی فرشته‌ی برفی درست کنی؟» آلف غرغرکنان می‌گوید: «لعنت، من شصت و چهار سالمه.» السا می‌گوید: «اینکه نشد جواب.» آلف تاکسی را خاموش می‌کند، پیاده می‌شود و با صدای بلند می‌گوید: «لعنت، درسته که شصت و چهارساله‌م، ولی شصت و چهارساله که به دنیا نیامده‌م! لعنت، البته که می‌توونم فرشته‌ی ‌برفی درست کنم.»
امیر
بابا از تفریح و سرگرمی خوشش نمی‌آید. کارهای بامزه بابا را کمی عصبی می‌کند. یک‌بار که السا خیلی کوچک بود، آن‌ها به مسافرت رفته بودند. بابا همراه با السا و مامان به ساحل رفتند. آن‌قدر لذت بردند که بابا در پایان مجبور شد دو قرص‌آسپرین مصرف کند
امیر
برای بابا خیلی مهم است که هر چیزی مرتب سرجایش قرار داشته باشد. نه اینکه وسواس داشته باشد، السا در ویکی‌پدیا مطالبی راجع به این بیماری خوانده است، نه، او فقط آدم بسیار دقیق و منظمی است. وقتی مامان و بابا هنوز از هم جدا نشده بودند، گاهی پیش می‌آمد که بابا شب‌ها مخفیانه از جا بلند می‌شد و خودش را به میزتحریر مامان می‌رساند که کامپیوترش روی آن قرار داشت، چون تا زمانی که آیکون‌های صفحه‌نمایش مامان نامرتب بودند، خوابش نمی‌برد.
امیر

حجم

۳۸۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۸۸ صفحه

حجم

۳۸۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۸۸ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان