بریدههایی از کتاب حضرت دوست
۵٫۰
(۴)
حضور دو والد به نفع کودک است، زیرا که هر یک او را از آسیب دیگری محافظت میکند؛ پدر او را از عاطفهی حریصانهی مادر و مادر او را از انعطافناپذیری پدر. از جانب من شما را سرزنشی نیست، اما اکنون باید ساز رفتن را کوک کنم و پیشهی پدر در پیش گیرم، نه آن پدر که به ثروتمندان پارچه میفروشد، که آن پدری که سوداگر باران، برف و لبخند است. باید پیشهی مادر پیش گیرم، نه آن مادری که مهر فرزند ارشد خویش را بیش از کودکان همسایه به دل دارد، که آن مادری که خشم و مهر او بر تمام کودکان به یکسان میبارد. مادرم خاک، مادرم آسمان.
نیلوفر معتبر
آنچه به تمامی شنیده نشده، گویی هرگز شنیده نشده.
نیلوفر معتبر
«وقتی آدم عاشق است همه چیز بیشتر معنا دارد.»
da☾
«دوستت دارم. این کلام بسیاررمزآلود و تنها چیزی است که لایق قرنها تفکر است»
alirezajafari
با بخشیدن چیزی به انسان است که او پایبند میشود. حال هر آنچه به من بخشیده بودی از برای خودت
نیلوفر معتبر
آنچه از خود دورش میسازیم، دوری نگهدارش خواهد شد.
نیلوفر معتبر
او برای شنیده شدن به گفتن نیاز ندارد. تنها حرکتی کافی خواهد بود. کلام پدر خشک و آمرانه است، کلامی که سکوت پسر حرف به حرف آن را پاسخ میگوید و واژه به واژهی آن را فرو میریزد.
نیلوفر معتبر
«اما به عقب باز نخواهم گشت. جشن تازه شروع شده است. مقابل من تلاش من و تمام امیدهایم قرار گرفتهاند... باید پروانه شد.»
da☾
«وقتی آدم عاشق است همه چیز بیشتر معنا دارد.»
alirezajafari
پس از تو کتابخانهای از آیین تو بر جای مانده، الهیونی دربارهی "تنگدستی" میاندیشند و بر آنند که از سپیدی شیر، سیاهی جوهر گیرند؛ الهیونی که در نگهداری دستنوشتههای خویش دلسوزترند تا افکندن نگاهی سوی مردم. بر آن بودی که دیگر جامهی ژندهای بر روی زمین یافت نشود و از این همه تنها دستاری چند بر صومعهنشینان افزوده شد.
نیلوفر معتبر
آفتاب فلسطین، دست نوازشی بر سر آب دریاچهها و نام پیامبران میکشد، با این همه از آفتاب آسیزی لطیفتر نیست. حقیقیتر از آفتاب آب و خاکهای دیگر هم نیست. در فلسطین جز مزاری خالی یافت نمیشود. در آنجا سرزمین مقدسی وجود ندارد. یا این کرهی خاکی به تمامی است که مقدس است و یا هیچ پارهای از آن.
نیلوفر معتبر
از او چنین میپرسند: در آینده چه کار میخواهی بکنی؟... این را از کودکی میپرسند که نمیداند آینده به چه معناست، کودکی که جز از حال خبرش نیست، در حال میزید، در زمان حال شگفتانگیز همه چیز. از او چنین میپرسند: میخواهی با که ازدواج کنی؟ از او میپرسند که زیباییاش دل را میلرزاند. او بر آن میشود با وصلتی به همه چیز پایان دهد، زیرا که ازدواج عشق را فرسوده میسازد، از تاب و تب میاندازد و به سمت جدیت و وزن که جایگاه جهان است میبرد.
نیلوفر معتبر
مردان را از زنان واهمهای در دل است. واهمهای از دوردستها، دوردستهایی چون زندگی. واهمهای از آغازین روز، واهمهای نه تنها از تن، رخسار و دل آنان که از زندگی و از خدا، زیرا که این سه را مأوایی است نزدیک: زن، زندگی و خدا. زن کیست؟ هیچ کس را پاسخی بر این پرسش نیست، حتی خدای را. آنکه آفرینش اینان بر خودشان استوار ساخت، بر خودشان روزی داد، بر خودشان در گهواره آرام داد و بر خودشان مراقب بود و دلداری دهنده.
