بریدههایی از کتاب مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متاسف است
۴٫۰
(۱۷۷)
«آدم میخواهد دوستش داشته باشند، اگر نشد، مورد ستایش قرار بگیرد، اگر نشد، از او بترسند، اگر نشد، از او متنفر باشند و او را تحقیر کنند. روح از خالی بودن گریزان است و میخواهد به هر قیمت که شده، با دیگران ارتباط برقرار کند.»
امیرعلی
بزرگسالان به طور کلی انسان هستند و انسانها هم به طور کلی موجوداتی آشغال.
امیرعلی
السا میگوید: «آخ، منظورمو که میفهمی، تو به... بهشت اعتقاد داری؟»
آلف قهوهاش را مینوشد و به فکر فرومیرود.
بالاخره میگوید: «خیلی پیچیدهست. از نظر عقلی، بهشت باید جایی باشه که خیلی از مردم به اونجا راه پیدا نمیکنن.»
امیرعلی
السا دستهایش را درون جیبهای شلوارش میکند و به زمین زل میزند.
«همشاگردیهام میگن دخترها اجازه ندارن اسپایدرمن شن...»
آلف دو پله پایین میرود. میایستد. رویش را به سمت او برمیگرداند.
«فکر میکنی مادربزرگت از این حرفها کم شنید؟»
السا به او خیره میشود.
«مگه اونم لباس اسپایدرمن رو پوشید؟»
«نه.»
«پس داری دربارهی چی حرف میزنی؟»
«اون لباس پزشکها رو پوشید.»
السا نگاهش را بالا میآورد.
«مگه به اون گفتن اجازه نداری پزشک شی، چون زنی؟»
امیرعلی
بابا هم خوشحال میشود و میرود سراغ لیزته و فرزندانش. السا ایستاده و از پشت به او نگاه میکند.
چون وقتی آدم چیزی نگوید، کسی را غمگین نمیکند. تمام کودکان تقریباً هشتساله از این موضوع مطلع هستند.
امیرعلی
مامان نیمهخواب، نیمهبیدار میگوید:
«اگه جای مادربزرگ، پدربزرگ مرتباً سفر میکرد، تا زندگی دیگران رو نجات بده، مردم هیچوقت نمیگفتن چه پدر بدی!»
السا میگوید: «ولی من! من میگفتم!»
مامان میگوید: «میدونم، به همین دلیل تو آیندهای.»
امیرعلی
گرگدل خودش را در جنگلهای سرزمین– تقریباً– هنوز– بیدار پنهان نکرده بود، چون از سایهها ترس داشت. نه، او از خودش میترسید. ترس از بلایی که در میباتالوس بر سرش آوردند. وحشت از شکستناپذیر بودن.
امیرعلی
«خب، منظورم اینه که به خدا ایمان دارین؟»
زن جواب میدهد: «گاهی ایمان به وجود خدا کار سختیه.»
امیرعلی
وقتی از یک نفر خوشت نیاید، او نمیتواند به تو آسیب بزن
امیرعلی
«میتونم گوشیت رو داشته باشم؟»
مادربزرگ میپرسد: «میخوای چیکار؟»
السا میگوید: «تو اینترنت موجسواری کنم.»
Mithrandir
بعضی از آدمها میتوانند باهم دوست باشند، بدون اینکه حرف زیادی برای گفتن داشته باشند.
MhmD
«با هیولاها نجنگ، وگرنه خودت هم یکی از اونها میشی. وقتی مدتزمانی به یه گودال عمیق نگاه کنی، گودال هم به تو نگاه میکنه.»
MhmD
بحث بر سر اینه که... تا چه حد قابلپذیرشه که آدم یه نفر رو قربونی کنه، تا جون عدهی زیادی رو نجات بده.
MhmD
اگر آدم خودش قطعهی موسیقی دلخواهش را انتخاب کند، تحمل بعضی چیزها راحتتر میشود.
حدیث:)
خاص بودن، بهترین شیوهی متفاوت بودن است.
Mary gholami
مادربزرگ همیشه میگفت: «فقط آدمهای متفاوت میتونن دنیا رو تغییر بدن. آدمهای عادی حتی نمیتونن یه ذره رو جابهجا کنن.»
MhmD
همه از جرج خوششان میآید. این ابرنیروی اوست. السا به همین دلیل از او متنفر است. هیچچیز آدم را بیشتر از این عصبانی نمیکند که شخصی باعث عصبانیتش شود و آنقدر معرفت نداشته باشد که حداقل یک آدم آشغال باشد!
MhmD
مادربزرگ دروغ را «روایت دیگری از واقعیت» مینامد.
MhmD
میاماس قلمرو پادشاهی مورد علاقهی مادربزرگ و الساست، چون در آنجا قصهگویی، معتبرترین شغلی است که وجود دارد. آنجا اگر کسی قادر باشد به یک قصه جان بدمد، میتواند حتی قویتر از پادشاه شود. واحد پول میاماس، قدرت تخیل است. بهجای خریدن چیزی با سکه، آدم میتواند اجناس را در ازای تعریف کردن یک داستان خوب به دست بیاورد، و در آنجا به کتابخانه، «بانک» گفته میشود.
MhmD
«اگه آدم نمیتونه چیز بدی رو از ذهنش پاک کنه، باید روی اون چیزهایِ خوبِ زیادی بپاشه.»
MhmD
حجم
۳۸۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
حجم
۳۸۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
۵۶,۰۰۰۳۰%
تومان