بریدههایی از کتاب حضرت دوست
۵٫۰
(۴)
موش از گربه در هراس و گربه از سگ...
نیلوفر معتبر
آنچه باید تقدیم کرد مال نیست، جان است؛ اما نه به آنان که پیشهشان سخن راندن از آن در مراسم عشای ربانی است، که به آنان که دیگر حتی زبان شکوه کردنشان نیست.
نیلوفر معتبر
درک میکنی که در برابرت قد علم ننمودهام، برای رو در رویت ایستادن منزلی مشترک میبایست، زبانی مشترک، دلبستگی مشترک، و حال آنکه به حکم آنچه تو خواستی، دیگر هیچیک از آنها در میان ما نیست.
نیلوفر معتبر
برای یک پسر هیچ چیز هولناکتر از پافشاری و در روی پدر ایستادن نیست؛ چراکه رو در روی کسی ایستادن کم و بیش به معنای همرنگ شدن با اوست. پسرانی که رو در روی پدر گردنکشی میکنند، در شامگاه زندگی به گونهای غریب به رنگ او درمیآیند.
نیلوفر معتبر
زمانی پدر و مادر، فرزند را پرورش میدهند و زمانی میرسد که پرورش یافتناش را مانع میشوند. این تنها خود فرزند است که میتواند این دو زمان را از یکدیگر تمیز دهد و به لطف منطق خویش راهی بیابد؛ رفتن، و نه ماندن و نزاع کردن. نباید ایستاد و نزاع کرد، تنها باید رفت.
نیلوفر معتبر
و اما کدام حقیقت؟... حقیقتی که به تمامی در درون ماست. حقیقتی که جان آن در شناختناش نیست، بلکه در افسونی است که نثارمان میکند، شعفی که هیچ چیز را یارای خاموش ساختنش نیست، دفینهای که حتی مرگ ـ این زاغچهی دست ناپاک ـ نیز دست یازیدناش را توان نیست.
نیلوفر معتبر
جویای تهیدستی نیست، فراوانیای میجوید که در هیچ ثروتی نیست. به حکم فطرت، رایحهی حقیقت را بیشتر در این پایین استشمام میکند تا در آن بالا. به همان سان که بیشتر در کاستی تا رونق.
نیلوفر معتبر
هفتهها درگذرند. بزمها از پی یکدیگر میگذرند، همه از یک رنگ. جسم او نیز هنوز در میان جمع و دل اما، جای دیگرست و چه سهل است انجام کاری بیحضور دل. حتی میتوان جوانی را از سر گذراند، سخن گفت، کار کرد، دوست داشت، بی آنکه دل داد...
نیلوفر معتبر
چه کسی میتواند بیدار سازد آنکس را که رویا میپرورد و در رویا ظفر مییابد؟ هیچ چیز، هیچ کس
نیلوفر معتبر
چطور میتوان از شکست گفت، آنگاه که خدا یارمان است؟
نیلوفر معتبر
آنچه بیمارتان میسازد، گامهای سلامتیای است بس والاتر از سلامت معمول، آنچه با آن جمع نمیشود. اما در مقابل آن سرسختی میورزید.
نیلوفر معتبر
سه واژه تبآورند. سه واژهاند که به تختخواب میخکوبتان میسازند:
«تغییر دادن زندگی.»
مقصد همین است، روشن و ساده. راهی که به مقصد میانجامد، از نگاهمان پنهان است. بیماری، خود نبودن راه است و ناامنی مسیر. ما در برابر پرسش نیستیم، در دلِ آنیم. یک زندگی تازه، این آرزویی است که در دل میپروریم و حال آنکه اراده را که بخشی است از زندگی پیشین، رمقی نمانده. به سان کودکانیم که تیلهای در دست چپ دارند و تا از رسیدن سکهای به دست راست مطمئن نشوند، تیله را رها نمیکنند. زندگی تازهای میجوییم، بی آنکه بخواهیم از زندگی پیشین دل بکنیم. نمیخواهیم لحظهی دل کندن، دستان خالی را لمس کنیم...
نیلوفر معتبر
زندگی فرسوده است، طعم آن دیگر چندان دلپذیر نیست، جان را میفرساید و بر تن رویا زخم میزند. نمیتوان دربارهاش با هیچ کس سخن راند، نمیتوان محرمی یافت تا با او گفت دل به ترک این زندگی و پرکشیدن در آسمانی دیگر عزم کرده، تا با او گفت چطور باید رفت...
چطور باید به نزدیکان گفت شمایی که روزی عشقتان مرا جان میبخشید، اکنون اما جانم میستاند؟... چطور باید به آنان که دوست میدارند گفت مهر از دل برگیرند...
نیلوفر معتبر
«سرشت جیرجیرک ستایش ترانهسرایی خویشتن است و سرمست گشتن از آن، تا بدانجا که خوراک را به فراموشی میسپارد و ترانهخوان جان میدهد...»
نیلوفر معتبر
ما در شهرها زندگی میکنیم، در پیشهها و در خانوادهها... با این همه در جایی فراتر از مکان زندگی میکنیم، جایی که روزهای خود را در آنجا سپری نمیکنیم، بلکه جایی که در آن انتظار میکشیم، بی آنکه بدانیم انتظار چه چیز را؛ و جایی که در آن ترانهسرایی میکنیم، بی آنکه بدانیم چه چیز به ترانهمان جان میبخشد...
نیلوفر معتبر
عشق به خود در برابر عشق به خدا، تصویری از خوشهی گندم نارس در برابر خوشههای رسیده است. نه تنها گسستی میانشان نیست، که پیوندی است بیانتها، آبی جوشان از شوقی که پس از تعمید دل، از هر سو لبریز گشته و زمین خاکی را در برمیگیرد. عشق به خود در قلبی کودکانه متولد میشود، عشقی که از سرچشمه جان میگیرد و از کودکی تا خدا را زیر پا میگذارد، از سرچشمه تا اقیانوس...
نیلوفر معتبر
میتوان در این پاسخ تبسم مادر را خواند و جنون یک عشق را. عشقی که بهسان شرابی سُکرآور، بیکمترین از جوشافتادنی، از جامی به دیگر جام سرازیر میگردد. با این همه آنچه در کلام فرزند موج میزند و ورای شوق مادر است، تبسم خداست که در این خودنمایی سادهانگارانه فرزند و در این اشتیاق کودکانه به زندگی جاریست... کام زندگی، عشق به خود؛ اینجاست که حضرت حق، رازگونه پدیدار میگردد، پوزخندزنان و پنهان از دیدگان کوتهنظرانی که او را در تندرهای آسمان و گورهای توبه میجویند...
نیلوفر معتبر
مهرویی دختران جوان، اوج گرفتن را در برابر دیدگانتان جلوهگر میسازد. عروجی که آرام نمیگیرد، به خود میخواند، وعده میدهد و آن را به هیچ میگیرد. سرانگشتان ایزد ورای آن است، سرانگشتان ایزد یا دست اهریمن، نمیدانیم... دانستناش در بیست سالگی برایمان اهمیتی ندارد. تنها به یک چیز اطمینان داریم: این تن است که بس بیش از جان جاودانه خواهد ماند. به اثبات آن نیازی نیست، در بیست سالگی به خودی خود روشن شده... دیگر این که، این نیمی از حقیقت است، از این حقیقت که کشیشان بی آن که به یقین رسیده باشند، میپراکنند... از رستاخیز جسم و جان با ما میگویند. آیا جز این است؟ پس از جسم نیز میگویند و به خصوص از جسم، و این نیمی از هست ماست، نیمی از حقیقتی که دیدگان برای نظارهی دنیا از آن نور میگیرند، برای نظارهی دوردستان یک زندگی، برای پرداختن به جز آن، زمان هست و حتی بالاتر از زمان... بیست سال داریم، بی آنکه از غبار بگوییم.
نیلوفر معتبر
بازوان جوان بیست ساله برای در بر کشیدن دختران جوان است، آری، ولی با این همه زانوان وی برای خریدن رنج سفری به اندازهی رفتن تا ناکجاآباد دنیای خاکی است؛ زانوانی که بر فراز آنها روشنی و نیرو خودنمایی میکند و تن، سیارهای تا جاودان گردنده به پیرامون این روشنی.
نیلوفر معتبر
وجود مادر به هوش سرشار پدر گواهی میدهد. مردان همواره به دوردستها میروند، دیار و کودکی خود را ترک میگویند تا زنی اختیار کنند. حتی اگر با دختر همسایه نیز ازدواج کنند، باز هم باید در پنهانترین ژرفناهای خویش او را بجویند و بیابند. زن برای مرد، دورترین چیزی است که در دنیا وجود دارد، اما دورتر از آن نیز دورتری هست و پنهانتر از قلب یک مرد، پنهانتری.
نیلوفر معتبر
حجم
۲۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
حجم
۲۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان