موش از گربه در هراس و گربه از سگ...
نیلوفر معتبر
آنچه باید تقدیم کرد مال نیست، جان است؛ اما نه به آنان که پیشهشان سخن راندن از آن در مراسم عشای ربانی است، که به آنان که دیگر حتی زبان شکوه کردنشان نیست.
نیلوفر معتبر
درک میکنی که در برابرت قد علم ننمودهام، برای رو در رویت ایستادن منزلی مشترک میبایست، زبانی مشترک، دلبستگی مشترک، و حال آنکه به حکم آنچه تو خواستی، دیگر هیچیک از آنها در میان ما نیست.
نیلوفر معتبر
برای یک پسر هیچ چیز هولناکتر از پافشاری و در روی پدر ایستادن نیست؛ چراکه رو در روی کسی ایستادن کم و بیش به معنای همرنگ شدن با اوست. پسرانی که رو در روی پدر گردنکشی میکنند، در شامگاه زندگی به گونهای غریب به رنگ او درمیآیند.
نیلوفر معتبر
زمانی پدر و مادر، فرزند را پرورش میدهند و زمانی میرسد که پرورش یافتناش را مانع میشوند. این تنها خود فرزند است که میتواند این دو زمان را از یکدیگر تمیز دهد و به لطف منطق خویش راهی بیابد؛ رفتن، و نه ماندن و نزاع کردن. نباید ایستاد و نزاع کرد، تنها باید رفت.
نیلوفر معتبر
و اما کدام حقیقت؟... حقیقتی که به تمامی در درون ماست. حقیقتی که جان آن در شناختناش نیست، بلکه در افسونی است که نثارمان میکند، شعفی که هیچ چیز را یارای خاموش ساختنش نیست، دفینهای که حتی مرگ ـ این زاغچهی دست ناپاک ـ نیز دست یازیدناش را توان نیست.
نیلوفر معتبر
جویای تهیدستی نیست، فراوانیای میجوید که در هیچ ثروتی نیست. به حکم فطرت، رایحهی حقیقت را بیشتر در این پایین استشمام میکند تا در آن بالا. به همان سان که بیشتر در کاستی تا رونق.
نیلوفر معتبر
هفتهها درگذرند. بزمها از پی یکدیگر میگذرند، همه از یک رنگ. جسم او نیز هنوز در میان جمع و دل اما، جای دیگرست و چه سهل است انجام کاری بیحضور دل. حتی میتوان جوانی را از سر گذراند، سخن گفت، کار کرد، دوست داشت، بی آنکه دل داد...
نیلوفر معتبر
چه کسی میتواند بیدار سازد آنکس را که رویا میپرورد و در رویا ظفر مییابد؟ هیچ چیز، هیچ کس
نیلوفر معتبر
چطور میتوان از شکست گفت، آنگاه که خدا یارمان است؟
نیلوفر معتبر