همه چیز از آنجاست و جز آن هیچ. تقدسی والاتر از تقدس مادران خسته از کهنه شستن، حریره گرم کردن و حمام دادن نیست. دنیا در دستان مردان است و جاودانگی در دستان زنان، و دنیا و مردان در دستان جاودانگی...
نیلوفر معتبر
مادر، اوست که هرگز جز حقیقت وجود خویش بر مردمک دیدگان کودک نقش نمیزند. در پیرامون، درون، بیرون، همهجا. کودک را که تازه دیده از خواب گشوده در آغوش جای میدهد و او را بر حیات جاویدان عرضه میکند. مادران نمایندهی خدایند. این عشق آنهاست، تنها دل نگرانیشان، باخت و تقدسشان. پدر بودن یعنی بازی نقش پدر و حال آنکه مادری، رمزی است مطلق، رازی که با هیچ چیز آمیختناش نیست، مطلقی منتسب به هیچ، تلاشی ناممکن و سرشار، حتی در بدترین مادران. حتی مادران بد در این نزدیکی مطلق جای دارند، در این اُنس ایزدی که پدران تا همیشه با آن بیگانه خواهند بود، آنان که در رؤیای مقام و درجه به سر میبرند. مادران، مقام و درجهای برای یافتن در رؤیاها ندارند. همان دم متولد میشوند که کودکانشان. همانند پدران بر کودک پیشی نمیگیرند، پیشی در تجربه، در کمدیای که بارها در تالار اجتماع به روی صحنه رفته... مادران بزرگ میشوند، گام به گام با کودک و از آن رو که کودک از همان دم نخستین تولد از نفس خدای جان میگیرد، مادران نیز از همان آغاز به قدیس قدیسان تعلق دارند، سرشار از همه چیز، و بیخبر از هر آنچه که سرشارشان میسازد.
نیلوفر معتبر
پدران به جنگ میروند، به محل کار، قرارداد امضا میکنند، جامعه را سر پا نگه میدارند... این کار آنان است، شاهکارشان. پدر، اوست که جز حقیقت خود را در برابر دیدگان کودک پدیدار نمیسازد و به آنچه باز مینماید، ایمان دارد: قانون، منطق، تجربه، جامعه.
نیلوفر معتبر
«عشق افسونگر است، کسی ظاهرمیشود، شما عاشق میشوید و در این عشق که نسبت به او احساس میکنید، ناپدید میگردید.»
da☾
«عشق، در آنچه انجام میدهیم قابل پیشبینینیست. عشق بیدلیل میآید، بیقانون، و همانطور هم میرود. وقتی که هست دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم. در غیابش میتوانیم بنویسیم اگر بخواهیم بنویسیم.»
da☾