زنان، خدا نیستند، زنان به تمامی خدا نیستند، اندکی تا خدایشان راه است. بس کمتر از آنچه تا خدایی آدم مانده. زن حیات است، جان حیاتی که به خندهی خدا نزدیکترین است. زنان در خواب خدا، نگهبان زندگیاند. احساس زلال حیات گذران او را در خود میپرورند. و مردان اما، در قلب بیباوری ترس خود از زنان باور دارند که در فریبندگی، جنگ و کار از او برترند، باوری که تا به ابد روی حقیقت به خود نخواهد دید.
نیلوفر معتبر
اگر لطف محض را به جای خشم محض اختیار میکند، از آن روست که میداند هر دو را سرچشمه یکی است و آن عشق است. او همهی اینها را میداند و با این همه چنین منشی را برمیگزیند؛ منشی که از کودکیاش میآید، از نخستین سالهای گذرانده در سایهی خدایش، در دامان مادر.
نیلوفر معتبر
به نفرین میلی ندارد که این عطش فرودستان است.
نیلوفر معتبر
در این هنگام در برابر او دو راه، راه دیوانگان و راه قدیسان گشوده میشود. در آغاز، تفاوت خالی از معناست. تفاوت پس از این جان میگیرد، پس از آنکه به چشم میآید. در آغاز اما، دیوانه و قدیس به سان برادران دوقلو همانند یکدیگرند. در آغاز هر دو جز حقیقت نمیگویند. در آغاز مجنون و قدیس، هر دو دیوانهوار از حقیقت میگویند. پس از آن است که همه چیز ویران میگردد. دیوانه آن است که هنگام بر زبان آوردن حقیقت، آن را به سوی خویش متمایل میگرداند و به سود خویشاش دگرگون میسازد؛ و قدیس آن است که حین سخن راندن از حقیقت، بیدرنگ آن را به جانب مقصد حقیقیاش روانه میسازد، بدان سان که بر روی نامهای نام و نشانِ گیرنده درج میشود. دیوانه میگوید: حقیقت را بر زبان جاری میکنم، پس مجنون نیستم؛ و قدیس اما: حقیقت را میگویم، اما خود وجودی حقیقی نیستم... من حتی قدیس هم نیستم، مقام قدس تنها سزاوار یزدان پاکی است که به او میسپارمتان...
دیوانگان و قدیسان در دل تاریخ از کنار یکدیگر میگذرند. مماس به هم، در جستجوی یکدیگرند و فقط گاه از شدت بینوایی و تیرهروزیهای عظیم دیوانگان، یکدیگر را دیدار میکنند.
نیلوفر معتبر
پدر حقیقی، اوست که دعا از پی روان میسازد، نه او که نفرین میکند. پدر حقیقی اوست که با کلام راهها را میگشاید، نه آنکه از نفرت و کینه تارها میتند.
نیلوفر معتبر
من در پی دست یازیدن به پالایش نیستم. پالایش، ناخالصی را از خویش میراند و من هیچ چیز را بیرون از خویش نمیخواهم.
نیلوفر معتبر
عالم معنا چیزی متفاوت از عالم ماده نیست. عالم معنا جز همین عالم ماده نیست که سرانجام تعادل خویش بازیافته. در عالم معنا توانگری از ورشکستگی جان میگیرد.
نیلوفر معتبر
دیگر در برابر قانونتان تمکین نخواهم کرد، زیرا که تنها شادمانی زندگیام را یافتهام. و تو ای پدر، از تجربهی سوداگریات بهره خواهم جست. پایاپای با ابدیت معامله خواهم کرد، تا آخرین ذرهی جان و در عوض، آفرینش به تمام از آن من خواهد بود. معاملهای است شیرین، سکهی بدلی خونم در برابر عشق دنیا به تمام. میبینی، به گونهای غیر از تو ثروتمند خواهم گشت. آنچه از آن میگذرم، ثروتمندم خواهد ساخت.
نیلوفر معتبر
حجم
۲۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
حجم
۲۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان